(به مناسبت سالروز شهادت جناب مسلمبنعقیل و هانی ابن عروه)🕊
در کوچههای پرغبار کوفه، سکوتی غریب سایه انداخته بود؛ گویی شهر شرمندهی مردی بود که با دلِ پر از بیعت و چشمی نگران، به سوی تقدیری خونین گام برمیداشت. مسلمبنعقیل، #سفیر_عشق، #پرچمدار_بصیرت، #فرستادهی_حسین، #آینهدار_وفاداری در روزگار بیوفایی بود. آمده بود تا قاصد روشنی باشد در شب تار کوفه؛ اما چه زود، چهرهها نقاب کشیدند و بیعتها چون برگهای خشکیده، بر زمین ریختند.
مسلم، قامتش شکسته نبود حتی وقتی در غربتِ کوفه تنها شد. دلش به یاد مولایش حسین آرام بود. او مردی بود که نه برای خود، که برای حقیقت میجنگید. شمشیرش صدای عدالت داشت و لبهایش نام حسین را ورد میکرد حتی آن دم که مرگ در آغوشش کشید.
و چه جانکاهتر، ماجرای *دو طفلش…* کودکانی بیگناه، دلیرتر از بسیاری مردان، در غربتی دشتگون اسیر ظلمت شدند. تن کوچکشان تیغ نفاق را چشید، اما قلبشان روشن از ایمان به راه پدر بود. شهادت، ردایی شد بر قامت نحیفشان؛ ردایی از جنس آسمان.
و در این میان، نامی دیگر از حماسه بر تارک تاریخ درخشید: * #هانیبنعروه*. مردی که خانهاش مأمن مسلم بود و دلش قلعهای برای ایمان. هانی، مرد عهد بود؛ کوفه را نه از ترس که با غیرت لرزاند. اما آنگاه که ایستاد، قامتش شکست، ولی ایمانش نه. با صورتی شکسته و بدنی خونین، راهی شد به سوی پروردگار، با لبهایی که هنوز زمزمهی «یا حسین» داشت.
کوفه، شرمندهی مردانی شد که مردانه ایستادند. و تاریخ، هنوز با افتخار از مسلم، طفلان او و هانی، زمزمه میکند؛ زمزمهای به بلندای کربلا.
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
آخرین نظرات