مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
یازدهم محرم، دامغان
ارسال شده در 27 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#ده_روز_با_کاروان
#عزاداری_روز_یازدَهُم_محرم
#دامغان #تولیدی
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
آیین ملی نخل‌گردانی و عزاداری روز
#یازدهم_محرم_دامغان به عنوان آیین سنتی با قدمت بیش از 100 سال، از جمله آیین های ثبت در آثار ملی کشور با حضور عزاداران حسینی ثبت شده است.آیین کهن عزاداری 11 محرم دامغان، در سال 1391 به شماره 653 در فهرست میراث معنوی و ناملموس ملی کشور ثبت شده است.
هر خطه‌ای در جای‌جای کشور فرهنگ و تمدن و ایثار، تقویم حیات معنوی مردمانش هرسال با آنچه بیش از همه بدان عشق می‌ورزند برگ دیگری می‌خورد و سال ایمانی جدیدی را آغاز می‌کند، آن‌چنان‌که گویی ساکنان آن دیار هویت معنوی خود را در آن موعد مقدس بر صفحه کتاب پرخاطره تاریخ وطنشان حک می‌کنند.

بی‌شک هرگاه نام از دیار کهن دامغان به میان می‌آید، کبوتر خیال تاریخ هفت‌هزارساله صددروازه، مرکز ایالت قومس، پایتخت اشکانیان و پسته‌های خندان این دیار عالم و ادیب و شهیدپرور را به یاد هر ایرانی صاحب اندیشه می‌آورد، اما بدون ذره‌ای تردید باید بگوییم، بارزترین شاخصه مردم این دیار ” حسین مداری ” است و سال ایمانی و معنوی فرزندان این خاک پاک با آئین باشکوه عزاداری آقای دل‌ها، جناب ثارالله، حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) نو می‌شود و اشک بر مظلومیت قتیل‌الله و بر سر و سینه زدن در عزای او تجلی هویت دینی آنان است.
روز یازدهم محرم هیات‌های مذهبی حدود 30 روستا با ورود به شهر دامغان، به یاد مظلومیت اباعبدالله و 72 شهید کربلا در فضای تعیین‌شده شهر گردهم‌می‌آیند و به صورت منظم و هماهنگ‌شده عزاداری می‌کنند.
عزاداری از 2 مکان امامزاده علی و ولی (ع) و حسینیه اعظم حضرت ابوالفضل (ع) آغاز می شود و در محل زیارتگاه بَکیربن اَعیُن، با اجتماع و اقامه نماز جماعت پایان می‌یابد.
هیات‌های عزاداری با حضور خود در آیین یازدهم محرم دامغان در عزای شهیدان دشت کربلا نخل‌گردانی، سینه‌زنی، زنجیرزنی و سنج‌زنی می‌کنند و با اجرای نمادین حرکت کاروان اُسرا و تعزیه‌خوانی، واقعه کربلا را برای عزاداران به تصویر می‌کشند.
اهالی شهرستان دامغان در کنار استقبال از هیات روستاهای این شهرستان، با برپایی ایستگاه‌های صلواتی، اطعام و دادن نذورات، از عزاداران حسینی پذیرایی می‌کنند و با آغاز اذان ظهر به وقت دامغان، هیات‌های مذهبی که هنوز به اجتماع نرسیده اند، از خیابان خارج شده و فضا را برای حرکت نخل مهیا می کنند. نخل بر روی دوش عزاداران و با نواهایی همچون «وای حسین کشته شد» و «واحسینا»، و سینه‌زنی حاضران حرکت داده می شود.
امسال نیز همچون سالیان گذشته مردم ولایت مدار و حسینی شهرستان دامغان پس از هم ناله شدن با ماتم‌زدگان آل‌الله در شام غریبان امام حسین (ع)، از صبح یازدهمین روز ماه عزا و ماتم در قالب دسته‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی، علم بر دوش و سیاه‌پوش و یا با خانواده خود به شهر دامغان آمدند و در فاصله طولانی عزاخانه قمرالعشیره حسینیه اعظم حضرت ابوالفضل (ع) تا آستان مقدس بکیربن اعین (ره) در حال عزاداری برای حضرت سیدالشهدا و یاران باوفای ایشان هستند تا جلوه‌هایی ناب از ارادت به فرهنگ جهان‌شمول عاشورا را بیافرینند.
شاید بتوان حرکت نخل و یا نخل گردانی به‌عنوان نمادی از تشییع پیکر پاک حضرت سیدالشهدا (ع) بر دستان عزاداران و عاشقان آن حضرت در امتداد حرکت دسته‌های عزاداری روستاهای مختلف شهرستان دامغان را از شاخص‌ترین آئین‌های مراسم بزرگ عزاداری 11 محرم دامغان و حتی در سطح کشور برشمرد.
ان‌شاءالله اگه تونستید سال آینده در این مراسم شرکت کنید قدم رنجه بفرمایید و شهر ما رو با قدوم پر خیر و برکتتون مزین نمایید، در خدمت گذاری شما بزرگواران خواهیم بود،
التماس دعا 🙏

