#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 6
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
آدم شکمویی نیستم اما خوش خوراکم،
هنرمند و کدبانو، آشپز که نه سرآشپزم، خیلی دقت دارم هنگام درست کردن غذا ، به جزئیات خیلی توجه میکنم، واقعا وقت میزارم برای پخت غذا، اینها حرفهایی بود که داشتم به دختر مو فرفری میگفتم ، آخه هم او هم هر کسی غذای منو خورده بود
به به و چه چه میکردن و کلی تعریف و تمجید حتی اگه چندسال هم گذشته بود،
مغرور که نه اما واقعا برام خوشایند بود که همه از دستپخت من تعریف میکنن و رضایت دارن، و خوشحال که خدا رو شکر اسراف نمیکنم مواد غذایی رو ،
اما … همیشه یه مورد استثنا هم پیش میاد دیگه و منم ازش در امان نبودم، داشتم براش یکی از خاطرات آشپزی اوایل ازدواجم تعریف میکردم:
اوایل ازدواجم بود، از همسرجان خواستم برای شام خانواده اش رو دعوت کنن تشریف بیارن منزل ما، میخواستم سنگ تمام بزارم، ابتدا سوپ شیر آماده کردم که عالی شده بود ، کنارش کشک بادمجون و الویه هم یه کوچولو درست کردم ، ژله و سالاد و بورانی هم که دیگه پای ثابت سفره بود، خب باید میرفتم سراغ غذای مورد علاقه ام زرشک پلو با مرغ ، چند مدل بلد بودم درست کنم ، تصمیم گرفتم مرغ شکم پر آماده کنم پلو رو که آماده کردم رفتم سراغ مرغ ، شکمش رو با مواد مخصوص پر کردم و گذاشتم داخل فر تا پخت کامل بشه، دیگه کم کم مهمونها اومدن با یه آتیش اسپند به استقبال رفتم ،بعد از پذیرایی اولیه کم کم میز شام رو چیدم همه میگفتن وای چقدر زحمت کشیدی ، نیاز نبود و … من خوشحال غذاها رو که کشیدم رفتم سراغ مرغ ، وای نگم براتون که چطور سوخته بود ، چون داخل مطبخ بود و پنجره باز و درب بسته ، متوجه بوی سوختگی نشده بودم، تازه یه کوچولو متوجه شده بود هم فکر میکردم یا غذای همسایه اس یا بوی اسپنده ، خیلی حالم گرفته شده بود به همسرم گفتم و یه نگاهی کرد به مرغ و زد زیر خنده گفت اصلا مهم نیست کلی غذا درست کردی الان از بیرون سفارش کباب میدم اما برای تلطف خاطر مهمونام که باهاشون ندار بودم مرغ رو گذاشتم داخل یه ظرف و آوردم کنار میز همه با تعجب و خنده نگاه میکردن و یه چیزی میگفتن ، یه جورایی ترسناک هم شده بود قیافه مرغ بخت برگشته،بالاخره اون شب گذشت با کلی خاطره قشنگ ،
آخر شب یهو یادم اومد که سبزی داخل مرغ رو تفت نداده بودم، به جای نمک شکر ریخته بودم داخل مواد، پیش خودم گفتم خدا رو شکر همون بهتر که سوخت وگرنه چه حال بهم زن بود خوردنش ، دیگه از اون روز زیاد از مرغ شکم پر خوشم نمیاد و از لیست غذاهای مورد علاقه ام تقریباً حذف شده، جالبش این بود که بردم گذاشتم کنار سطل زباله بیرون چندتا گربه هم اومدن یه بویی کشیدن و زیر لب چندتا میوه میو خاص کردن و رفتن به نظرتون چی به من میگفتن؟! 😂
یک قافیه را اگر که بگذارم «سوخت»،
در مصرع بعد هم بگویم «نسوخت»،
درگیر همین قافیهها بودم که
یک بوی عجیب گفت مرغت سوخت!
«هرگز نگران نباش کدبانو جان!
اصلا به فدای شعر تو آن مرغ جان!»
نه! فکر نکن که همسرم این را گفت!
از دست خیال دلخوش سرگردان!
آخرین نظرات