#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 10 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین از بابام خوشم نمیامد! مامانم و خواهرهامو خیلی دوست داشتم اما بابام رو نه! همیشه عصبانی بود و کم حوصله و بداخلاق ، حالا اینها به کنار مدام میگفت چه معنی داره دختر درس بخونه؟! بخونه که چی… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1403"
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین نامه ای به: (رهبر عظیم الشان انقلاب و مقتدای امت، حضرت امام سیدعلی خامنهای دامت برکاته) سلام به رهبر مقتدر،دانا، هوشیار، قهرمان و دلسوزم که سرآمد خوبی ها و مهربانی هاست، خیلی… بیشتر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 8 #برای_طلبه_نوشت #تولیدی #سمیه_خانوم_اُم_الحسین #به_وقت_دلتنگی 💔 عصر جمعه بود و هوا ابری، بدجور دلم گرفته بود، انگار غم عالم فقط تو دل من جا خوش کرده،آخه یه دل کوچولو که دیگه این همه دلتنگی و غصه توش نباید جا بشه! حس عجیبی… بیشتر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 7 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین #دل❤️ مدتها بود که این فیلم رو نگاه و هر چهارشنبه دنبال میکردم، تعریفش و طرفدارانش زیاد بود، البته اینو بگم سریال برای پخش در شبکه نمایش خانگی بود، داستان تکراری نخ نما کلیشه ای در اوج بی… بیشتر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 6 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین آدم شکمویی نیستم اما خوش خوراکم، هنرمند و کدبانو، آشپز که نه سرآشپزم، خیلی دقت دارم هنگام درست کردن غذا ، به جزئیات خیلی توجه میکنم، واقعا وقت میزارم برای پخت غذا، اینها حرفهایی بود که… بیشتر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 5 #برای_طلبه_نوشت #تولیدی #سمیه_خانوم_اُم_الحسین امروز که از خواب بیدار شدم احساس میکردم حالم یه جور دیگه خوشِ، کار خاصی نداشتم ، غذامم تقریبا از قبل آماده کرده بودم خونه هم مرتب بود، پیش خودم گفتم تماس بگیرم باهاش و ازش بخوام… بیشتر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 4 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین از سفر برگشته بود شب قبلش پیامک داده بود اگه فرصت داری همو ببینیم ، یه دو دوتا چهارتا کردم و با جابجایی برنامه هام جواب مثبت بهش دادم فکر کنم حسابی حرف داشت برای گفتن، عصر با یه دسته گل… بیشتر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 3 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین چند روزی از دیدار من و دختر مو فرفری گذشته بود باهام تماس گرفته بود و ازم تشکر میکرد میگفت از وقتی اون حرفها رو زدی و اون حدیث رو برام گفتی دیدم به خیلی چیزها عوض شده ، حتی دلم برای… بیشتر »
همیشه از وضعیت موجود ناراحت و ناراضی بود، مدام غر میزد ،خسته و کم حوصله ، همش در حال قیاس و دیدن داشته های دیگران و ندیدن داشته های خودش، گاهی که باهاش صحبت میکردم خودشم از اخلاقیاتی که داشت اظهار عجز و ناراحتی میکرد ، دختر زیبایی بود با موهای فرفری… بیشتر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 1 #چالش_نویسندگی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین هوا بهاریه و نم بارون میاد، دلم بهونه داره، دوست دارم برم بیرون و هوا بخورم ، مامان میاد سمت من و ظرفی که داخلش چندتا میوه پوست کنده و خوشمزه اس رو طرفم میگیره با لحن… بیشتر »
آخرین نظرات