مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
ده روز با کاروان 
ارسال شده در 20 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#ده_روز_با_کاروان
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
#روضه_حر_بن_یزید_ریاحی 💫
#روضه_روز_چهارم_ماه_محرم 😔
بار‌ها توبه شکستَم تو، ولی بخشیدی
کِی شَوَد حُر شَوَم و توبه‌ی مردانه کنم؟!
جناب حُر از فرماندهان نظامی کوفه بود و مأموریت داشت که پیش از واقعه عاشورا با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین (ع) به سوی کوفه و نیز بازگشت ایشان شود. حر در روز عاشورا، به سپاه امام حسین (ع) پیوست و در دفاع از ایشان جنگید و به شهادت رسید. حر به سبب توبه و پیوستنش به امام، نزد شیعیان احترام خاص دارد و شب چهارم محرم را به نام او نام گذاری کرده‌اند.
صلی‌الله علیک یا اباعبدالله صلی‌الله علیک یابن رسول‌الله امروز میخواهیم یک نامی از حر ببریم. این سردار تائب. این سردار خوشبخت. کسی که تا صبح عاشورا در صف دوزخیان بود و صبح عاشورا به خیل بهشتیان پیوست. این دعای امام سجاد را در ابوحمزه ثمالی زیاد تکرار کنید دو کلمه هم بیشتر نیست واختم لی بخیر خدایا عاقبت بخیر ما را از دنیا ببر. خدایا عبادت‌هایمان ضایع نشود… ابن ملجم مرادی اهل نماز شب بود. یکی از برگزیدگان یمن بود و به کوفه آمده بود. علی علیه‌السلام به او حکومت بدهد استانداری به او تفویض کند. آمده شمشیرش در خدمت علی باشد علیه علی بکار گرفته می‌شود. واختم لی بخیر. حر عاقبت‌به‌خیر شد. من یک‌شب عرض کردم حر آدم با ادبی بود. ادبش نجاتش داد. در این طول مسیری که از قبل از محرم با امام حسین روبرو شد پشت سر حضرت نماز می‌خواند. به سید الشهداء احترام می‌گذاشت. تا رسید روز عاشورا. طبل جنگ که به صدا درآمد حر از نخبگان شجاعان کوفه بود. یکی از کوفیانمی‌گوید دیدم حر دارد می‌لرزد و رنگ چهره‌اش زرد شده است. گفتم حر از جنگیدن می‌ترسی؟ گفت: به خدا قسم هیچ‌گاه از جنگ نترسیدم. می‌دانی امروز چرا می‌لرزم؟ خودم را بین بهشت و جهنم می‌بینم. می‌ترسم دوزخی بشوم. به‌بهانه این‌که می‌خواهم اسبم را آب بدهم از سپاه فاصله گرفت. فرمانده بخشی از سپاه بود. آهسته‌آهسته فاصله گرفت و به‌طرف خیام حرم امام حسین رفت. آقایان ببینید چه امام مهربانی دارید؟ بعضی‌ها نوشته‌اند اگر امام حسین حر را نمی‌بخشید جا داشت زیرا حر دو ضربه‌به امام حسین زد؛ یعنی به حرکت حضرت و امام هر دو را بخشید. یکی این‌که راه را بر حضرت متوقف کرد و حضرت را مثل امروز در کربلا متوقف کرد. گفت اجازه حرکت نمی‌دهم و نامه آمده است و باید بمانید. دوم این‌که گفت ابن زیاد به من گفته که شما را درجایی متوقف کنم که آب در دسترس شما نباشد. امام فرمودند: بگذارید خیمه‌هایمان را کنار فرات برپا کنیم؛ یعنی فرات پشت سر ما باشد. گفت: آقا در نامه نوشته‌اند که شما را یکجایی پیاده کنم که آب در دسترس شما نباشد. هر دو کار را هم کرد.
اما ببینید این سردار خوشبخت، صبح عاشورا آمد به‌طرف خیمه‌های امام حسین. بعضی‌ها نوشته‌اند کفش‌هایش را هم درآورد. می‌خواهد به حرم وارد شود. دست‌هایش را روی سر گذاشت و زرهش را درآورد و سربه‌زیر انداخته، آمد به‌طرف خیمه سیدالشهدا آقا داشتند نگاه می‌کردند. ای قربان کرم پسر فاطمه. آقایان اگر کسی گفت بد کردم حلالم کن دیگر بیش از این خجالتش ندهید. بگوید دیگر اسمش را نیاز بخشیدمت. سربه‌زیر انداخت و یک کلمه گفت: هل لی توبه؟ آیا فرصت هست برگردم؟ توبه‌ام قبول است؟ آقا می‌پذیرید مرا؟ قبولم می‌کنید؟ یک‌وقت سید الشهداء دست‌هایش را باز کرد و حر را بغل گرفت. زبان حال حر را بگویم. زبان حال همه‌مان را به آقا بگوییم. بگوییم آقا حر رو به شما آورد و ما هم امشب می‌خواهیم هم ناله با حر بیاییم. بگوییم اگر تا حالا شیعه خوبی برای شما نبودیم و به وظیفه‌مان عمل نکردیم شما حر را قبول کردید ما را هم قبول کنید.