نظر دهید »
ده روز با کاروان 
ارسال شده در 26 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#ده_روز_با_کاروان
#روضه_روز_دَهُم_محرم_عاشورا
#روضه_امام_حسین_علیه‌السلام 🥀
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

امروز همه عالم‌ دارن میگن حسین، اما یه نفر حسین‌ حسین گفتنش با همه عالم فرق داره. یه مادر قد خمیده هم امروز میگه حسین..*بُنَیَّ قَتَلوکَ وَ مِنَ المَاءِ مَنعوکَ..*
دَم یاحسینم به کارم می آید
قسم بر همین اسم اعظم حسابی
اگر هم به دوزخ روم، از فِراقت
به سینه بکوبم جهنّم حسابی
لب تشنه ات سالیانی مدید است
درآورده از دیده اشکم حسابی
تنت را که زینت به دوشِ نبی بود
به گودال کردند دَرهَم حسابی

*خود ابی عبدالله می اومد زیر بدن های کشته ها رو‌ می گرفت سرشون رو بغل می گرفت.خودش گریه می کرد، عباس گریه می کرد، همه بودن. تنها کشته ای که گریه‌ کن هم نداشت، کسی هم نبود سرش رو بغل بگیره خودِ ابی عبدالله بود. همچین که تو گودال افتاده بود از زیر شمشیرها و نیزه ها هی به خیمه هاش نگاه می کرد.

«تنها بودی و فکر خیمه ی زنها بودی و..»

