مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 
ارسال شده در 23 مرداد 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#سلام_آقا #شریک_سفر
#اربعین
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
امسال هم از این قافله جامانده‌ام.
این قافله که هزار و اندی سال است خاطرات آن‌روزها را زنده می‌کند.
امسال هم، همسفر پسر حضرت زهرا «س»نشدم!
با خود میگویم امسال هم که از کاروان اربعین جامانده‌ای، بیا برای دل خودت برای حال زارت روضه بخوان شاید کمی سبک شوی!.
در موکب‌های تنهایی ام مینشینم و زانوی غم‌ بغل میگیرم و یک‌یک ستون‌های کم‌سعادتی را میشمارم.
پیش خود دارم تصور میکنم حضرت مهدی (عج) پای پیاده این‌مسیر را طی می‌کند و آن‌وقت به یاد حضرت رقیه «س»، روضه‌ پاها‌ی زخمی اش را می‌خوانم و از جا ماندنش در کنج خرابه شام.
در خیالم، بنا را بر این میگذارم که عمود‌های آهنین این‌مسیر را حضرت مهدی (عج) می‌شمارد و بعد گریزی میزنم به روضه حضرت ابالفضل العباس «ع» و اما نمیخواهم باور کنم که عمود آهنی به سرش خورده بود.
امسال هم که من جامانده ام از کاروان اربعینی‌ها، اما میدانم حضرت مهدی (عج) بین این مردم است و مسافران خسته از راه و مریض‌هایشان را مداوا می‌کند و بعد گریز میزنم و روضه‌ بیمار مصلحتی کربلا امام سجاد (ع) و امان از دل حضرت زینب (س) را میخوانم،
به یاد خیمه‌های سوخته، دل‌ سوخته‌ ام را جلا میدهم، مینشینم و از این‌فاصله، زیارت ناحیه را بلند بلند میخوانم؛ بعد تصور میکنم حضرت مهدی (عج) میان این‌همه جمعیت نکند یاد شام بیفتد! نکند دلش هوای گوشهٔ خرابه را بکند! یا وقتی به چندقدمی فرات رسید داغ تشنگی لبان حضرت علی‌اصغر (ع) راه گلویش را ببند. یک‌وقت تل زینبیه برایش قتلگاه نشود و روضه‌ حضرت علی‌اکبر (ع) دلش را خون نکند و خون دلش اشک چشمانش شود و بگوید:
لأَندُبَنَّکَ صَباحا و مَساءً و لأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما
نکند حضرت مهدی (عج) با دیدن گنبد و بارگاه امام حسین (ع) که اربعین از هر روزی با‌شکوه‌تر می‌شود یاد بوسه‌ زیر گلوی حضرت زینب (س) بیفتد، یاد آن لحظه‌های وداع، همان لحظاتی که وصیت مادر اجرا می‌شد و آن پیراهن پاره… بعد با گریه‌هایش زمین کربلا را بلرزاند.آخه او تنهاست و مانند جدش غریب مانده، یا صاحب الزمان قربان دل تنگ و پر خونت شوم، ای وای نکند حضرت مهدی (عج) پایین‌پا که می‌رود یاد عبای پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌واله بیفتد و پیغمبر کربلا! که توان را از پدر گرفت و پدری که جوانان را صدا می‌زند و جوانانی که تا ابد داغشان به دل مادرانشان ماند.
اما هرخیالی که کنم و هرقدر کربلا را در ذهنم بیاورم باید بپذیریم که امسال هم از این قافله جامانده ام. این قافله که هزار و اندی سال است هر سال خاطرات آن‌روزها را زنده می‌کند.هر قدر هم تصور کنم باز …. امسال هم همسفر پسر حضرت زهرا «س»نشدم. اما از حضرت ابا صالح المهدی «عج» اینگونه درخواست میکنم:
ابا صالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش
نجف رفتی کاظمین رفتی کربلا رفتی یاد ما هم باش
شب جمعه کربلا رفتی یادما هم کن
کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش
بزن بوسه جای ما روی قبر عباس و اکبر و اصغر
سر قبر قاسم و قبر عمه ها رفتی یاد ما هم باش
به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه
برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش