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم
آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار
که بدین بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم

یک جمله به آقا گفت وقتی خیالش راحت شد حسین او را بخشیده، هنوز آرام نشده، گفت: آقا اجازه بدهید از خواهرانتان حلالیت بطلبم. آخر من دل زینب را شکسته‌ام دل سکینه را شکستم آمد پشت خیمه بانوان حرم، صدا زد این دختران فاطمه من حرّم، اللهم انی ارهبت قلوب اولیائک خدایا من کسی هستم که قلب بنده‌های خوب را آزرده کردم. یک جمله گفت و صدای ناله‌های زنان از درون خیمه و ناله‌های حر از بیرون خیمه بلند شد. یک‌وقت صدا زد ای دختران فاطمه نکند روز قیامت در محضر مادرتان فاطمه از من شکایت کنید. با چشمان اشک‌آلود آمد خدمت آقا. دیگر آرام ندارد هم خودش آمد و هم پسرش و هم برادرش و هم غلامش. گفت آقا بگذارید افتخار اول جانباز شما را داشته باشم. به‌به. وقتی به میدان رفت جانبازی کرد و مجروح روی زمین افتاد. سیدالشهدا آمد بالای سر حر، نفس‌های آخر حر است و پیشانی او غرق در خون است. یک‌وقت آقا دستمالی درآورد و پیشانی حر را بست؛ یعنی مردم عالم دیگر از حر بدی نگیرید حسین مدال افتخار به پیشانی حر بسته است. آقا فرمود: تو حری همان‌گونه که مادرت تو را حر نامید. بگوییم یا اباعبدالله دستمال به پیشانی حر بستی و سر او را به دامن گرفتی؛ اما راوی می‌گوید عصر عاشورا حسین به قتلگاه صورت به روی خاک گذاشت… یاحسین

الا لعنه الله علی القوم الظالمین
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

#التماس_دعا

نظر دهید »
#ده_روز_با_کاروان 
ارسال شده در 18 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#ده_روز_با_کاروان
#به_قلم_خودم
#روضه_سوم_ماه_محرم
#یارقیه_بنٺ_الحسیݧ❤️
آیینه دارِ زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیه الحورا رقیه

امشب خیلی از پدرا دختراشونُ بغل کردن، خیلی از مادرا کنارِ دختراشون نشستن اما دخترا تو بغل مادر و پدر در امن و امانِ کامل هستند، اراده کنند و تشنه باشند آب گوارا هست ..امام زین العابدین می‌فرمود شب ها از سرما خواب نداشتیم تو خرابه .. روزها از گرما .. همش میترسیدیم آوار رو سرمون بیاد .. این دختر دیگه آخریا با اشاره با عمه حرف میزد ..

آیینه دارِ زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیه الحورا رقیه
خورشید در منظومۀ عشق حسینی
صد سال نوری راه دارد تا رقیه
سنش اگر کم هم ترازِ انبیا بود
مانند کوثر آیت العظما رقیه

مگه مادرش چند سالش بود، هجده سالش بود .. این دخترم مثه مادر .. برات بمیرم خانم .. مادرِ حضرت رقیه ام اسحاقِ .. اونایی اهل مطالعه هیتند تو تاریخ ببینن مادرِ این دختر وقتی بچه به دنیا اومد بلافاصله از دنیا رفت .. یعنی این دختر وقتی به دنیا اومد مادرُ ندید .. ابی عبدالله بارها فرموده بود زینبم یه کاری کنید حس نکنه مادر نداره لذا دردانه بود .. انقدر خواستنی بود این نازدانه سر بغل کردن این بچه اصلاً دعوا بود .. یه بار نزاشتن این بچه پاش رو زمین برسه .. لذا وقتی سر رو بغل کرد اول پاهاش رو نشونِ باباش داد .. ببین دخترت پاهاش تاول زده ..