پیراهن عربیش رو بالا زد خون پیشانیش رو بگیره ” فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَب”
یه تیر سه شعبه ی مسمو‌م به سینه ی ابی عبدالله اصابت کرد"فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ فَقَالَ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ- وَ قَالَ إِلَهِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بِنْتِ نَبِیٍّ غَیْرُهُ ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ” شروع کرد با خدا مناجات کنه تیر و‌ گرفت."فَأَخْرَجَهُ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ” تیری که از جلو‌ خورده، تو قلب حسین نشسته. نمیدونم چرا اینجا میگه «ظَهْرِه» یعنی از پشت ابی عبدالله تیر و‌ در آورد."فَانْبَعَثَ الدَّمُ کَأَنَّهُ مِیزَابٌ” این خونا مثل ناودون داره جاری میشه. دستش رو‌گذاشت رو زخمش خونا که تو دست حسین پر شد به سمت آسمان پاشید.
“فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ” با طرف راست صورتش از رو‌ی اسب به زمین افتاد. میدونی چرا ابی عبدالله زمین خورد؟ هیچ کسی همین جوری زمین نمی خوره. تو‌کوچه ها مادرش به همین راحتی زمین نمیخورد. همچین که بی هوا مادر رو زدن زمین خورد.. ابی عبدالله روی اسب چنان با نیزه به پهلوش زدن که با صورت زمین خورد. “السَّلامُ عَلَی الخَدِّ التَریِب….”
“ثُّمَ أحاطوا بِه “دورش رو گرفتن حلقه حلقه تشکیل دادن “فَقَد ضَرَبوهُ” شروع کردن بزننش"بِسَیفِهِم وَبِالسَّنان وَ بِالحِجَارَه وَ بِالخَشَبِ وَ بِالعَصا” هرکی با هرچی دستشه داره میزنه. یکی با نیزه میزنه یکی با شمشیر میزنه یکی با سنگ‌ میزنه یکی داره عصا زنان میاد….
اینقدر زخم به ابی عبدالله زده شده دیکه رمق نداره. همچین که شمر اومد تو‌ گودال،خنجر رو گذاشت، بدن ابی عبدالله رو‌برگردوند موهای ابی عبدالله رو‌ تو‌ چنگش گرفت…*
اطراف ظهر بود که دنیا سیاه شد
ذکر تمام حرم آه آب شد
پشت وپناه عالمیان بی پناه شد
با زور نیزه وارد آن قتلگاه شد
بالای گود، چکمه‌ی یک بد دهن رسید
وَ الشِّمرُ جالسٌ، نَفس مادرش بُرید
حلقوم خشک و نیزه ی تیز و سنان مست
سرنیزه ای بلند شد و خواهری نشست
شیخ قبیله بندِ دل عرش را گسست
آنقدر پشت‌ هم به سرش زد، عصا شکست
ای لعنتی نزن به پری که شکسته است
پنجه نکش به دسته‌ی زُلفی که بسته است
بس کن، تمام پیکرش از هم گسسته است
آهسته پشت و روش کن ای شمر، خسته است
در پیش چشم فاطمه سر را عقب کشید
او داشت حرف می زد و..،شمر از قفا برید

الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ای منقلب ینقلبون
التماس دعا

نظر دهید »
ده روز با کاروان 
ارسال شده در 26 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#ده_روز_با_کاروان 

#چالش_نوشتن 

#جوال_ذهن #آزاد_نویسی 

#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

#به_قلم_خودم 

#شام_غریبان_حضرت_رقیه_س

این تیغ های نوک تیز کجا و پای کودک 3 ساله کجا؟ در روایات مربوط به روزهای قبل از عاشورا و قبل از شهادت

امام حسین (ع) آمده است: که امام شب قبل از عاشورا مشغول کندن این خارها بودند و از ایشان سوال می شود که این چه کاری است که انجام میدهید ؟ حضرت می فرمایند: این خارها را می کنم تا کودکانم فردا که به بیابان پناه بردند ، این خارها پایشان را اذیت و زخمی نکند. 💔 😔 

در مرثیه ها نیز آمده است که وقتی امام حسین ع به شهادت می رسند ، دشمن ملعون خیمه های اولاد پیغبر را آتش می کشد و کودکان اواره و بی پناه هر کدام به سمت بیابان فرار می کنند و بر اثر این خارها پاهایشان زخمی می شوند و عده ای نیز در پشت این خارها پنهان می شوند.

خار مغیلان و یا درخت‏ «ام غیلان‏» درختچه ای ‏خاردار است که در بیابان ها می روید و اندازه درختچه گاهی به بلندی درخت سیب می رسد. خار این درختچه به قدری تیز است که مانند میخ در پای کسی حس می شود و بسیار دردناک است و سریع باعث عفونت زخم میشود.خار مغیلان هم نماد ترس است و هم نماد درد، ترس از بابت اینکه باد که در آن میپیچد صدایی ترسناک حاصل میشود که اعراب آن را صدای اجنه میدانستند، و دردش هم ازین بابت است که خوب درد دارد. اکر تجربه اش را کرده باشید مانند زهری که وارد بدن شده دردناک است.

کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد. یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: «اُسکُتی یا جاریه! فقد آذیتنی بِبُکائِک»؛ ای کنیز! ساکت باش، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم.آن نازدانه بیشتر اشک ریخت. دیگر بار آن مرد گفت: «اُسکُتی یا بنتَ الخارجی»؛ ای دختر خارجی! ساکت باش. 

