مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
چای دم کردن #انگیزه_مثبت
ارسال شده در 10 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#انگیزه_مثبت
#چای دَم کردن همیشه برام یه کار لذت بخشه،
سعی میکنم خوشرنگ و خوش عطر باشه،
فنجونا خوشگل باشن
تکراری نباشن،
چون اولین بار که چای دم کردم و برای بابام آوردم
با ذوق ازم پرسید:
“ اینو تو دم کردی، خیلی خوشمزه ست “
بعد اینهمه سال هنوز موقع چای دم کردن صدای ذوق زده بابام توی گوشم میپیچه 💟

نظر دهید »
قیصر امین پور 
ارسال شده در 9 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#قیصر_امین_پور
«به مناسبت سالگرد درگذشت شاعر گرانقدر، تحقیق ،پژوهش و جمع آوری مطلب از چند مقاله و کتب درسی، سخن و نگاه بزرگان به انضمام برداشت شخصی»
قیصر امین پور ،در دوم اردیبهشت ماه 1338 درشهرستان گُتوند خوزستان متولد شد.دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و برای ادامه تحصیل به دزفول رفت.امین پور در سال 1376 با دریافت مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد.
دکتر قیصر امین پور از زمرهِ شاعرانی بود که از همان آغاز فعالیت های حوزه هنری به جمع گروه شعر آنجا پیوست و همگام با سایر شاعران فعال حوزه هنری در بسیاری از شب های شعر برگزار شده در جبهه های دفاع مقدس شرکت کرد.او عضو شورای شعر و ادبیات حوزه بود و در تشکیل جلسات شعرخوانی و نقد و بررسی شعر و تشویق و ترغیب شاعران جوان انقلاب نقش مؤ ثر و ارزنده ای داشت. سپس به جمع نویسندگان و شورای سردبیری مجله سروش نوجوان پیوست .همچنین دکتر امین پور به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه اشتغال داشت. در سال 1378 از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان یکی از شاعران برتر دفاع مقدس در دهه های 60 و 70 برگزیده شد.
*او یکی از معروف‌ترین و در عین حال موفق‌ترین شاعران انقلاب و جنگ است که موافقان و مخالفان ادب مقاومت، در استادی او شکی ندارند.سادگی در زبان و ظواهر شعر، خلاقیت و کشف و بیش از هر چیز ژرف‌نگری در نگاه به انسان و جهان مهم‌ترین خصوصیت شعری قیصر است.ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که بسیاری از شعرا و هنرمندان پیش از مرگ مرده‌اند و حیاتی ندارند ولی اشعار امین‌پور زنده است و احساس می‌کنیم اشعارش حیات دارد. حجم اشعار امین‌پور زیاد نیست ولی باز با این حال می‌بینیم که محبوب است. وی از مطرح ‌شدن و جنجال می‌گریخت ولی عده‌ای در حق وی ناجوانمردی ‌کردند و گفتند امین‌پور شاعر بیلبوردی است، شعرش در کتاب‌های درسی است و…و
تمام این‌ها عامل موفقیت وی شده است اما این برخلاف سلوک امین‌پور است.* امین‌پور زنده است چون اندیشه وی زنده است و سبک شعری وی که خود پایه‌گذار آن بود، تداوم دارد و در میان شعرا در حال تکرار ‌شدن است. تصور می‌کنم که این محبوبیت‌ها در دست انسان‌ها نیست و خداست که عزت را به هر کسی بخواهد می‌دهد و به نظرم بزرگان باید در جست‌وجوی راز محبوبیت امین‌پور باشند.
قیصرخالق شعرهای شیرین کتاب فارسی در ادوار مختلف تحصیلی ماست. شعرهایی که بارها سرکلاس از رویشان بلند خوانده ایم، آنها را از بر کرده‌ایم و بارها از رویشان مشق نوشته ایم. امروز به مناسبت سالگرد درگذشت این شاعر بزرگ بهانه ای شد تا سراغ کتاب های فارسی بچه های دیروز و امروز بروم و دوباره شعرها و حرفهای قیصر را از نو بخوانم. بی آنکه این بار، تکلیف و مشق و امتحانی در کار باشد.
