موضوع: "بدون موضوع"
⚘﷽⚘
#فصل_ب
ایـنـجـا ایـران است:
بـه افـق فاطمیه نـزدیـک مـیـشویم
بـو کـن :
بـوی بـغـض
بـوی پـیـراهـن مـشـکـی
بـوی فــریــاد یـافاطمه
کـم کـم شـمارش روز هـا بـه اتـمـام مـیـرسـد
دیـگـر نـزدیــک است
خبر از یک زن بیمار شود
میمیرم…
مادری دست به دیوار شود
میمیرم…
آتش
میخ در
پهلوی شکسته ی مادر
دسته بسته ی امیرالمومنین
#یازهرا_س
با زمین خوردن توبال و پرم میریزد
چادرت را نتکان عرش بهم میریزد
─┅─═ঊঈ?ঊঈ═─┅─
? در کودکی عاشق بادکنک بودم ..امکان نداشت با پد
ر و مادرم به سوپر مارکت بروم و برای بادکنک پا زمین نکوبم
?اولین بادکنکی که داشتم را همان روز اول در دست هایم گرفتم و محکم بغلش کردم… ولی ترکید…فهمیدم همان اول نباید خیلی دوست داشتنم را نشان بدهم. نباید خیلی محکم بغلش کنم طاقتش را ندارد می ترکد!!
?بادکنک بعدی را بیش از حد بزرگش کردم ظرفیتش را نداشت… آن هم ترکید… فهمیدم نباید چیزی را که دوست دارم بیش از حد بزرگش کنم
?بادکنک بعدی را که خریدم حواسم بود… نه دوست داشتنم را زیاد نشان دادم نه بیش از حد بزرگش کردم ولی آن هم برای من نماند
بردمش پیش دوستانم و در یک چشم بر هم زدن صاحبش شدند!!!!
?بادکنک بعدی را خیلی اتفاقی از دست دادم وسط روزهای خوبمان وقتی همه چیز خوب پیش می رفت افتاد روی بخاری و تمام…
?رفتم سوپر مارکت محله و یک بادکنک دیگر خریدم. همان جا به آن نگاه کردم و گفتم تو آخرین بادکنکی هستی که دوست دارم…
رفتم خانه و آن را در کمد گذاشتم.
نه بغلش کردم…
نه زیاد بزرگش کردم…
نه به کسی نشانش دادم…
اینطور دیگر هیچ خطری تهدیدش نمی کرد…
یک دوست داشتن یواشکی…
یک دوست داشتن از راه دور…
یک دوست داشتن بدون روزهای خوب و شاد…
?هر چند وقت یک بار می رفتم سراغش تا مطمئن شوم هنوز هست… یک روز وقتی رفتم سراغش دیدم که خیلی کوچک شده… خیلی پیر شده…
?همان جا بود که فهمیدم دوست داشتن را باید یاد گرفت… فهمیدم به دست آوردن کسی که دوست داری تازه اول ماجراست… دوست داشتن نگهداری میخواهد..
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
? راستی #فاطمیه نزدیک است
دیروز زیر باران
یکشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد…
سیب ها روی خاک غلطیدند
#چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را…نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت زین آه…
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم…
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم…
#چادرش را تکاند، با سختی
#یا_علی(ع) گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به #مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه ی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، یکشنبه، در، کوچه
راستی! #فاطمیه نزدیک است…
????
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
التماس دعا دارم ازتون ویژه??
آخرین نظرات