حرفهای زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام علیه السلام را شکست. رو به سر پدر نمود و گفت:

«یا ابتاه قَتَلوکَ ظُلماً و عُدواناَ و سَمُّوک بالخارجی»؛ ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند. پس از این جمله ها، آن مرد غضب کرد و با عصبانیت، رقیه علیهاالسلام را از روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت. 

تاریکی شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه علیهاالسلام از ترس، شروع کرد به دویدن در آن تاریکی. سختی و خار و خاشاک زمین، پاهای کوچولوی او را مجروح نمود. و او با همه خستگی باز می دوید.

همان زمان، قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین علیه السلام بر بالای آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورد، نتوانست. 

زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! فرمود: «أنا أمُک فاطمه الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم! 

رئیس قافله نزد امام سجاد علیه السلام آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. 

امام علیه السلام فرمود: یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد! حضرت زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت و ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند. 

زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! 

فرمود:«أنا أمُک فاطمه الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»

زینب علیهاالسلام، رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد.

بیاد شهدای عزیزمان ، بیاد امام راحل مان ، به یاد امواتمان،دلها را روانه شهر شام و خرابه شام کنید ، همان جائی که در

تاریکها یک دختر سه ساله ای زمزمه می کرد :

یا ابتاه ، مَن ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدمائکَ ، یا ابتاه مَن ذالَّذی قَطَعَ وَریدَیکَ ، یا ابتاه مَن ذَالَّذی اَیتَمنَی عَلی

صِغَرِ سِنّی بابا چه کسی رگهای گلویت را بریده ، بابا کدام ظالمی در این سنین کودکی مرا به داغ تو

مبتلا کرد ، این قدر با سر بابا درد دل کرد یک وقت دیدند صدای این روضه خوان امام حسین خاموش

شد آمدند دیدند سر بریده یک طرف افتاده ، رقیه یک طرف 

عمه خدانگهدار رفتم از این زمانه همره رأس بابم به ملک جاودانه

من حوری بهشتم ویرانه جای من نیست باید روم به جنت اکنون شدم روانه

امروز بیائید بریم گوشه خرابه شام ، بریم یتیم نوازی کنیم ، انشاءالله هیچ وقت دختر بی بابا در زندگیت بزرگ نکنی ، امروز حاجت دارها دست به دامن سه ساله امام حسین بزنید ، بمیرم برای زینب که هر وقت بچه های امام حسین را می زدند زینب می آمد خودش را سپر می کرد ، صدا زد عمه جان :

مگر ما بلبلان لانه نداریم

به جز ویرانه کاشانه نداریم

همه رفتند سوی خانه خویش

مگر ای عمه ما خانه نداریم

رحمت خدا بر آن چشمی که برای حسین و بچه های حسین گریه کند ، انشاءالله کنار حرمش گریه کنی.

صدا زد عمه جان :

دوست 

دارم که شب هجر پدر سر گردد دیده از دیدن او باز منور گردد

من دعا می کنم ای عمه تو آمین بگو کز سفر ،باب من خسته جگر بر گردد

عمه دلم برا بابا پر می زند ، عمه دلم تنگ شده می خواهم بابایم را ببینم ، از کربلا تا شام هر وقت این دختر بهانه بابا می گرفت عوض اینکه نوازش کنند با تازیانه آرام می کردند .

آمد چو یار آشنا آرام شو آرام شو 

دیگر شدی از غم رها آرام شو آرام شو

گفتم پدر جانم چه شد 

گفتم که درمانم چه شد

گفتی این است پدر ، 

این است دوا ، آرام شو آرا

دلها را ببریم خرابه شام ، برای دختر سه سالة ابی عبدالله گریه کنیم ، بیاد آن لحظه ای که از خواب بیدار شد ، بهانه بابا گرفت ، به اطراف خرابه نگاه کرد دید خبری نیست ، خودش را به عمه رسانید .

صدا زد عمه : الان سرم روی دامن بابایم بود مرا نوازش می کرد ، بابایم کجا رفت ؟ هر چه کردند این دختر سه ساله را آرام کنند نشد .

