#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن #تولیدی
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
#طرح_اول: 👇
نسل دو دو زدن چشم دنبال مداد رنگیها
یکی از بچهها گفت کسی مداد رنگی طلایی کم رنگ داره؟!
یکی جامدادیش رو انداخت طرفش و گفت من همه رنگی دارم، بردار.
و ذهن من رفت پیش جعبههای کوچیک مداد رنگی شش تایی «لیلی»
و هیجان 12 رنگ و 24 رنگ…
چقدر عجیبه که اغلب، لذت در نسبت با کمبود شکل میگیره!
و گاها دارایی از لذت کم میکنه!
انگار زیاد داشتن و کم داشتن هر دو نکوهیده است.
📒 ✏️ 🖼 🎨 🌈 ✍
#طرح_دوم و ادامه داستان: 👇
سالها قبل زمانیکه در دبستان درس میخواندم، ساعت نقاشی که میشد کلی ذوق میکردم ، جعبه مداد رنگی شش تاییم رو در می آوردم و شروع میکردم به نقاشی کشیدن، نقاش خوبی نبودم و نقاشی هام خلاصه میشد به چندتا کوه و یه خورشید و دو تا ابر ، پایین صفحه هم یه رودخونه و چندتا گل و درخت و یه خونه کوچولو با دوتا دختر کوچولو که دارن توپ بازی میکنن
ایده دیگه ای نداشتم یا نمیدونم شاید دوست نداشتم چیز دیگه ای بکشم ، به هر حال معلم ها هم اصلا ایده و آموزش نمیدادن اون زمان و به درس نقاشی اهمیت داده نمیشد ، انگار فقط ریاضی و علوم و فارسی مهم بود!
نقاشی هامو با همون مدادرنگی ها رنگ آمیزی میکردم، و خوشحال بودم
تا اینکه…
یه روز یه دانش آموز جدید وارد کلاس ما شد اسمش بهاره بود و کنار من و دوستم نشست ، یادمه کلاس نقاشی داشتیم دفتر نقاشی فانتزی سیمی و جعبه مداد رنگی فلزی 24 تاییش رو گذاشت روی میز ، من و دوستم با هیجان داد زدیم وای چه خوشگله میشه منم از مداد رنگی هات استفاده کنم؟!
پشت چشمی نازک کرد و گفت نه ، مامانم دعوام میکنه! شروع کرد به نقاشی کردن
و رنگ آمیزی الحق چه تصویر قشنگی کشیده بود ، خانوم معلم هم مدام تشویقش میکرد و در آخر نقاشیش رو چسبوند به دیوار کلاس،
زنگ آخر که زده شد و رسیدم خونه شروع کردم به بهانه گیری که باید برام مدادرنگی بخرید مثل دوستم بهاره!
مامانم میگفت تو که مدادرنگی داری که،
اما من توضیحات بچگانه خودمو میدادم ، بالاخره شب بابام که از بیرون اومد خونه دیدم برام یه جعبه مداد رنگی 12 تایی گرفته! غر زدم که نه اینو نمیخوام از اونا ک… بابام یه چشم غره ای رفت و گفت نباید هر چیزی دیدی رو بخوای اصلا نیازی نداری، دیگه هم درموردش صحبت نکن،
ناراحت شدم و رفتم داخل اتاق ، جعبه مداد رنگی جدید رو باز کردم با قبلی مقایسه میکردم همین باعث شد یکم خوشحال بشم ،و…
نمی دانم چرا بچه که بودم فکر می کردم تعداد مدادهای توی جعبه مداد رنگی نسبت مستقیم با کیفیت نقاشی داره. وقتی بابا برام مداد رنگی دوازده رنگ خرید مطمئن بودم که نقاشی های من هم مثل نقاشی های بهاره قشنگ میشه اما نشد.
کم کم متوجه شدم من زیاد استعداد نقاشی ندارم.اما من در تمام آن سالها فکر می کردم ایراد از مداد رنگی هامه . معلوم بود که نمی شه با مداد رنگی شش یا دوازده رنگ که جعبه اش مقوایی است نقاشی قشنگ کشید!!! آخه من دیده بودم که بهاره مداد رنگی بیست و چهار رنگ داره که جعبه اش فلزی بود و وقتی درش رو باز می کرد هوش از سرت می پرید . حتی یک رنگهایی توی مداد رنگی هاش بود که من اسمش را بلد نبودم . حتی یادم هست مداد رنگی سفید هم داشت و نه آن موقع و نه حتی بعدها نفهمیدم مداد رنگی سفید به چه دردی می خورد ؟!
بزرگ و بزرگتر میشدم اما تمام دوران دبستانم آرزو داشتم که یک جعبه فلزی مداد رنگی بیست و چهار رنگ داشته باشم و اما آنقدر زود بزرگ شدم که یادم رفت آرزویم توی کدام تابستان و قبل کدام اول مهر گم شد و دیگر سراغم نیامد.
وقتی پسرم به دنیا آمد و بزرگ شد و به کلاس اول رفت براش یه جعبه مداد رنگی 24 تایی هدیه گرفتم،( البته هیچ وقت نذاشتم مدرسه ببره فقط داخل خونه ازش استفاده میکرد برای مدرسه یه جعبه 12 تایی گرفته بودم، چون دوست نداشتم خاطره منو کسی تجربه کنه! و حسرت به دلش بمونه، با اینکه بهترین لوازم التحریرها رو براش میگرفتم اما معمولی ترینها رو میدادم ببره مدرسه)
به هر حال حس میکردم براش فرقی نداره و زیاد خوشحال و هیجان زده نشده!
گاهی دلم برای بچه های این دوره و زمانه می سوزه. انگار تمام آرزوهای بچگی ما شده اسباب بازی آنها و درک نمی کنم بدون آرزوهای کوچک به چه امیدی دارند بزرگ می شوند ؟!
و اما، پسرمم بزرگ شده، دیگه کلاس نقاشی نداره، علاقه ای هم به کشیدن نقاشی نشون نمیده، و من هر از گاهی همچنان ذوق زده جعبه مداد رنگی 24 تاییش رو برمی دارم و یه نقاشی میکشم به همون سبک دبستانم و خاطرات تلخ و شیرینم رو رنگ میزنم.
سلام جالب بود ما هم از این تجربه ها داریم البته نه مثل شما ولی توی همین حال و هوا