«حاصل جمع میان قطره ها»
✅ این شعر در کتاب چهارم دبستان کتاب فارسی در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد قرار داشت تا بچه ها یکدلی و یکرنگی را از قطره های دریا یاد بگیرند.
✅ کتاب پنجم بچه های دهه شصت با شعر «بوی ماه مهر» شروع می شد. شعری که به صورت سرود هم خوانده شد تا این سرود هنوز هم در روز اول مهر از بلندگوی مدرسه ها پخش شود و بچه ها را به مدرسه دعوت کند.
✅ شعر «حضور لاله ها» با اسم «اکبرلیلازاد» مشهور شد. دانش آموز شهیدی که دوستانش سبدی از لاله سرخ گذاشتند و به جای او یکصدا «حاضر» گفتند. این شعر در کتاب پنجم دبستان کتاب فارسی دهه شصت بود. روزهایی که دانش آموزان زیادی در جنگ شهید شدند.
✅ «لحظه سبز دعا» از شعرهای کودکانه بچه های دهه شصتی است که در کتاب سوم دبستان دوره جدید نیز آمده است.
✅ از دیگر شعرهای بچه های دهه شصت که با صفحه آرایی جدید در کتاب فارسی بچه های امروز گنجانده شده شعر
«راز زندگی» است. در این شعر غنچه و گل باهم درباره زندگی حرف می زنند.این شعر در کتاب فارسی ششم دبستان قرار دارد.
✅ قیصر امین پور، اشعار انقلابی بسیاری دارد که بعدها با آغاز جنگ تحمیلی اشعارش رنگ و بوی جبهه و دفاع مقدس نیز پیدا می کنند. اشعار امین پور در کتاب های « مثل چشمه، مثل رود» و
«تنفس صبح» این موضوع را به خوبی نشان می دهد. شعر «خط خورشید» نیز از اشعار این شاعر می‌باشد که در کتاب اول دبیرستان آورده شده است.
✅ شعر « آفتاب پنهانی» آخرین شعر قیصر امین پور در کتاب های تحصیلی است. این شعر در کتاب ادبیات فارسی سوم دبیرستان برای گروه تجربی و ریاضی آمده است.از قیصر امین پور اشعار زیادی با محوریت « انتظار» و خطاب به امام زمان وجود دارد که می توان به «روز ناگزیر» اشاره کرد که تیتراژ پایانی برنامه نوجوانانه «نیم رخ» در دهه هفتاد بود.شعر « آفتاب پنهانی» نیز از جمله شعرهای این شاعر درباره امام عصر ( عج) است.
💠 سخنان رهبرانقلاب:
‼️یاد مرحوم قیصر امین‌پور که حقیقتاً درگذشت امین‌پور ما را داغدار کرد، گرامی میداریم. واقعاً به معنای حقیقی کلمه بعد از مرحوم حسینی، ما دلمان به امین‌پور خوش بود که متاسفانه رفت؛ حالا باید قدر شماها را بدانیم که خدای نکرده شماها ما را تنها نگذارید. 87/6/25
‼️با اندوه و دریغ، خبر تلخ درگذشت شاعر فرزانه انقلاب دکتر قیصر امین‌پور را دریافت کردم. از دست دادن او برای اینجانب و برای همه‌ی اصحاب شعر و ادب، خسارت‌بار است. او شاعری خلاق و برجسته بود و همچنان به سمت قله‌های این هنر بزرگ پیش میرفت. درگذشت او آرزوهائی را خاک کرد، ولی راه فتح قله‌ها را امید است دوستان و یاران نزدیک و شاگردان این عزیز، ادامه دهند. او و دوستانش نخستین رویشهای زیبا و مبارک انقلاب در عرصه‌ی شعر بودند و بخش مهمی از طراوت و جلوه‌ی این بوستان، مرهون ظهور و رشد آن عزیز و دیگر دوستان همراه اوست. خداوند پاداش خوبیهای او را امروز که بیش از گذشته به آن نیازمند است، با کَرََم و فضل به او برگرداند و او را در آغوش رحمت و مغفرت خویش بگیرد. به خاندان و بازماندگان و دوستان و شاگردان آن عزیز صمیمانه تسلیت میگویم.

نظر دهید »
شخصیت ‌پر جاذبه ‌#علامه_طباطبایی 
ارسال شده در 7 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


شخصیت ‌پرجاذبه ‌#علامه_طباطبایی
خاطرهٔ #داریوش_شایگان از علامه طباطبایی

من از محضر چهار تن فیض برده‌ام که ‌هر یک ‌از آنها برایم ارزش خاص خود را دارد. بی ‌هیچ ‌تردیدی، علامه طباطبایی را بیش از همه ‌ستوده و دوست داشته‌ام. به او احساس ارادت و احترامی سرشار از عشق و تفاهم داشته‌ام‌. سوای احاطه وسیع او ‌بر ‌تمامی گسترة فرهنگ اسلامی ‌(می‌دانیم که او مؤلف کتاب ماندگار «المیزان» در تفسیر قرآن است که در بیست جلد منتشر شده)، آن خصلت او که مرا سخت تکان داد، گشادگی و آمادگی‌اش برای پذیرش بود. به همه حرفی گوش ‌می‌داد، کنجکاو بود و نسبت به جهان‌های دیگر معرفت حساسیت و هشیاری بسیار داشت. من ‌از محضر او به‌نهایت توشه برداشتم. هیچ ‌یک از سؤالات‌ مرا دربارة مجموعه طیف فلسفه ‌اسلامی بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. با شکیبایی و حوصله و روشنی بسیار به توضیح و تشریح همه‌ چیز می‌پرداخت. فرزانگی‌اش را جرعه جرعه به انسان منتقل می‌کرد؛ چنان‌که در درازمدت نوعی ‌استحاله ‌در درون شخص به وجود می‌آورد. ما با او تجربه‌ای را گذراندیم که احتمالا در جهان ‌اسلامی یگانه است: پژوهش تطبیقی مذاهب جهان به هدایت و ارشاد مرشد و علامه‌ای ایرانی: ترجمه‌های ‌انجیل، ترجمه فارسی اوپانیشادها، سوتراهای بودایی، و تائوته‌چینگ را بررسی ‌می‌کردیم. استاد با چنان حالت کشف و شهودی به تفسیر متون می‌پرداخت که گویی خود در نوشتن این متون ‌شرکت ‌داشته ‌است! هرگز در آنها تضادی ‌با ‌روح ‌عرفان اسلامی نمی‌دید. با فلسفه هند همان‌قدر اخت و آمیخته بود که با جهان چینی و مسیحی.
یک بار او را ‌به ویلایی در ساحل خزر که به دریا مشرف بود، دعوت کردم. مثل همیشه بحث ‌فلسفه و رابطه میان «دیدن‌» و «دانستن‌» درمیان بود. از نظر او، تمامی معرفت، اگر به سطح ‌تجربه‌ای آنی و شهودی اعتلا نمی‌یافت، هیچ ارزش و اعتباری نداشت. من در آن ایام نوشته‌های ‌یونگ را زیاد می‌خواندم‌. و در ‌آن‌ زمان در کتاب «انسان و جستجوی روان» غرق بودم. استاد خواست بداند که ‌کتاب دربارة چیست؛ در دو کلام برایش لبّ مطالب کتاب را شرح دادم. اصل‌ مطلب ‌این ‌بود ‌که در حالی ‌که قرون وسطی روح جوهری و جهانی را موعظه می‌کرد، قرن نوزدهم ‌توانست ‌روان‌شناسی ‌فارغ از روح را به وجود آورد. استاد چنان از این نکته به وجد ‌آمد ‌که ‌خواست کتاب حتماً به فارسی ترجمه شود و افزود: «زیرا باید جهان را شناخت‌؛ ما ‌نمی‌توانیم ‌خود را در برجهای عاج‌مان محصور و منزوی کنیم.»