دل سنگ آب شد از گریه تو گریه مکن

عمه بی تاب شد از گریه تو گریه مکن

عاشقان حرم رقیه ، شما می دانید رسم است اگر یک بچة کوچکی بهانه بابا بگیرد او را نوازش می کنند ، برایش اسباب بازی می آورند آرامش می کنند کجای عالم رسم است برای طفل سه ساله که بهانه بابا بگیرد سر بریده بابایش را بیاورند ، سر بابایش را آوردند خیره خیره نگاه کرد ، سر بابا را بغل گرفت صدا زد : بابا جانم که رگهای گلوی ترا بریده ، بابا که محاسن تو به خون سرت خضاب کرده ، هی ناله زد ، گریه کرد ، یک وقت هم دیدند آرام گرفت ، زینب فرمود : آرام باشید رقیه دوباره به خواب رفته بگذارید مقداری استراحت کند اما وقتی نزدیک آمد دید سر یک طرف ، رقیه یک طرف ، صدا زد : رقیه جان دید جواب نمی دهد یک وقت هم نگاه کرد دید رقیه جان داده.

الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ای منقلب ینقلبون #التماس_دعا

نظر دهید »
ده روز با کاروان 
ارسال شده در 24 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

​#ده_روز_با_کاروان 

#روضه_روز_نُهم_محرم_تاسوعا

#روضه_حضرت_ابوالفضل_العباس🥀 

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن 

#جوال_ذهن #آزاد_نویسی 

#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قَمَرَ الْعَشیْرَهْ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حامِلَ لِواء الحُسَین، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ساقی العَطاشا یَا کَفِیلَ زَینَبِ الحُوراءِ .. سلام شبِ تاسوعا .. سلام دستای بریده .. رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیرِ دقایق بنویسم میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد ای اهل حرم میر و علمدار نیامد در هر قدمت هر نفست جلوه‌ی ذات است وصف تو فراتر زِ شعورِ کلمات است در حسرتِ لب های تو لب های فرات است عالم همه از این همه ایثارِ تو مات است از علقمه با دیده‌ی خونبار نیامد ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقا تویی و اهل حرم چشم به راحت دلها همه مستِ رجزِ گاه به گاهت هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپسِ طفلانِ حرم بود نگاهت سقای ادب جلوه‌ی ایثار نیامد ای اهل حرم میر و علمدار نیامد افتاد نگاهِ تو به مهتاب دلش ریخت وقتی به دل آب زدی، آب دلش ریخت فرقِ تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت با سجده‌ی خونینِ تو محراب دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ای علقمه از عطر تو لبریز برادر ای قصه‌ی دستِ تو غم انگیز برادر بعد از تو بهارم شده پاییز برادر برخیز حسین آمده برخیز برادر این قافله را قافله سالار نیامد ای اهل حرم میر و علمدار نیامد 