از همین راه دور با دلی سوخته
به اربابم سلام میدهم، #سلام_آقا
دلتنگتم و محتاج و ملتمس دعایت،
کاش به زودی مرا و شیفتگانش را پذیرا شود، تا شبی را در حرمش مهمان شویم. من در این موکب تنهایی و خیالاتم به یاد همه خواهم بود ، به یاد شهدا و اموات ، به یاد مادر خدابیامرزم ، به یاد همه‌ی شیعیان و دوستانم، به یاد مردم مظلوم غزه و فلسطین ، و به یاد تو که این پست را میخوانی، و همه را #شریک_سفر خیالی ام خواهم کرد تا ان‌شاءالله به زودی این خیال شیرین تبدیل به واقعیت شود.
#سلام_آقا مرا دریاب

نظر دهید »
سلمان فارسی 
ارسال شده در 22 مرداد 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
📜 آشنایی با مایه ی افتخار سرزمین ایران به مناسبت روز بزرگداشت #سلمان_فارسی در هفتم صفر

هم چو سلمان، در مسلمانى بکوش
اى مسلمان! تا که سلمانت کنند
تا توانى، در گلستان جهان
خار شو، تا گل به دامانت کنند

🌸 #سلمان_فارسی جایگاه والایی در نزد پیامبر(ص) داشت و بالاترین گواه سخن پیامبر در مورد ایشان است که فرمودند سلمان فارسی از اهل بیت(ع) ماست .
ایشان روح حق‌جویی داشت و برای یافتن حقیقت به سرزمین‌های مختلفی مسافرت کرد و نزد اسقف‌های مسیحی به تعلیم و تربیت نفس پرداخت تا آنکه به ظهور پیامبر آخر‌الزمان در سرزمین عرب بشارت داده شد. سلمان برای یافتن پیامبر(ص) به حجاز رفت و با دیدن نشانه‌های نبوت در پیامبر(ص)، به وی ایمان آورد.
سلمان از مخالفان جریان سقیفه و شیعه ی امام علی علیه السلام بودند.
باستان گرایان افراطی تهمت هایی را به این صحابی والا مقام وارد کرده اند که با مستندات تاریخی همگی کذب محض هستند.
#شادی_روحش_صلوات
برای آشنایی بیشتر با شخصیت ایشان کلیک کنید 👇
سلمان فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C

نظر دهید »
مداد رنگی ۲۴ تایی!!
ارسال شده در 20 مرداد 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن #تولیدی
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
#طرح_اول: 👇
نسل دو دو زدن چشم دنبال مداد رنگی‌ها
یکی از بچه‌ها گفت کسی مداد رنگی طلایی کم رنگ داره؟!
یکی جامدادیش رو انداخت طرفش و گفت من همه رنگی دارم، بردار.
و ذهن من رفت پیش جعبه‌های کوچیک مداد رنگی شش تایی «لی‌لی»
و هیجان 12 رنگ و 24 رنگ…
چقدر عجیبه که اغلب، لذت در نسبت با کمبود شکل می‌گیره!
و گاها دارایی از لذت کم می‌کنه!
انگار زیاد داشتن و کم داشتن هر دو نکوهیده است.
📒 ✏️ 🖼 🎨 🌈 ✍
#طرح_دوم و ادامه داستان: 👇

سالها قبل زمانیکه در دبستان درس میخواندم، ساعت نقاشی که میشد کلی ذوق میکردم ، جعبه مداد رنگی شش تاییم رو در می آوردم و شروع میکردم به نقاشی کشیدن، نقاش خوبی نبودم و نقاشی هام خلاصه میشد به چندتا کوه و یه خورشید و دو تا ابر ، پایین صفحه هم یه رودخونه و چندتا گل و درخت و یه خونه کوچولو با دوتا دختر کوچولو که دارن توپ بازی میکنن
ایده دیگه ای نداشتم یا نمیدونم شاید دوست نداشتم چیز دیگه ای بکشم ، به هر حال معلم ها هم اصلا ایده و آموزش نمیدادن اون زمان و به درس نقاشی اهمیت داده نمیشد ، انگار فقط ریاضی و علوم و فارسی مهم بود!
نقاشی هامو با همون مدادرنگی ها رنگ آمیزی میکردم، و خوشحال بودم
تا اینکه…
یه روز یه دانش آموز جدید وارد کلاس ما شد اسمش بهاره بود و کنار من و دوستم نشست ، یادمه کلاس نقاشی داشتیم دفتر نقاشی فانتزی سیمی و جعبه مداد رنگی فلزی 24 تاییش رو گذاشت روی میز ، من و دوستم با هیجان داد زدیم وای چه خوشگله میشه منم از مداد رنگی هات استفاده کنم؟!
پشت چشمی نازک کرد و گفت نه ، مامانم دعوام می‌کنه! شروع کرد به نقاشی کردن
و رنگ آمیزی الحق چه تصویر قشنگی کشیده بود ، خانوم معلم هم مدام تشویقش میکرد و در آخر نقاشیش رو چسبوند به دیوار کلاس،
زنگ آخر که زده شد و رسیدم خونه شروع کردم به بهانه گیری که باید برام مدادرنگی بخرید مثل دوستم بهاره!
مامانم میگفت تو که مدادرنگی داری که،
اما من توضیحات بچگانه خودمو میدادم ، بالاخره شب بابام که از بیرون اومد خونه دیدم برام یه جعبه مداد رنگی 12 تایی گرفته! غر زدم که نه اینو نمیخوام از اونا ک… بابام یه چشم غره ای رفت و گفت نباید هر چیزی دیدی رو بخوای اصلا نیازی نداری، دیگه هم درموردش صحبت نکن،
ناراحت شدم و رفتم داخل اتاق ، جعبه مداد رنگی جدید رو باز کردم با قبلی مقایسه میکردم همین باعث شد یکم خوشحال بشم ،و…
نمی دانم چرا بچه که بودم فکر می کردم تعداد مدادهای توی جعبه مداد رنگی نسبت مستقیم با کیفیت نقاشی داره. وقتی بابا برام مداد رنگی دوازده رنگ خرید مطمئن بودم که نقاشی های من هم مثل نقاشی های بهاره قشنگ میشه اما نشد.
کم کم متوجه شدم من زیاد استعداد نقاشی ندارم.اما من در تمام آن سالها فکر می کردم ایراد از مداد رنگی هامه . معلوم بود که نمی شه با مداد رنگی شش یا دوازده رنگ که جعبه اش مقوایی است نقاشی قشنگ کشید!!! آخه من دیده بودم که بهاره مداد رنگی بیست و چهار رنگ داره که جعبه اش فلزی بود و وقتی درش رو باز می کرد هوش از سرت می پرید . حتی یک رنگهایی توی مداد رنگی هاش بود که من اسمش را بلد نبودم . حتی یادم هست مداد رنگی سفید هم داشت و نه آن موقع و نه حتی بعدها نفهمیدم مداد رنگی سفید به چه دردی می خورد ؟!
بزرگ و بزرگتر میشدم اما تمام دوران دبستانم آرزو داشتم که یک جعبه فلزی مداد رنگی بیست و چهار رنگ داشته باشم و اما آنقدر زود بزرگ شدم که یادم رفت آرزویم توی کدام تابستان و قبل کدام اول مهر گم شد و دیگر سراغم نیامد.

وقتی پسرم به دنیا آمد و بزرگ شد و به کلاس اول رفت براش یه جعبه مداد رنگی 24 تایی هدیه گرفتم،( البته هیچ وقت نذاشتم مدرسه ببره فقط داخل خونه ازش استفاده میکرد برای مدرسه یه جعبه 12 تایی گرفته بودم، چون دوست نداشتم خاطره منو کسی تجربه کنه! و حسرت به دلش بمونه، با اینکه بهترین لوازم التحریرها رو براش می‌گرفتم اما معمولی ترینها رو میدادم ببره مدرسه)
به هر حال حس میکردم براش فرقی نداره و زیاد خوشحال و هیجان زده نشده!
گاهی دلم برای بچه های این دوره و زمانه می سوزه. انگار تمام آرزوهای بچگی ما شده اسباب بازی آنها و درک نمی کنم بدون آرزوهای کوچک به چه امیدی دارند بزرگ می شوند ؟!
و اما، پسرمم بزرگ شده، دیگه کلاس نقاشی نداره، علاقه ای هم به کشیدن نقاشی نشون نمیده، و من هر از گاهی همچنان ذوق زده جعبه مداد رنگی 24 تاییش رو برمی دارم و یه نقاشی میکشم به همون سبک دبستانم و خاطرات تلخ و شیرینم رو رنگ میزنم.

2 نظر »
وادع با ماه حسین،ع،
ارسال شده در 14 مرداد 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#وداع_با_ماه_محرم 😔
#حلول_ماه_صفر_تسلیت 💔
#عزاداریهایتان_قبول_درگاه_حق 🙏
#اربعین
ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم
در چَشم ها دو چِشمه ی زمزم گذاشتیم
قطعاً دعای فاطمه پشت و پناه ماست
وقتی دم حسینیه پرچم گذاشتیم
ما ارث گریه از پدر خویش برده ایم
پا جای پای حضرت آدم گذاشتیم
این اشک ها برای تو باشد ، حسین جان
شاید به روی زخم تو مرهم گذاشتیم
تفسیر روضه هاست ، حروف مقطعه
جان را میان سوره ی مریم گذاشتیم
خیلی حسین زحمت مارا کشیده ای
خیلی برای روضه ی تو کم گذاشتیم
یک عمر دم حسن شده و بازدم حسین
این عشق را به سینه دمادم گذاشتیم
یک اربعین زیارت مارا ردیف کن
ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم

نظر دهید »
زندگی را زندگی باید کرد...
ارسال شده در 12 مرداد 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
دیشب کمی خسته تر از شب‌های قبل بودم ، علت خاصی نداشت! با همه‌ی خستگیهام نمیدونم چرا خوابم نمیومد ، هزارجور فکر و خیال تو ذهنم ردیف شده بود به هر کدوم یه گریزی میزدم و میرفتم سراغ بعدی انگار مجبور بودم که به همشون رسیدگی کنم! نمیدونم چه حکمتیه و برعکس خیلی ها شب‌هایی که خسته ترم دیرتر خوابم می‌بره! به ساعت شب نمای رو به روم نگاه میکنم ساعت یک بامداد شده و من هنوز بیدارم ، خیر سرم از ساعت 11 شب رو تخت دراز کشیدم و خودم رو قانع کردم امشب رو زود بخوام اما مگه شد! خوشحال بودم فردا جمعه اس و تعطیل و منم کار خاصی ندارم ، دیرتر بخوابم دیرتر بیدار میشم مهم نیست و سخت نگیرم به خودم اما…
نه مثل این که اینطوری نمیشه ، گوشیمو برداشتم و چندتا برنامه رو باز کردم یکم بالا و پایین کردم داخل صفحات کانال ها و گروه هام، بیشتر خبرها و پیام ها تکراری بود برام ، گوشی و خاموش کردم چندتا صلوات فرستادم و خودمو چپوندم زیر پتو ، نمیدونم چه سیستمیه که من دارم، هوا گرمه کولر روشنه اما حتما باید برم زیر پتو!
به هر جهت تصمیم گرفتم به هیچی فکر نکنم و تا لنگ ظهر بخوابم.چندتا ذکر و دعا و آیه جهت بی خوابی رو خوندم چشمام رو بستم و به حالت جنینی روی پهلوی راست* خوابیدم ، چند دقیقه هم نشده بود احساس کردم باید غلت بزنم ، ای بابا چرا خوابم نمیبره ، کلی به خودم تلقین کردم می خیلی خوابم میاد اما… پتو رو کنار زدم و رفتم سمت آشپزخونه یه شربت شیرین با گل گاوزبون درست کردم و آروم آروم نوشیدم،
پیش خودم گفتم شیر ولرم هم برای بی‌خواب خوبه! یه پاکت درآوردم و یکم بهش حرارت دادم و یه فنجون پر کردم و دادم بالا، احساس کردم معده ام داره داد میزنه ببین سُمیه خانوم اگه مغزت بزاره بخوابی من نمیزارم حالا خود دانی! برگشتم سرجام، ساعت دو و نیم شده بود
همچنان مثل جغد بیدار بودم، چم شده آخه ؟! دل آشوبه خاصی نداشتم هاااا اما بدخوابی میکردم ، شاید چون امشب تنها مونده بودم و با خانواده به سفر دو روزه نرفته بودم بنا به دلایلی ، اما نه قبلا هم این تجربه رو داشتم اما امشب فرق میکرد با اون شبا ، دیگه نزدیک اذان صبح شده باید برم وضو بگیرم ، آب که به صورتم خورد کلا سرحال شدم ، سجاده قشنگم رو باز کردم و نماز شب و نافله صبح و نماز صبح و تعقیبات… همه رو خوندم ساعت چهار و نیم شده بود، و هوا کم کم داشت روشن میشد و مغز من هنوز تلاش میکرد و مقاومت که مبادا من خوابم ببره!
بالاخره به هر مکافاتی بود خوابم برد دقیق نمیدونم چه ساعتی اما هنوز چشام گرم نشده بود ک، صدای جیک جیک گنجشک های روی درخت داخل حیات خواب خوش رو ازم ربود، پیش خودم میگفتم این گنجشکها هم اسگولن … آخه لامصب کارمندی؟مدرسه میری؟
شاگرد نونوایی یا کله پزی هستی؟
دیر بری از حقوقت کم میکنن؟
بگیر بخواب دیگه تازه امروز جمعه اس و تعطیه.. ساعت 11 پاشو یه صبحونه بخور ساعت 12 هم پر بزن بیرون اونقدر جیک جیک کن تا خسته بشی…
اصلا آسایش ما به بال و پرت .. پنج و نیم صبح چه حرفی برای گفتن دارید آخه هی جیک جیک جیک.
و منی که دیگه قید خواب رو زدم و غرغرکنان پا شدم رفتم داخل آشپزخونه و مشغول شدم برای آماده کردن یه ناهار خوشمزه! یکم که مشغول شدم پیش خودم گفتم حالا از بی‌خوابی کسی نمرده بهتره به فال نیک بگیرم کار خاصی نداشتم فقط آماده کردن ناهار بود ، تصمیم گرفتم مهمون دعوت کنم ساعت دیگه نزدیک هشت صبح شده بود یه پیامک دادم به خواهرم که:سلام صبح بخیر ،آبجی قشنگم امروز جمعه ناهار بیا اینجا،منتظرتم.
داخل اتاق خواب برگشتم پنجره رو باز کردم ،چندتا نفس عمیق کشیدم ،گرمی هوا رو حس میکردم، پیش خودم گفتم درسته دیشب نتونستم خوب بخوابم و یه خواب کله گنجشکی داشتم اما هیچ چیز بی حکمت نیست حتی قیل و قال و جیک جیک سر صبح گنجشک ها، انگار می‌خوان بگن خدا رو شکر یه روز قشنگ دیگه اومده پاشو دل شاد باش، زندگی رو زندگی کن، نگاهم میفته به درخت گوشه حیاط مثل اینکه صداها کمتر شده و گنجشک ها هم رفتن پی کارشون ، پنجره رو بستم و منم رفتم پی کارم تو آشپزخونه برای شروع یه روز شاد و قشنگ…

2 نظر »
  • 1
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • ...
  • 32
  • ...
  • 33
  • 34
  • 35
  • ...
  • 36
  • ...
  • 37
  • 38
  • 39
  • ...
  • 84

آخرین مطالب

  • پنجمین سالگرد
  • پنجشنبه های دلتنگی
  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

آمار بازدید

  • حضرت مادر
  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • سلام بر امام حسین
  • روز روستا و عشایر
  • س مثل سیب
مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • حضرت مادر
  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • سلام بر امام حسین
  • روز روستا و عشایر
  • س مثل سیب
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان