#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#روزانه_نویسی
#جوال_ذهن
#آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
بُرس رو از روی میز آرایش برداشتم و نشستمروبروی آینه موهام رو از دست
گیره فلزی خلاص کردم.
برس رو از لای موهای صاف و بلندم رد کردم.قدِ موهایم از همیشه بلند تر شده بود. از بچگی همیشه موهام بلند بود، بابام از موی بلند خوشش میومد و نمیذاشت خیلی کوتاه کنم، همیشه مامان و بابام برام موهامو شونه میزدن و میبافتن،
منم کم کم عادتم شده بود موهام باید بلند باشه و بزرگتر که شدم هیچ وقت جسارتش رو نداشتم موهام رو کوتاه و مدل دار بزنم.هرچند گاهی دلم غنج میزد برای بعضی از مدلهای کوتاه،چون موهام از بس صاف و شلاقی و لَختِ دلمو زده! اطرافیان همیشه حسرت موهامو میخورن که خوشبحالت چه موهایی داری ما که باید کلی هزینه کنیم برای کراتین و …
همینطور که پایین موهامو رو در دستم گرفته بودم و شونه میزدم به این فکر میکردم تنوع همبد نیست هاااا،چطوره برم کوتاه کنم یا اصلا فِر کنم؟!
کمی جلوی آینه ادا در آوردم، موهامو رو بالا نگه داشته بودم و چهره ام رو به حالت های مختلف در می آوردم، به آینه با دقت بیشتری نگاه کردم، چندتا از تار موهام سفید شده بود!چیز مهمی نبود اما حس عجیبی داشتم اولش اندوه بود بعد انگار بی تفاوتی و حتی هیجان هم در بین حس هایم وول میخورد.
من بزرگ شدم و به سنی رسیده ام که بدنم یه روند طبیعی رو طی میکنه، پس غصه خوردن فایده نداره، باید واقعیت ها رو پذیرفت و به استقبالش رفت،
گوشیمو برداشتم و چندتا عکس از موهام گرفتم ترسیدم مبادا وقتی بعدا موهامو شونه میکنم اون چندتا موی سفید رو از دست بدهم!
داشتم یادگاری ثبت میکردم، گوشی رو روی میز گذاشتم ، بعد کش مویی که شکل گل سرخ بود رو از کشو در آوردم و موهامو باهاش دار زدم! با یه نفس عمیق و لبخندی به لب خدا رو شکر کردم و به روز قشنگم ادامه دادم.
خدایا شکرت بابت همه چیز
آخرین نظرات