#به_قلم_خودم
#تولیدی
#چالش_نوشتن 23
#برای_طلبه_نوشت
#کاملا_واقعی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
دوران وحشتناک کرونا بود، بنا به وظیفه انسان دوستانه به عنوان جهادگر سفیر سلامت در قالب یک گروه با نام گروه جهادی حضرت قائم،در بیمارستان شیفت میگرفتم هر بار به یاد یه معصوم و یه شهید، کمک به حال پرستار، خدمه و بیماران بودم،چقدر سخت بود ، چه آدمایی که فوت کردن و خانواده هاشون رو داغدار کردن، روحیه ام خیلی ضعیف شده بود، از بس فوتی داشتیم مثلا تو یه روز 12 بار کدفوتی فقط تو یه شیفت به صدا دراومده بود،قسمت سخت تر و دردناک تر اینجا بود که مدام ازم میپرسیدن چقدر بهتون پول میدن که حاضر شدی تو این شرایط بیایی تو قلب حادثه!! وگرنه با این شرایط بیماری،پدر و مادر هم از فرزندشون دور میشن که مبادا مبتلا بشن!!
اونجا بود که فهمیدم چقدر سخت میگذره به خانواده های شهدای مدافع حرم که بهشون میگفتن شهیدتون پول گرفته رفته یا …مادرم سابقه بیماری فشار خون داشت ،نزدیکای عصر بود که فشارش رفت بالا برای کنترل و چکاپ همراه خواهرم «که از کادر بیمارستان هم هستن» به اورژانس رفتن، پزشک صلاح دید دو سه شب بستری باشه و تحت نظر ، با اون شلوغی و کمبود تخت بالاخره در قسمت CCU بستری شد، اول مهرماه بود ،هیچ بیماری اجازه ملاقات نداشت، روز دوم و سوم مهر شیفت من بود بعد از کارهایی که باید انجام میدادم رفتم سراغ مادرم حالش خیلی بهتر شده بود و قرار بود مرخص بشه ، کارهای ترخیص رو انجام دادیم ، من اومده بودم خونه تا کمی استراحت کنم و غذا و سوپ رو آماده کنم ،
روی تخت دراز کشیده بودم و چشمام گرم خواب شده بود با زنگ تلفن بیدار شدم ، شماره ناشناس بود ،دو دل بودم جواب بدم یا نه، چند باری گفتم الو؟ کسی حرف نمیزد ، تا اومدم تلفن رو قطع کنم یک صدای ناشناس و کلفت گفت خانم…
گفتم بله بفرمایید ، گفت من آقای…هستم شناختید؟! از بیمارستان تماس گرفتم حال خواهرتون یکم بد شده و…
سریع خداحافظی کردم و با خواهرم تماس گرفتم ، دو سه بار تماس گرفتم بالاخره جواب داد ، با جیغ و گریه فقط یه جمله گفت خواهر کجایی بیا که بدبخت شدیم، مامان مُرد 💔
دیگه از حال و روزم نگم براتون که همچنان در همون شرایطم ،شوک بسیار بزرگی بهم وارد شده بود اصلا باورم نمیشد ، آخه مامانم نه کرونا داشت نه بیماری دیگه تازه مرخص هم شده بود،،،
القصه بعد از پرس و جو و تحقیق متوجه شدیم خطای پزشکی و زدن آمپول دوز بالا باعث مرگ مادرم شده و ما هیچ کاری ازمون بر نمیومد ، یعنی برامون مهم نبود دیگه چون اونی که نباید برای همیشه از دستمون رفته بود،
از اون موقع تا حالا اغلب تلفنم روی حالت بی صداست و به شدت فوبیا پیدا کردم نسبت به زنگ تلفن و شماره ناشناس…
#روحت_شاد_سادات_خانوم 😔
#روحت_شاد_حضرت_مادر 💔
آخرین نظرات