امشب،شبِ عباسِ .. از چی بگم برات .. از ادبش بگم! هر بار حسینُ میدید میگفت السلام علیک یا مولای یا سیدی یا نور عینی .. عباسم چرا منو برادر صدا نمیزنی؟! میگفت آقاجان مادرم بهم یاد داده .. (یادِ همه مادرا بخیر ..) مادر بهم گفته عباسم از این به بعد میخوای منو خوشحالم کنی هر وقت حسینُ دیدی بگو السلام علیک یا سیدی .. آخه مادرِ او فاطمه‌ست، اما مادرِ تو کنیزِ زینبِ .. از ادبش بگم! از علمداریش بگم؟!.. تو مجلسِ یزیدِ ملعون تو شهرِ شام وقتی رسوا شد یزید و خطبه خواند زین العابدین، ملعون شروع کرد با زبان عجز معذرت خواهی، ..بگو چی میخوای هر چه بخوای فراهم میکنم!! امام سجاد فرمود ما با تو کاری نداریم! فقط هرچی از ما غارت کردی برگردون .. وسایلِ خیمه ها و اهلِ حرم .. یکی از اونایی که غارت کرده بودن علمِ عباس بود .. اون کسی که غارت کرده بود اومد محضر زین العابدین گریه میکرد ، میخوام این علمُ بدم اما یه سوال دارم این علم دستِ کی بوده ؟! آخه همۀ چوبۀ این علم سوراخ سوراخ و پرِ تیرِ .. فقط محل دستِ علم سالمِ .. این فقط یه معنا داره ..‌ یعنی تا جون داشت نزاشت این علم رو زمین بیفته .. میدونست این علم دلخوشی بچه هایِ حسینِ .. میدونی کِی علم از دستش افتاد .. اجازه بدید جلوتر بریم میگم .. از ادبش گفتم و از علمداریش گفتم، از مهربونی و از رشادتش بگم، از وفاش بگم!! وقتی امان نامه براش آوردن انقدر عباس خجالت کشید .. اومد نانجیب پشتِ خیمه ها داد میزد عباس برات امان نامه آوردم. راوی میگه اباالفضل از خیمه بیرون نیومد هی خودش رو مشغول کرد که مثلا صدا رو نشنیده .. آخه جلو ابی عبدالله خجالت میکشه .. ابی عبدالله فرمود عباسم ولو دشمنت باشه جوابشُ بده .. بلند شد ایستاد، سرش پایین، عرق خجالت به پیشانیش نشست .. آقاجان اجازه بده فردا جوابشُ بدم .. یه کاری میکنم فردا معلوم بشه عباس یعنی چی، وفا یعنی چی .. چهارده سالش بود تو صفین غوغایی کرد .. گرماگرم نبرد، وسط میدان امیرالمومنین دستور داد سریع برش گردونید دیگه نبرد بسه .. نقاب به چهره زده ، همه متعجب این نوجوان کیه .. همچنین که برگشت دیدن علی بغلش کرد فرمود هذا ذخر الحسین .. این ذخیره‌ی حسینِ .. این باید باشه تا کربلا .. منو جام سرخِ ولای حسین سر و چشم و دستم فدای حسین کجا غیرتِ شیرِ فرزندِ شیر گذارد شود خواهرِ او اسیر مگر من نباشم در این روزگار که فردا گلی جان دهد زیرِ خار مگر دستِ من اوفتد از بدن که فرزند زهرا بپوشد کفن سم اسبُ باغِ گل فاطمه مگر من شوم کشته در علقمه مگر گرزِ آهن خورد بر سرم که معجر رود از سرِ خواهرم حالا عباس کنارِ ابی عبدالله همۀ صحنه‌ها رو دیده همه لحظه‌ها رو دیده کنارِ همۀ بدن ها بوده، اصحاب رفتن، بنی هاشم رفتن .. برادرای عباس رفتن .. دل تو دلِ عباس نیست .. هی به خودش میگه چرا کاری نمیکنی، دیگه نتونست طاقت بیاره .. رفت محضرِ ابی عبدالله، تا به ابی عبدالله فرمود آقاجان سینه‌م دیگه سنگینِ، گفت آقا دیدم بچه ها دامن هاشونو بالا زدن شکم هاشونُ رو خاک گذاشتن .. دیدم درِ گوشِ هم میگن عمو عباس میره آب میاره، آقا اجازه بده برم .. دیگه نمی تونم بمونم .. تا گفت برم ابی عبدالله فرمود کجا میخوای بری؟! یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی .. تو علمدارِ منی .. عباسم إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی .. حضرت فرمود عباسم اگه تو بری لشگرم از هم می پاشه .‌. من یه سوال دارم؛ کدوم لشگر!! دیگه برا حسین لشگری باقی نمونده .. نه اصحابی .. نه بنی هاشمی .. همه رفتن .. یعنی عباسم تو یه نفری یه لشکری برا من .. یه جمله بگم شبِ تاسوعاست .. ابی عبدالله هر بار از صبحِ عاشورا میرفت تو دلِ میدان با خیالِ راحت مینشست بالاسرِ شهدا .. با شهدا حرف میزد، نجوا میکرد ..با خیالِ راحت؛ چرا!! چون دلش آرام بود عباس تو خیمه هست .. اما وقتی اومد کنارِ علقمه دیدن هی بر میگرده عقبُ نگاه میکنه .. دلواپسِ خیمه هاست .. نکنه بریزن سرِ زینب .‌. ای حسین .. گفت عباسم میخوای بری برو ولی برا جنگیدن نه .. عباسم برا بچه هام آب بیار .. عباسم رباب منتظرِ .. بچه ها منتظرن .. گفت عباسم رسیدی کنارِ نهر آب یه تکبیر میگی من صداتُ بشنوم .. یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ .. مشکُ پر آب کردی یه تکبیر بگو من صداتُ تو میدان بشنوم .. برگشتی به خیمه ها یه تکبیرِ دیگه بگو منم از میدان برگردم .. جدا شدن از هم .. همۀ شهدا وداع دارن،فقط اباالفضل با بچه ها خداحافظی نکرد .. ادامه متن و روضه 👇

