#به_قلم_خودم
در طول تاریخ ادبیات عرب زید این عمرو بیچاره را زده و به همه هم گفته و همه هم می دانند. اما هیچ کس این سوال برایش پیش نیامده که چرا سالیان سال عمرو از زید کتک خورده و صدایش هم درنیامده حتما خبط بزرگی کرده که همیشه تاریخ دارد کتک میخورد و صدایش هم درنمیآید و حتی در هیچ یک از این کتابهای ادبیات عرب اعتراضی نکرده. اگر کمی تاریخ را به عقب برگردانیم دقیقا به جایی که اولین مولف کتاب ادبیات عرب میخواهد برای فعل ضرب مثال بیاورد او چرا زید را به عنوان ضارب و عمرو را به عنوان مضروب انتخاب کرد…
کتاب نحو در دست دارم و مشغول خواندن قواعدش هستم، فهم بعضی از قواعد برایم چون جابجا کردن کوه سنگین است و زیر لب غرغر کنان میگویم این مبحث باشد برای بعد که ذهن آرام تری داشتم، به سراغ مباحث آسانتر میروم، و جمله
(ضَرَبَ زیدٌ عَمراً) مدام تکرار شده است، با تلخندی میگویم بیچاره «عمر» که از دست «زید» آسایش ندارد، و چه بد که «زید» دست بزن دارد ! مگر «عمر»چه کرده که در طول تاریخ همچنان کتک خورش ملس است و گویی ضرب المثل گشته.
افکار مختلفی ذهنم را قلقلک میدهد تا نحو را کنار گذاشته و جویای علت کار «زید» شوم. با خود میگویم نکند «زید» قلدر محل بوده و این کار هر روزش از برای آن است که «عمر»بداند رئیس کیست! یا شاید «عمر» هر روز خطا میکند و «زید» مجبور میشود او را تادیب نماید! یا شاید دعوای این دو ساختگی بوده و مثالی است من باب مزاح، تنوع و سرگرمی که در هنگام خواندن قواعد سنگین زبان عرب، خواننده دچار ملال و خستگی نشود، یا شاید از آن است که «زید» استاد مکتب خانه است و هر روز از شاگردش «عمر» سوال میپرسد ، «عمر» هم تنبلی کرده و درس نخوانده و نمیتواند پاسخگوی سوالات استاد شود و «زید» مجبور است «عمر» را تنبیه کند تا شاید درس عبرتی شود برایش و روز بعد تکرار مکررات نکند و درسش را بخواند زیرا او از خط قرمزها عبور کرده و تذکرات را نادیده گرفته، پس باید مجازات شود!…
یادم آمد مولانا در مثنوی خود آورده:
گفت نحوی زید عمرا قد ضرب
گفت چونش کرد بیجرمی ادب
(معلم پاسخ میدهد که این جمله برای اخبار است و به او امری نیست بلکه بیان مساله اعراب است در کلام و تمییز فاعل از مفعول)
شاگرد باز میپرسد:
عمر را جرمش چه بد کان زید خام
بیگنه او را بزد همچون غلام
گفت این پیمانه معنی بود
گندمی بستان که پیمانه ست رد
زید و عمر از بهر اعراب است و ساز
گر دروغ آید تو با اعراب ساز
(شاگرد با توضیح معلم قانع نمیشود و همچنان اصرار میورزد که استاد معلوم کند سبب ضرب امر چه بود. اینبار استاد جوابی میدهد که خالی از طنز نیست:)
گفت نه من آن ندانم امر را
زید چون زد بیگناه و بیخطا
گفت از ناچار لاغی برگشود
عمر یک واوی فزون دزدیده بود.
زید واقف گشت دزدش را بزد
چون ز حدش برد او را حد سزد.
به ساعت نگاهی میاندازم و چُرت افکارم پاره میشود، هنوز کلی از مباحث را نخواندهام و فردا امتحان دارم.
نکند استاد «زید» شود و من «عمر»! 😅
آخرین نظرات