#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#روزانه_نویسی
#جوال_ذهن
#آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود…
هیچ وقت با دیدن آب زیاد و دریا 🌊
حس خوب نداشتم و نگرفتم ،
نزدیک های غروب رسیده بودیم رامسر، قرار شد سر راه شام بگیریم و بریم کنار ساحل و یه شب عاشقانه رو به خاطراتمون اضافه کنیم! زیاد حس خوبی نداشتم، از آبِ زیاد میترسیدم ، نزدیک دریا شده بودیم، دریا خروشان و عصبانی نعره میکشید، تا اون موقع هیچوقت این روی دریا رو ندیده بودم . کمی شلوغ به نظر میرسید انگار اتفاقی افتاده! در وجودم حس غم بود، ترس بود و وحشت.
زن تقریبا جوونی گوشه قایق کز کرده بود،
و چشم های پر از اشکش نگران سو سو
میزد. انگار منتظر کسی بود. ناجیان کنار ساحل داد میزند نزدیکتر نشید دریا ناآرام شده!! باد هر لحظه شدت می گرفت
انگار دریا آتش گرفته بود، شعله می کشید
،زبانه می کشید،خشمگین بود، یاد حرف مادر خدابیامرزم افتاده بودم که میگفت دریا ناجوانمرده!!! زیاد بهش اعتماد نیست ، مبادا گول ظاهرش رو بخورید و بهش دل بدید…
دو قایق از راه دور با سرعت به سمت ساحل می آمدن نزدیکتر که شدن ، زن خودش رو به آب زد و پرسید چی شد؟! دخترم رو پیدا نکردید هنوز؟!
تازه فهمیدم ماجرا از چه قراره ، منم بی قرار شده بودم، در همون حال قایق سوم نزدیک ساحل شد و روی دستش جنازه دخترک و جهنمی که به پا شد صدای هوهوی باد و جیغ و گریه زن و اطرافیان در هم آمیخته شده بود ، صحنه ناخوشی بود ،
مردی جوان، دست دراز کرد
و دخترک را لابه لای آغوشش گرفت باورش نمیشد. ترسیده بود، اما آنچه نباید اتفاق افتاده بود.
زن با اون حال خرابش فریاد میزد وای خدا حالا جواب پدرش رو چی بدم؟!
(آخه پدرش راضی به این سفر نبود و با اصرار دختر و پسرش اومده بودن و پدر همراهیشان نکرده بود،)
چقدر دلم سوخت ، غم از دست دادن دخترش به کنار انگار ترس از روبهرو شدن با همسرش بیشتر مضطربش کرده بود.
پسرش هم با بدن بی جان خواهرش که در آغوشش کشیده بود در شوک بزرگی فرو رفته بود ،
آمبولانس رسیده بود…
وسایل رو پهن نکرده جمع کردیم و پایان ماجرا و خاطرهای تلخ که قرار بود عاشقانه در ذهنم ثبت بشه،
پ.ن: داستان کاملا واقعی بود و متاسفانه همچنان من از دریا خوشم نمیاد چون از شانس بدم دو سه بار شاهد غرق شدن افراد مختلف بودم، نزدیک ساحل اونم یکی دو ساعت زیاد برام مشکل نیست اما برام قابل هضم نیست که چطور بعضی ها با جسارت دل به دریا میزنن و آبتنی میکنن داخلش… برای من همچنان فوبیاست
آخرین نظرات