یادمه وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم، یه روز سر کلاس
متوجه شدم کتاب فارسی رو خونه جا گذاشتم،
معلمم گفت دختر جان مراقب باش خودتو جا نذاری!!!
اون روز خندیدم و با خودم گفتم مگه میشه آدم خودشو جا بذاره؟!
حالا سالها از اون روز میگذره و من تازه فهمیدم بله آدم میتونه گاهی خودشو جا بذاره،
توی خونه
توی یک کافه
روی نیمکت پارک نیمه خلوت سرکوچه
وسط شلوغی شهر
بین سکوت یک کتابخونه
وسط دیدن فیلم و شنیدن آهنگ مورد علاقه اش
موقع تدفین عزیزترین های زندگیش
موقع مرگ مادرش 😔 💔
آره آدم ممکنه گاهی خودشو جا بذاره
و من همچنان خودم رو موقع پرواز مادرم به آسمانها در کنار تخت خالی اش در کنار سجاده و جانماز ترمه اش با چادری سپید و گلهای صورتی جا گذاشته ام
❤ ❤ ❤ 💥 ❤ ❤ ❤ 💥 ❤ ❤ ❤
در زندگی روزمره، بیشتر ما درگیر مسائل ریز و درشت آن هستیم و تا وقتی که همه چیز عادی و بر روال معمول است کمتر پیش میآید که آدم به کلیت زندگیاش و اهداف و اولویتهای آن فکر کند. اما گاهی ممکن است شوکهایی در زندگی پیش بیاید که ما را وادار به تفکر به این مسائل کند. برای من، این شوک، مرگ #مادرم بود که چند سال پیش رُخ داد. مرگ مادرم بدترین خبری بود که در طول عمرم دریافت کردم و تلنگر بزرگی به من وارد کرد. این مرگ آن چنان به من نزدیک بود که باعث شد ارزشها، اهداف و اولویتهای زندگیام را مجدداً و به طور اساسی بازبینی کنم. حاصل این بازبینی دستیابی به ایدهای بود که در جهت شناخت بیشتر خودم و اولویتهای زندگیام، برای من بسیار مفید واقع شد.به طور مثال باعث شد که بیشتر به مرگ، و مشخصاً به مرگ خودم، بیندیشم. با اینکه همهی ما همه روزه اخبار مختلفی از مرگ انسانها میشنویم اما غریزهی حیات باعث میشود که در کمترین زمان ممکن آن را به فراموشی بسپاریم.
کمتر پیش میآید که خبر مرگ کسی، ما را وادار به تفکر در مورد مرگ خودمان و نزدیکانمان کند. مگر اینکه این مرگ در فاصلهای بسیار نزدیک به ما، از لحاظ عاطفی، رخ داده باشد.وقتی تفکر در مورد مرگ خودم را ادامه دادم و در آن عمیقتر شدم، دیدم که خود به خود دارم به ارزیابی عمر گذشتهام میپردازم. فهمیدم که بابت بسیاری از کارهایی که کردهام و از بابت بسیاری از کارهایی که نکردهام، پشیمانم. فهمیدم که بسیاری از موضوعاتی که خیلی آنها را جدی گرفته بودم، چقدر بیاهمیت بودند و چه بسیار موضوعات مهمی که من آنها را جدی نگرفته بودم.
این ارزیابی گذشته باعث شد که درک کنم که مرگ هم میتواند موهبت بزرگی باشد تا بتوانم معنای زندگیام را بفهمم و اولویتهای آن را تشخیص دهم. اما لزومی به مرگ نزدیکترین عزیزانمان نیست تا به «مرگ خویشتن» فکر کنیم.هرچند مرگ عزیزان تلنگر بزرگی برای ماست. یه حدیث خوندم با این مضمون که:
امام صادق علیهالسلام در حدیثی فرمود: اگر در مصیبتی (مثلاً مرگ عزیزان و اقوام) صبوری کنید، خدا سه پاداش به شما میدهد و این سه مورد در سورۀ بقره ذکر شده است. اول؛ صلوات و درود خدا بر او، دوم؛ نزول رحمت بر سر او و سوم؛ صابران هدایت یافتهاند،
إِنَما یُوَفَى الصَابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» به پاداش بیحد و حساب برای صبر و استقامت صابرین اشاره دارد که کسی غیر از خدا از میزان این پاداش اطلاعی ندارد.
بنابراین باید به این نتیجه رسید که زندگی در دنیا، بدون سختی و درد و رنج دور از تصور است. یکی از راه های دستیابی به صبر و شکیبایی، خواندن آیات قرآن در این باره همراه تفسیر و احادیث معتبر در این باره و فهمیدن اهمیت این موضوع است.
با همهی این تفاسیر من اما:
همچنان دلتنگ میشوم،اشک میریزم ،
از ته دل آه و افسوس سر میدهم، اما تلاش میکنم تا افکار منفی را از ذهنم پاک کنم، تلاش میکنم فرزند خوبی برایش باشم و با انجام کارهای خیر صالحات و باقیاتی برایش پیشکش کنم ، با مرگ مادرم بیشتر به خانواده مخصوص پدر و برادرانم رسیدگی میکنم، تا روح مادرم شاد شود و احساس راحتی داشته باشد و کمتر نگران ما شود، تا پدر و برادرانم هم کمتر جای خالی اش را حس کنن ، اما میدانم که مادر، مادر است دیگر! هر جا که باشد باز دغدغه بچه هایش را خواهد داشت.و من هر چه تلاش کنم نمیتوانم تسکین قلب داغدارشان باشم، چاره ای جز توکل و صبر نیست، از خدا میخواهم مادرم را با حضرت زهرا سلام الله علیها همنشین بگرداند، و صبر ما را در این مصیبت جانسوز زیادتر کند.
آخرین نظرات