جا داشت روی شانۀ کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانۀ سقا رقیه
آرام تر از هر زمانی بود اصغر
میخواند تا بالاسرش لالا رقیه
این طفل بی آزار را آزار دادند
زجرِ بدی را دید در دنیا رقیه ..

یه جوری آزارش دادن دیگه شب تو خرابه گفت یا بابام بیاد یا منم همینجا میمیرم .. یه جوری آزارش دادن گفت عمه دیگه خسته شدم .. یه جوری آزارش دادن شبِ آخر تو خرابه هر کاری کردن صدا گریه‌ش رو قطع کنه نتونستن .. تا سر بریده رو دید آرام شد .. تصور کن سرُ بغل کرده آرام داره با بابا حرف میزنه :
تاولِ دستامُ نگاه کن
سوخته موهام شونه نمیشه
سر که واسم بابا نشد پس
خرابه هم خونه نمیشه ..

بابا یه کاری با من کردن بابا از تازیانه و سیلی سخت تره ..‌
عروسکم رو یکیشون بُرد
گوشواره‌مُ یکی کشیده
عروسکم عیبی نداره
گوشواره‌مُ عمو خریده ..

صدا زد بابا:
شمع عمرم داره سوسو میزنه
منو هی دشمنِ بد خو میزنه
حرمله خبر داره که سیدم
لگداشو سمتِ پهلو میزنه

دختر هرجا تو سختی و شدائد گیر کنه سریع بابا رو صدا میزنه .. مگه مادرش نبود بین در و دیوار هی صدا میزد وا محمدا .. این دخترم هرجا با تازیانه میزن صدا میزد یا ابتا ..
بابایِ من، دخترِ نازت
اسیرِ یک گله‌ی گرگِ
پاشو ببین قد کمونم
مثه قدِ مادربزرگِ ..

شنیدم مادرت تو هجده سالگی قد خمیده راه میرفت .. شنیدم کاری کردن مادرت تو جوانی کمرش خم بشه ..

چند شبه که به جای بازوت
سرم رویِ بالِشِ ریگِ
چند شبه که بوسم نکردی
هیچکی برام قصه نمیگه
یه حرفایی خورده به گوشم
که خیلی حالِ من خرابه
من میگم ان شالله دروغه
جای سرت تشتِ شرابه

هی به عمه میگفتم عمه اون سر آشناست .. جلو چشمامُ گرفت ..

پاشو با اون نوازشات باز
دوباره کاممُ عسل کن
شیرین زبونیام تموم شد
بابا یه بار منو بغل کن
سه ساله و ضربۀ سیلی
سه ساله و زخمای کاری
دخترای شامی با طعنه
بهم میگن بابا نداری
فدا سرت سیلی زجرُ
فدا سرت این همه مهنت
بابای من فدای اسمت
بابای من سرت سلامت

یااباعبدالله .. بالاخره بعدِ همه دوری سرِ بریده رو برا دختر آوردن .. میخوام چند جمله از سرِ بریده بگم .. سری که امام زمان بهش سلام داده أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ .. میخوام بگم این سری که برا دختر آوردن چه مسیری رو گذرونده .. از کجا اومد و به کجا رسید .. چند تاشُ بگم ..سری که سنگ خورده .. سری که زنده زنده از بدن جدا شده .. سری که بالایِ اسب افتاده رو زمین .. سری که بالای نیزه رفته .. سری که گوشۀ تنور رفته .. سری که تو تشتِ طلا رفته .. سری که با چوب خیزران .. حالا یه ناله میخوام، بیار دستتُ بیار بالا بلند بگو حسین ..

الا لعنه الله علی القوم الظالمین
وَ سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ

#التمااس_دعا

نظر دهید »
ده روز با کاروان
ارسال شده در 18 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#ده_روز_با_کاروان
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن
#آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

پرسیدم از هلال ماه، چرا قامتت خم اسـت!!
آهی کشید و گفت کـه ماه محرم اسـت 😔
گفتم کـه چیست محرم؟
با ناله گفت ماه عزای اشرف اولاد آدم اسـت 💔
ماه محرم آمده ، داخل خونه روی صندلی نشسته ام اما دلم داخل مسجد و هیئت بین عزاداران حسین پرسه میزنه، طاقت موندن ندارم باید برم، زود میرم غسل میکنم و وضو میگیرم ،لباسهای سیاهمو از کمد در میارم و نیت کرده و به اذن مادر سادات به تن میکنم ، خدا رو شکر میکنم امسال هم لایق اینم که عزادار سیدالشهدا باشم ، مدام زیر لبم این جملات رو تکرار میکنم:
ماه محرم آمد یادت باشد…
اول نماز اول وقت حسین ،ع،بعد عزای حسین،
اول شعور حسینی بعد شور حسینی
محرم زمان بالیدن است نه فقط نالیدن
بساطش آموزه است نه موزه
تمرین خوب نگریستن است نه فقط خوب گریستن،
صدای دسته های سینه زنی و زنجیر زنی
از مسجد محل به گوشم میرسه، آماده شدم ،آرام آرام به سمت مسجد حرکت میکنم بوی اسپند و گلاب به مشامم میخوره ، بوی غذای نذری ، بوی سوختن چوب ، اصلا حالم عجیب خوب میشه ، انگار پریدم تو دوران کودکی و نوجوانی ، نمیدونم چه سری داره این ماه هم غمگینم هم ته دلم حس خوب و شاد داره ، یه شادی خیلی خاص که ویژه محرمه نمیدونم شما هم تجربه اش رو دارید! شادی از اینکه امسالم زنده ام و میتونم عزاداری کنم، میتونم باز ویژه کنیز بشم و خدمت کنم به عزاداران حسینی ، میتونم دوباره و دوباره با اشک و روضه زیارت عاشورا رو عاشقانه تر بخونم ، میتونم چای روضه و غذای نذری پخش کنم میتونم …
از خدا می‌خوام به عشق حسین و برای حسین زنده باشم و خدمت کنم و این مدال افتخار رو هر سال به گردنم بندازم ، از خدا می‌خوام منو جزء عزاداران واقعی امام حسین علیه السلام قرار بده و زیارت با معرفت حرمش رو از نزدیک نصیبم کنه، از خدا می‌خوام حسینی زندگی کنم و حسینی به شهادت برسم ، از خدا می‌خوام هر کسی هر حاجتی داره برآورده به خیر بشه
از خدا می‌خوام عاقبت به خیر بشم در پناه حسینش ، از خدا می‌خوام خانواده ام و پسرم همیشه سلامت و شاد و موفق باشند زیر پرچم آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
از خدا می‌خوام…‌

نظر دهید »
ماه محرم
ارسال شده در 18 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
خـبر از دل تنگـــم می دهـد..
لرزش عکـس حرم در پیـش چشمانـم
❤️ حـــــسـیـن ♥️
شال و لباس مشکی ما را بیاورید
حیّ علیَ العـزا که محرّم رسیده است

فرا رسیدن ماه محرم ، ماه پیروزی خون
بر شمشیر را بر عاشقان آن حضرت
تسلیت عرض می کنیم 🙏

نظر دهید »
انتخابات ریاست جمهوری 
ارسال شده در 15 تیر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

​#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن 

#جوال_ذهن 

#آزاد_نویسی 

#عکس_تولیدی

#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
دوره قبل برای انتخابات ریاست جمهوری وقتی به شهید رییسی رأی می‌دادم گفتم کاش تو بهترین باشی و برای کشور دلسوزانه قدم برداری و من از دادن این رأی پشیمان نباشم!!؛اما نمی‌دانستم روزی کاغذ رای را دست می‌گیرم و می‌گویم خدایا! من ابزار شفاعت دارم؛ من به یک شهید رأی داده‌ بودم، امروز هم همین نیت را کردم و با سلام و صلوات و توسل به نیابت از شما و شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید حججی و شهید حسینعلی اکبرزاده رأی دادم، به امید ایرانی آبادتر و قوی تر 💫 

برایمان دعا کنید تا اصلح ترین فرد انتخاب شود و دل رهبر و مردم شاد بشه ان‌شاءالله 🙏 

#انتخابات_ریاست_جمهوری

#من_رای_میدهم

#ایران_قوی

#شهید_جمهور

#لبیک_یا_خامنه_ای

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 33
  • 34
  • 35
  • ...
  • 36
  • ...
  • 37
  • 38
  • 39
  • ...
  • 40
  • ...
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 83

آخرین مطالب

  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی
  • عید غدیر
  • عید قربان 

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک
  • رهگذر
  • نویسنده محمدی
  • mahtab

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان