#دلنوشته_ای_برای_پدر
#به_قلم_خودم
بوسه بر دستان پدر
بوسهای است از جنس احترام، قدردانی و عشق بیپایان. این بوسه، داستانی از سالها تلاش، فداکاری و حمایت را روایت میکند. دستی که روزها و شبها برای آسایش خانواده کار کرده، دستی که با نوازشهایش آرامش بخشیده و دستی که با اقتدارش، تکیهگاهی امن بوده است.
بوسیدن دست پدر، ادای دینی است به تمام زحماتی که برایمان کشیده. این بوسه، قدردانی از مهربانیها و صبوریهای اوست. بوسهای است که در آن، مهر و محبت نهفته است. هر چروک دستش، نشان از گذشت سالها و هر خط آن، گواهی بر تجربههای ارزشمند اوست.
پدر، ستون خیمه زندگی است. او که با تمام وجود، حامی و پشتیبان ما بوده و هست. بوسه بر دستانش، تجلی عشقی است که هیچگاه کهنه نمیشود. این بوسه، تعهدی است برای ادامه راهی که او آغاز کرده و حفظ ارزشهایی که به ما آموخته است.بوسه بر دستان پدر، فراتر از یک رسم و آیین است. این بوسه، زبانی است برای بیان احساساتی که کلمات، از بیان آنها قاصرند. بوسهای که در آن، تمام عشق، احترام و قدردانی یک فرزند نسبت به پدرش خلاصه شده است.
🌸 🌸 💞 🌸 🌸
از وقتی مادرم آسمانی شد ، پدرم مردانهتر و قویتر برایمان تلاش میکند. تمام حواسش هست که مبادا از نبودش در غم و ناراحتی زیادهروی کنیم. همیشه با برگزاری مهمانیهای آخر هفته و خریدهای بی مناسبت و گفتگوهای شیرینش، کمی از بار و اندوه جانسوزمان کم میکند، میدانم که در قلبش چه میگذرد اما برای شادی ما خود را به بیخیالی میزند،خدا خیرش دهد که در این مدت برایمان هم پدری میکند و هم مادری، روز پدر نزدیک بود و من از چند روز قبل در فکر که چه کار ماندگاری انجام بدهم ، تبریک و کادو و درست کردن شام خوشمزه و کیک که هر سال تکرار میشود، دلم میخواست امسال متفاوت باشد ، کارهای زیادی به ذهنم خطور میکرد، تا اینکه…
شب موعود فرا رسید .همه در خانه پدری برای تبریک روز پدر جمع شدیم. پدر شام شاهانهای تدارک دیده بود بعد از صرف شام نوبت کیک و چای بود و خوش و بش و باز کردن هدایا ، خواهر و برادرانم کنار هر هدیهای که تهیه کرده بودند یک جفت جوراب هم گذاشته بودند تا فضای خانه و جشن شادتر شود. من هم هدیه خودم را تقدیمش کردم البته به همراه دسته گلی از جوراب. پدرم از ته دل میخندید و شاد بود ما هم از شادیش شادتر. و طبق معمول مدام میگفت چرا زحمت کشیدید؟! وجودتان برایم بهترین هدیه است و ما هم شرمسار و خجالت زده میگفتیم بسیار ناقابل است و حتی گوشهای از زحماتت را جبران نمیکند. با اعضای خانواده قبلا هماهنگ کرده بودم و با اشاره من از برادر بزرگم شروع شد ،به سمت پدرم رفت و بوسهای بر پیشانی و دستان پدر زد و بعد برادر دومم، خواهرم، فرزندانمان و … در انتها خودم؛ صورتش را در هر دید و بازدید میبوسیدیم اما دستانش انگار خجالت زدهمان میکرد. علت را هیچ وقت نفهمیدم!
اما آن شب قرار شد دیگر این تابو را بشکنیم و هر بار با دیدن پدر دستان زحمتکش و مهربانش را بوسه باران کنیم. 😘 🙏
دلنوشتهای برای پدرم
آخرین نظرات