#ده_روز_با_کاروان
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
#به_قلم_خودم
#شام_غریبان_حضرت_رقیه_س
این تیغ های نوک تیز کجا و پای کودک 3 ساله کجا؟ در روایات مربوط به روزهای قبل از عاشورا و قبل از شهادت
امام حسین (ع) آمده است: که امام شب قبل از عاشورا مشغول کندن این خارها بودند و از ایشان سوال می شود که این چه کاری است که انجام میدهید ؟ حضرت می فرمایند: این خارها را می کنم تا کودکانم فردا که به بیابان پناه بردند ، این خارها پایشان را اذیت و زخمی نکند. 💔 😔
در مرثیه ها نیز آمده است که وقتی امام حسین ع به شهادت می رسند ، دشمن ملعون خیمه های اولاد پیغبر را آتش می کشد و کودکان اواره و بی پناه هر کدام به سمت بیابان فرار می کنند و بر اثر این خارها پاهایشان زخمی می شوند و عده ای نیز در پشت این خارها پنهان می شوند.
خار مغیلان و یا درخت «ام غیلان» درختچه ای خاردار است که در بیابان ها می روید و اندازه درختچه گاهی به بلندی درخت سیب می رسد. خار این درختچه به قدری تیز است که مانند میخ در پای کسی حس می شود و بسیار دردناک است و سریع باعث عفونت زخم میشود.خار مغیلان هم نماد ترس است و هم نماد درد، ترس از بابت اینکه باد که در آن میپیچد صدایی ترسناک حاصل میشود که اعراب آن را صدای اجنه میدانستند، و دردش هم ازین بابت است که خوب درد دارد. اکر تجربه اش را کرده باشید مانند زهری که وارد بدن شده دردناک است.
کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد. یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: «اُسکُتی یا جاریه! فقد آذیتنی بِبُکائِک»؛ ای کنیز! ساکت باش، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم.آن نازدانه بیشتر اشک ریخت. دیگر بار آن مرد گفت: «اُسکُتی یا بنتَ الخارجی»؛ ای دختر خارجی! ساکت باش.
حرفهای زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام علیه السلام را شکست. رو به سر پدر نمود و گفت:
«یا ابتاه قَتَلوکَ ظُلماً و عُدواناَ و سَمُّوک بالخارجی»؛ ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند. پس از این جمله ها، آن مرد غضب کرد و با عصبانیت، رقیه علیهاالسلام را از روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت.
تاریکی شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه علیهاالسلام از ترس، شروع کرد به دویدن در آن تاریکی. سختی و خار و خاشاک زمین، پاهای کوچولوی او را مجروح نمود. و او با همه خستگی باز می دوید.
همان زمان، قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین علیه السلام بر بالای آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورد، نتوانست.
زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! فرمود: «أنا أمُک فاطمه الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم!
رئیس قافله نزد امام سجاد علیه السلام آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید.
امام علیه السلام فرمود: یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد! حضرت زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت و ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند.
زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟!
فرمود:«أنا أمُک فاطمه الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»
زینب علیهاالسلام، رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد.
بیاد شهدای عزیزمان ، بیاد امام راحل مان ، به یاد امواتمان،دلها را روانه شهر شام و خرابه شام کنید ، همان جائی که در
تاریکها یک دختر سه ساله ای زمزمه می کرد :
یا ابتاه ، مَن ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدمائکَ ، یا ابتاه مَن ذالَّذی قَطَعَ وَریدَیکَ ، یا ابتاه مَن ذَالَّذی اَیتَمنَی عَلی
صِغَرِ سِنّی بابا چه کسی رگهای گلویت را بریده ، بابا کدام ظالمی در این سنین کودکی مرا به داغ تو
مبتلا کرد ، این قدر با سر بابا درد دل کرد یک وقت دیدند صدای این روضه خوان امام حسین خاموش
شد آمدند دیدند سر بریده یک طرف افتاده ، رقیه یک طرف
عمه خدانگهدار رفتم از این زمانه همره رأس بابم به ملک جاودانه
من حوری بهشتم ویرانه جای من نیست باید روم به جنت اکنون شدم روانه
امروز بیائید بریم گوشه خرابه شام ، بریم یتیم نوازی کنیم ، انشاءالله هیچ وقت دختر بی بابا در زندگیت بزرگ نکنی ، امروز حاجت دارها دست به دامن سه ساله امام حسین بزنید ، بمیرم برای زینب که هر وقت بچه های امام حسین را می زدند زینب می آمد خودش را سپر می کرد ، صدا زد عمه جان :
مگر ما بلبلان لانه نداریم
به جز ویرانه کاشانه نداریم
همه رفتند سوی خانه خویش
مگر ای عمه ما خانه نداریم
رحمت خدا بر آن چشمی که برای حسین و بچه های حسین گریه کند ، انشاءالله کنار حرمش گریه کنی.
صدا زد عمه جان :
دوست
دارم که شب هجر پدر سر گردد دیده از دیدن او باز منور گردد
من دعا می کنم ای عمه تو آمین بگو کز سفر ،باب من خسته جگر بر گردد
عمه دلم برا بابا پر می زند ، عمه دلم تنگ شده می خواهم بابایم را ببینم ، از کربلا تا شام هر وقت این دختر بهانه بابا می گرفت عوض اینکه نوازش کنند با تازیانه آرام می کردند .
آمد چو یار آشنا آرام شو آرام شو
دیگر شدی از غم رها آرام شو آرام شو
گفتم پدر جانم چه شد
گفتم که درمانم چه شد
گفتی این است پدر ،
این است دوا ، آرام شو آرا
دلها را ببریم خرابه شام ، برای دختر سه سالة ابی عبدالله گریه کنیم ، بیاد آن لحظه ای که از خواب بیدار شد ، بهانه بابا گرفت ، به اطراف خرابه نگاه کرد دید خبری نیست ، خودش را به عمه رسانید .
صدا زد عمه : الان سرم روی دامن بابایم بود مرا نوازش می کرد ، بابایم کجا رفت ؟ هر چه کردند این دختر سه ساله را آرام کنند نشد .
دل سنگ آب شد از گریه تو گریه مکن
عمه بی تاب شد از گریه تو گریه مکن
عاشقان حرم رقیه ، شما می دانید رسم است اگر یک بچة کوچکی بهانه بابا بگیرد او را نوازش می کنند ، برایش اسباب بازی می آورند آرامش می کنند کجای عالم رسم است برای طفل سه ساله که بهانه بابا بگیرد سر بریده بابایش را بیاورند ، سر بابایش را آوردند خیره خیره نگاه کرد ، سر بابا را بغل گرفت صدا زد : بابا جانم که رگهای گلوی ترا بریده ، بابا که محاسن تو به خون سرت خضاب کرده ، هی ناله زد ، گریه کرد ، یک وقت هم دیدند آرام گرفت ، زینب فرمود : آرام باشید رقیه دوباره به خواب رفته بگذارید مقداری استراحت کند اما وقتی نزدیک آمد دید سر یک طرف ، رقیه یک طرف ، صدا زد : رقیه جان دید جواب نمی دهد یک وقت هم نگاه کرد دید رقیه جان داده.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ای منقلب ینقلبون #التماس_دعا
آخرین نظرات