خودِ ابی عبدالله نوشتن هفت مرتبه وداع کرد وداع با بنی هاشم، وداع با زن ها، وداع با بچه ها، وداع با سکینه .. چرا وداع نکرد؟! من میگم شاید باور نمیکردن عمو بر نمیگرده .. رفت، چه رفتنی، یا اباعبدالله .. کمک کنید با ناله هاتون .. بعضی نقل ها نوشتن تا رسید کنارِ شریعه فریاد زد الله اکبر .. ابی عبدالله تا صدای عباس رو شنید دلم یه ذره آرام شد .. داره میجنگه اما حواسش پیشِ عباسِ .. زود مشکُ مر آب کرد .. دوباره تکبیر گفت الله اکبر .. بعضیا میگن رجز میخواند انا ابن الحیدر الکرار .. هی میگفت انا ابنُ علی المُرتَضی .. انا ابنُ قَتال العَرب .. رحز میخواند صداش برسه به حسین .. آماده ای بگم یا نه .. دیگه از یه جایی به بعد صدای عباس نیومد .. آی حسین .. ابی عبدالله نگران شد اومد به سمتِ شریعه .. فهمید یه اتفاقی افتاده .. نزدیکه شریعه شد .. یه مرتبه شنید یکی میگه یا اخا .. داداش به دادم برس .. حسین .. فهمید عباسی که تا حال یه مرتبه نگفته برادر چی شد یهو لحنش عوض شد .. یه جوری خودشُ رسوند کنار علقمه .. تا رسید نگاهش به عباس افتاد «لمّا قُتل العبّاسُ بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین علیه السلام» یه مرتبه دیدن رنگِ صورتش پرید .. دست به کمرش گرفت .. یا الله .. صدا زد عباسم کمرم شکست همه شنیدید دومین جمله گفت وَ انقَطَعَ رَجائِی .. امیدم ناامید شد .. وَ قَلَّت حِیلَتِی صبر از کفم رفت .. یه جمله دیگه ام گفت، بگم و از همه التماسِ دعا .. صدا زد وَ شَمُتَ بِی عَدوِّی .. پاشو ببین دشمن روش به حسین باز شده .. ببین دارن بهم ناسزا میگه .. پاشو ببین دارن به خیمه ها نگاه میکنن .. حسین .. اومد جلو .. وَ جَلَسَ عَلَی التُّرَابِ .. نشست کنار بدن وَ نَظَر الی عباس .. یه نگاه به عباس کرد .. هر شهیدی رو که رفت با یه دست سرِ شهید رو گرفت گذاشت رو پاش .. اما یه نگاه به سرِ عباس کرد .. دید یه دستی نمیشه این سرُ برداشت .. دیدن با دو دست این سرُ آروم بغل کرد، یه جوری با عمود زده بودن .. اینجا یه نفر دو دستی سر رو بغل کرد من یکی دیگه ام سراغ دارم یه دختر کوچولو تو خرابۀشام .. اونم دو دستی یه سرِ بریده رو بغل کرد .. دید لباش پاره پاره ست .. دندوناش شکسته ست .. رگایِ گردنش بریده‌ست .. حالا بگو حسین .. .
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ای منقلب ینقلبون

التماس دعا

نظر دهید »
ده روز با کاروان 
ارسال شده در 24 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#ده_روز_با_کاروان
#روضه_روز_هشتم_محرم
#روضه_حضرت_علی‌اکبر_ع🥀
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت جون می داد:
دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام) نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله … » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.
بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.
به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردند، بهترین نعمات الهی برای یک پدر چیه؟ حضرت فرمودند: بهترین نعمت برای بابا اینه که جوانش بزرگ بشه، پیش او راه بره.
باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترین لحظه چیه؟ فرمودند: آن لحظه ای که آن جوان به پیش پدر می خواهد جان بدهد.
بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سوار اسب شد، به بالای سر علی آمد. وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.
هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی …
آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند … .
مرحوم آیت الله فلسفی می فرمود:
امام حسین (علیه السّلام) (روز عاشورا) دو تا بدن را نیاورده است، هر دو را هم عذر شرعی داشته است، یکی بدن اباالفضل العباس (علیه السّلام) و یکی هم بدن حضرت علی اکبر (علیه السّلام) است، چرا؟ چون اسائه ی ادب به بدن می شد، جنازه ی مسلمان هم، محترم است نباید اسائه ی ادب بشود.
مقتل فلسفی، ص 57
مرحوم آیت الله میرزا حسنعلی مروارید (ره) می فرمود:
حضرت زینب (سلام الله علیها) بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت علی اکبر (علیه السّلام) از خیمه بیرون آمدند، صدا می زدند: (وا اخیّا وابن اخیّا) اول فرمودند: وای برادرم، بعد فرمودند: وای پسر برادرم، از این معلوم می شود، حضرت زینب (سلام الله علیها) اول نگران حال برادرشان بوده اند که چه بر سرشان آمده است.
مروارید علم و عمل، ص 18
منبع:کتاب گلواژه های روضه
هر روضه ای از روضه های کربلا خوانده بشود، مداح یا واعظ می گوید، انشاءالله این روضه را یک شب کنار قبرش بخوانیم.
اما تنها روضه ای که خیلی سخت است و نمی شه کنار قبرش خواند، روضه ی آقا علی اکبر (علیه السّلام) است، مخصوصاً اینکه شب جمعه باشد.
آخر پیش بابا روضه ی جگرگوشه را نمی خوانند، نباید به زخم نمک زد.
لذا علی اکبر (علیه السّلام) از آن لحظه ای که از بابا آب تقاضا کرد و بابا نتونست به او آب بدهد، ناراحت بود.
لحظه های آخر صدا زد: بابا ! الان از دست جدّم رسول الله سیراب شدم، شاید بتواند ناراحتی بابا را کم کند.
همیشه پدر دوست دارد وقت جان دادن، سرش روی دامن پسرش باشد، گاهی محتضر می خواهد جان بدهد، می بیند جان از بدنش نمی رود، چشم به راهه، بعضی ها می گند چشم به راه پسرشه، می خواد بار آخر پسر را ببیند تا پسر می آید، سر بابا را به د امن می گیره، پدر راحت جان می دهد.
اما خدا نیاره پدر سر بالین پسر بیاید … .
داغ اولاد از سخت ترین مصیبت هاست.
هنگامی که پیامبر پسرشان را از دست دادند، همه کارشان را خودشان کردند، صورتش پوشیده است، اما گفتند: او را در قبر نمی گذارم و فرمود: علی جان! تو او را در قبر بگذار.
مردم گفتند: معلوم است که حرام است کسی پسرش را دفن کند، فرمودند: نه حرام نیست بلکه طاقت دیدن بدنش را نداشتم.
اما در کربلا صورت علی اکبر (علیه السّلام) نهان نبود، امام حسین (علیه السّلام) از صورت او خاک و خون پاک می کرد.
نقل از شیخ جعفر شوشتری
منبع:کتاب گلواژه های روضه

الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ای منقلب ینقلبون

#التماس_دعا

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 38
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • ...
  • 83

آخرین مطالب

  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی
  • عید غدیر
  • عید قربان 

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان