ما نمانیم و عکس ما ماند 🖼
کار دنیا همیشه برعکس است! 💫
امروز کمی تشنه شده بود. برای اینکه بهانه نگیرد،سرش را روی پایم گذاشتم و دستی به خرمن موهای مشکیاش کشیدم. قربان صدقه چشمان زیبایش رفتم، با لحنی کودکانه برایش لالایی میخواندم، میخندید و کمی صورتش گل انداخته بود، صدای زنگ گوشی همراهش او را به سمت اتاق خودش فرا خواند؛
در دل دعا میکردم خداوند قوت و تواناییاش را بیشتر کند تا بتواند امروز هم روزهاش را کامل به پایان برساند، نگران بودم که مبادا با این اوضاع و احوال بعضی از جوانان و نوجوانان که دانسته یا ندانسته دین گریز که نه شاید دین ستیز شدند! دلسرد باشد یا ذهنش درگیر شبهات شده باشد، چندباری میگفت: مامان، تو کلاس فقط من روزهام! حتی بعضی از دبیرها هم روزه نمیگیرند! بچهها مسخرهام میکنند… چقدر دلم برایش سوخت که به خاطر کار درست و انجام واجب الهی متلک بارش میکنند. شب و روز برایش دعا میکنم عاقبت به خیر باشد و پایش نلغزد.نوجوان است و خام، هر چقدر هم رویش کار شود باز ممکن است دستخوش تغییرات قرار گرفته و تفکراتش عوض شود. ذهنم حسابی درگیر آیندهاش است، سرم را به سمت بالا میآورم تا با خدا نجوا کنم، چشمانم به قاب عکس روی دیوار میافتد و مرا پرت میکند به زمانی که حسین چهار ساله بود… برای پابوسی امام رئوف به مشهد رفته بودیم، در کوچههای مشرف به حرم مدام به گوشمان میخورد، آقا از شما و خانوادهتان عکس بگیرم؟! فکر بدی نبود، وارد عکاسی شدیم و چندتا عکس دستهجمعی گرفتیم و یک عکس تکی از حسین.کمی کم حوصله بود، از عکس گرفتن خوشش نمیآمد، با کلی ترفند راضیاش کردیم. پشت صحنه عکس حرم امام رضا علیه السلام بود با آن گنبد طلایی و گلدستههای زیبایش ، و مسجد گوهرشاد که گنبد آبی خوشرنگش چون نگین فیروزهای خودنمایی میکرد.گل آرایی و سبزههای اطراف هم نما را چشم نوازتر کرده بود، کبوترهایی که بالای ضریح در حال پرواز بودند و دلبری میکردند. عکس که چاپ و آماده شد آن را تحویل گرفتیم، نگاهی به صورت حسین کردم و آروم گفتم چه جذبهای، چه ژستی!بعد از عکاسی به سمت حرم رفتیم و دقیق همان پشت صحنه عکس برایم نمایان شد، لبخندی زدم و همانجا پسرم را ویژه سپردم دست امام رضا و از ایشان خواستم برایش دعا کند چون از همان روزی که فهمیدم دارم مادر میشوم فرزندم را نذر حضرت زهرا سلام الله علیها و آقا امام زمان عجل الله کردم.سالها میگذرد، پسرم در قاب چشمانم هر روز بزرگتر میشود و هر لحظه عشق من به او فزونتر. اما از میان هزاران عکسش، این عکس را بیشتر دوست دارم.هر بار که به این قاب نگاه میکنم، دلم سرشار از شادی میشود و چشمانم پر از اشک. اشک شوق برای داشتن پسری سالم و صالح که جلویم قد میکشد، ماشاءالله و الحمدلله و اشک نیاز به آستان ملکوتی امام رئوف برای لحظاتی که دور از حرم، دلتنگ زیارت میشوم. این قاب برای من، تنها یک قاب عکس ساده نیست، بلکه دریچه ای است به سوی نور و خوشبختی. و یک روایت است. روایتی از کودکی، معصومیت، عشق و ایمان. روایت گوشهای کوچک از زندگیمان که با یاد خدا و عشق به اهل بیت (ع)، معنا و ادامه پیدا میکند…
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً🤲
#به_قلم_خودم
#سُمیه_خانوم_اُم_الحُسین
آخرین نظرات