تجربه شگفت دیگری‌که ‌با ‌او داشتم، ملاقات دو به دویی بود که زمانی در خانه‌ای در شمیران بین ‌ما ‌دست داد. قرار بود که همه اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من ‌به آنجا رفتم، ‌اما بقیه غایب بودند. احتمالا تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما ‌تنها بودیم. شب فرامی‌رسید و از گردسوزهایی که در طاقچه‌ها گذاشته بودند، نور ‌صافی ‌می‌تراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه نشسته بودیم. من از استاد دربارة وضعیت اخروی و اینکه ‌چگونه ‌روح ‌نماد ملکاتی است‌که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را ‌در ‌جهان برزخ متمثل می‌کند، سؤال کردم؛ ناگهان استاد که معمولا بسیار فکور و خاموش بود، از هم ‌شکفت‌، از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. دقیقا به‌ خاطر ‌ندارم ‌که از چه می‌گفت، اما آن فوران‌ حال‌های ‌دمادم ‌را که در من می‌دمید، خوب به ‌یاد دارم. احساس می‌کردم که عروج می‌کنم. گویی از نردبان هستی بالا می‌رفتیم و فضاهای‌ هردم ‌لطیف‌تر را بازمی‌گشودیم‌. چیزها از ما دور ‌می‌شدند؛ هوای رقیق اوجها را و حالی را ‌که ‌تا آن ‌زمان از وجودش بی‌خبر بودم، حس می‌کردم. سخنان استاد با حس‌ سبکی و بی‌وزنی همراه بود. دیگر از ‌زمان غافل بودم. هنگامی‌که‌ به حال عادی بازآمدم، ساعت‌ها گذشته ‌بود. سپس سکوت ‌مستولی شد. ارتعاش‌های عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب‌ در ‌خلسه صلحی ‌وصف‌ناپذیر بودم. استاد ‌از ‌گفتن ‌ایستاد و سپس چشمانش ‌را به زیر انداخت. دریافتم‌ که ‌بایست‌ تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در ‌من دمیده بود. این تجربه ‌را دیگر ‌برایم تکرار ‌نکرد؛ اما ‌یقین دارم که او ‌اهل باطن و کرامات بود. در برابر مخاطبان ناآشنا دم‌ فر می‌بست و با آنکه در محافل ‌رسمی‌روحانیت، فیلسوفی قدر اول بود که ‌لقب «علامه‌» داشت‌، به‌ویژه ‌به روحانیون متحجر ‌بی‌اعتماد ‌بود.

نظر دهید »
جذابترین خاطره
ارسال شده در 7 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#نوشتن_در_فضای_مجازی
#تمرین4
#روزانه_نویسی
#چالش_نوشتن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
ذهنم را زیر و رو میکنم و مانند یه کتاب قطور و پر صفحه ورق به ورقش را نگاهی سریع میاندازم ، چند دقیقه بیشتر این کار را نمیکنم اما در همین چند دقیقه هزاران خاطره شاد و غمگین برایم مرور میشود ،
دنبال یه خاطره جالب و پررنگ بودم، که کمی درموردش بنویسم، یاد قبولی و پیشرفتم در طول دوران تحصیل افتادم، دستاوردهای زیادی داشتم اما… یاد اولین سفر به مکه و کربلا افتادم، یاد قشنگترین آرزوی هر دختری یعنی پوشیدن لباس سفید عروس و مراسم ازدواجم افتاد ، یاد تولدهایی که منو غافلگیر میکردند و هدایای جذابی که بهم میدادن، یاد سفرهای هیجان انگیزی که داشتم، یاد اولین روزهایی که وارد حوزه شدم و و و… اینها و همه‌ی خاطرات دیگه ام برام خیلی مهم بوده اما اون پررنگه رو هنوز نتونستم انتخاب کنم که رسیدم به صفحه اصلی کتاب خاطرات ذهنم، و اون چیزی نبود جز… 👇
دختری شاد ، پرانرژی ، خنده رو، و فوق العاده فعال بودم، چند وقتی از ازدواجم گذشته بود زندگی شاد و خوشی داشتم با کلی ماجرا، هر روزم‌ با روز قبل فرق داشت ، از یکنواختی خوشم نمیومد، چند وقتی بود که احساس میکردم دیگه مثل قبل نیستم ، رنگ پریده و کسل و خواب آلوده ام، از بعضی چیزها دیگه لذت نمیبرم که هیچ بدمم میاد، شب کمی تب داشتم و احساس گیجی ، همسرجان مدام اصرار داشت چرا مقاومت می‌کنی بیا بریم دکتر ، منم میگفتم آخه برم چی بگم؟! حالم اونقدر هم بد نیست ، کمی استراحت کنم بهتر میشم اگه نشد فردا بریم ، چند صفحه قرآن خوندم و اون شب رو زودتر خوابیدیم ، در عالم خواب دیدم تو یه بیابون وسیع تنها دارم راه میرم تشنه بودم و وحشت زده به سمت جلو پیش میرفتم، ناگهان از دور تنه درختی رو دیدم که خیلی هم قطور بود از پشتش نور زیادی ساطع میشد ، کمی نزدیکتر رفتم ،انگار کسی از پشت درخت بهم گفت همون جا بایست ،
با همون لحن و صدا بهم گفت: و ما به تو فرزند پسری عطا میکنیم همانگونه که به زکریا عطا کردیم،نامش را یحیی بگذار، ما او را از صالحان قرار میدهیم.
نور زیاد و زیادتر میشد تا جایی که دیگه نمی‌تونستم چیزی ببینم یهو با جیغی بلند از خواب پریدم ، حسابی عرق کرده بودم طوری که لباس و بالشتم خیس شده بود ، همسرجان مستأصل و ناراحت برایم آب آورد و گفت چی شدی ؟! پاشو بریم دکتر، و من باز قبول نکردم ، در مورد خوابم هیچی نگفتم ، صبح که همسرجان با کلی سفارشات رفتن محل کار ، منم سریع آماده شدم رفتم درمونگاه محل، آزمایش دادم و گفتن تا ظهر جوابش میاد، دل تو دلم نبود ، بالاخره جواب آزمایش رو گرفتم .مسئول آزمایشگاه یه خانوم مهربون بود و گفت مبارکه عزیزم داری #مادر میشی.
خیلی خوشحال شدم. نمی‌دونستم چطوری این اتفاق خوشایند رو به بقیه بگم ، هم حس خجالت داشتم هم حس غرور هم …
همسرجان تا بیاد خونه چندبار احوالپرسم شده بود اما من چیزی نگفتم ، فقط بهش گفتم امروز حالم خیلی خوبه ، میشه امشب همه رو مهمون کنیم ؟! با تعجب گفت چطور؟! گفتم همینطوری دلم میخواد امشب همه کنار هم باشیم ، قبول کرد و گفت به شرطی خودت رو اذیت نکنی و شام اصلی رو از بیرون بگیریم ، قبول کردم ، شروع کردم به تهیه و تدارکات لازم، یه کیک هم درست کردم ، بالاخره شب شد و هر دو خانواده هامون کنارمون بودن ، بعد از شام چای و کیک رو آوردم ، و بهشون گفتم یه خبر خوب دارم براتون 😇
صورتم گر گرفته بود،با کمی شرم و خجالت
بهشون گفتم من دارم مادر میشم👩‍ 👦
خونه رفت رو هواااا، همه دست میزدن و تبریک میگفتن، همسرجان هم شاد و خوشحال اما کمی شوک زده شده بود و با اندکی دلخوری گفت چرا زودتر بهم نگفتی؟!
و جریان رو براشون توضیح دادم،فردای اون روز همسرجان با یه دسته گل زیبا و بزرگ با یه هدیه طلایی بیشتر حس و حالم رو خوب کرد،
از همون روزهای اول همسرجان می‌گفت خدا کنه دختر باشه ، البته پسر هم دوست دارم اما دختر رو بیشتر و من برعکس بودم ، میگفتم بچه مون پسره ، پشتیبان دوم منه، همش میپرسید از کجا اینقدر مطمئن هستی ؟!
منم جریان اون خواب رو براش تعریف کردم، تا روزی که رفتیم برای تعیین جنسیت و دیدیم بله ،خدا بهمون یه گل پسر هدیه داده ،
پسرم رو نذر حضرت زهرا کرده بودم . از همون اول هم با وجود صدها اسم پیشنهادی اسم حسین رو براش انتخاب کرده بودم، و از خدا خواستم پسرم یار امام زمانش باشه و عاقبت به خیر ، بله و این بود بهترین ، جذابترین ، زیباترین ،و جالبترین خاطره من 🙏
#روزی_که_من_مادر_شدم💕🤲

نظر دهید »
روزانه نویسی 
ارسال شده در 6 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#نوشتن_در_فضای_مجازی
#تمرین3
#روزانه_نویسی
#چالش_نوشتن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

ساعت 6 صبح با صدای هشدار گوشیم از خواب بیدار شدم، کش و قوسی به خودم دادم، هوا کمی سردتر شده، دلم میخواد بیشتر زیر پتوی گرم و نرمم بمونم اما …
چندبار ذکر روز شنبه رو با خودم تکرار
(یارب العالمین) و رو به قبله دست بر سینه سلامی و عرض ادبی به آقا رسول الله میکنم،
پشت بندش توی ذهنم چندتا جمله انگیزشی رو تکرار میکنم:
امروز شنبه اول هفته اس چه روز قشنگ و خوبی، من سُمیه زنی قوی و پرانرژی هستم و می‌خوام تا آخر هفته بهترین باشم و حسهای خوبمو به دیگران منتقل کنم،
جلوی آینه خودمو مرتب میکنم موهای صاف و بلندم رو شونه میزنم،کمی از عطر همیشگی و مورد علاقه ام رو روی مچ دست و گردنم اسپری میکنم و به سمت آشپزخونه میرم، چای تازه دم میکنم و بساط صبحانه رو روی میز میچینم، آرام پسرمو صدا میزنم، با لحن بچگونه بهش میگم جوجه کوچولو مامان بیدارشو باید بری مدرسه ، پتو رو کمی دور خودش میپیچه و میگه مامان یکم دیگه بزار بخوابم ، گفتم باشه فقط یه کوچولو هاااا،
دو لقمه متوسط آماده کردم برای تغذیه مدرسه و محل کار، برای پسرم کمی میوه و مشتی مغزیجات هم گذاشتم، دیگه همه بیدار بودیم دور هم صبحانه رو صرف کردیم ، موقع خداحافظی پسرم گفت مامان میشه برای ناهار پیتزا درست کنی؟! اجازه جواب هم بهم نداد و گفت مرسی که مهربونی خداحافظ 😅
من موندم و تنهایی و طبق معمول روزمرگی های تکراری، اما نه من به خودم قول داده بودم این هفته رو یه جور دیگه به پایان برسونم ، یکی از علاقه مندی های من خوشنویسی با خودکارِ، خیلی برام لذت بخشه و موقع نوشتن حس خوبی دارم مخصوصا وقتی که عین نمونه های استاد مینویسم، یه کلاس خوشنویسی شرکت کرده بودم به صورت مجازی تدریس داشتن ، جلسه اول رو دانلود کردم و شروع کردم به نوشتنِ تمرینات داده شده، (فونت لیلا) رو انتخاب کرده بودم.
حرکت سریع دست، تغییرات ضخامت خط و حرکت‌های خودکار با بررسی و الگوبرداری از جزوه‌ها و نوشته‌های یک نفر، ایده اصلی طراحی فونت « لیلا» است ،
چکیده ای از توضیحات تدریس این نوع خط از زبان استاد: 😉 👇
فونت یا دستخط لیلا دستخطی هست که میشه خیلی راحت و سریع اون رو یاد گرفت و بعد از مدت کوتاهی با تمرینات مستمری که داشتین، بشه دستخط خودتون
آموزش ها با مفردات حروف شروع میشه و بعد از یادگیری مفردات، میریم سراغ اتصالات حروف چون هر حرفی برای اینکه به حرف دیگه متصل بشه قانون خودش رو داره یعنی اینکه به چه شکل نوشته بشه، اما این به معنی سخت بودن کار نیست
فقط کافیه روزی 10 تا 20 دقیقه تمرین کنید که بعد از مدت کوتاهی استاد بشین توی این دستخط. هر جلسه در انتهای کار یه سرمشق دارین که باید برای جلسه بعد آماده کنید. ابتدای هر جلسه اشکالات سرمشق تون گرفته میشه و بعد میریم برای ادامه
هر سرمشق رو دوبار میتونید برای تصحیح ارسال کنید. دیگه چی از این بهتر!
آموزش و تمرین مداوم و یه استاد که همیشه باهاتون هست تا اشکالات تون رفع بشه.
ویس و کلیپ تصویری استاد رو دوبار دیدم، نکته برداری میکردم تا چیزی رو جانندازم، شروع کردم به تمرین و نوشتن،
نزدیک یک ساعت و نیم وقتمو پر کرد،
ساعت 10 صبح ، قرار بود در مسجد محلمون
یه پویش برگزار بشه ،با عنوان:
(پویش همدلی طلایی)
جهت جمع آوری پول و اهدای طلای بانوان جهت کمک به جبهه مقاومت و مردم مظلوم فلسطین ،غزه،لبنان…
آماده شدم و رفتم و به سهم خودم مبلغی رو واریز کردم، از خدا خواستم که هر چه زودتر ریشه ظلم و ظالم رو بسوزونه و منجی عالمیان رو هر چه زودتر برسونه 🤲
سر راه موقع برگشت به خونه چندتا وسیله برای تهیه پیتزا به سفارش حسین آقا خریدم و بالاخره رسیدم منزل،کمی بعد دستهامو شستم و بسم الله گفتم و شروع کردم به آماده کردن سفارش پسرم ، حسابی پُر مَلاش کردم 🤭
پیش خودم میگفتم پیتزا خونگی شاید مثل بیرونی نشه اما هم سالم تره هم بهداشتی تر ، هم اینکه هرچی دوست داری رو به سلیقه و مذاق خودت و خانواده ات بهش اضافه یا کم میکنی ، ضمنا مقرون به صرفه هم هست.
ساعت دو و ربع اهل منزل تشریف آوردن ، بوی خوش پیتزا فضا رو پر کرده بود، پسرم سریع لباسشو عوض کرد و دستاش رو شست و نشست پشت میز ، شکمو صبرش نبود انگار .
کلی به به و چهچه میکردن ، و من خوشحال از اینکه تونستم با عشق امروزم براشون غذا آماده کنم، خدا رو شکر میکردم بابت داشتن خانواده خوبی که دارم، و از خدا همواره می‌خوام تا دل همه خانواده ها رو شاد کنه، و طعم شیرین یه زندگی خوب و سالم رو بهشون بچشونه ،درسته که تو همه زندگی ها تلخی و غم و مشکلات هم زیاده و زندگی منم از این قاعده مستثنی نیست ، اما دلخوشی ها هم کم نیست با کمترین ها میشه بهترین ها رو خلق کرد، و شادی رو مهمون دل اعضای خانواده کرد.

ادامه دارد…

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 83

آخرین مطالب

  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی
  • عید غدیر
  • عید قربان 

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • متین
  • زفاک
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان