#به_قلم_خودم
#خاطره_بازی
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
(قسمت پنجم 😉 )
دیگه رسیده بودم به دوران، چهارمی ها پلیسن 😎 👮 تقریبا درکمون از مدرسه و درس بیشتر شده بود و معلم و مدیر و ناظم رومون شناخت پیدا کرده بودن، برای همین قرار بود از بین ما تعدادی رو به عنوان مبصر، و مامور گچ و سالن و… انتخاب کنن ، بین اون همه دعوا و گیس و گیس کشی و قهر های بچگانه بالاخره من به عنوان مامور آوردن گچ از دفتر به کلاس شدم ،
وای که نمیدونید چقدر خوشحال بودم و چه حسی داشتم (حس منشی بعضی از دکترها که فکر میکنن خودشون دکترن و…🫠)
چقدر از اون گچ های رنگی خوشم میومد، گاهی که دیگه ریزه هاش باقی میموند رو با اجازه معلم میبردم خونه و تو حیاطمون لی لی میکشیدم ، الان که بهش فکر میکنم میبینم چقدر ما ساده بودیم و زود به چیزای کوچیک علاقه نشون میدادیم و شاد میشدیم ،گفته بودم که از همون بچگی زبل و زرنگ بودم، تو همهی مسابقات شرکت میکردم قرآن،نقاشی، تهیه روزنامه دیواری ،کاردستی،ورزشی،کتابخوانی، تزیین کلاس و سالن، کمک به خدمتکار مدرسه،و..
تزیین کلاس و سالن با اون شرشره های رنگی و کاغذی انجام میشد و نصب پرچم های ریسه ای کاغذی هم برام یکی از قسمتهای جذاب دوران تحصیل بود، یه چسبی بود به نام اوهو فقط اسمش چسب بود کاغذ رو رو کاغذ نگه نمیداشت ولی ما با همهی توان کارمون رو به بهترین شکل انجام میدادیم، 😂 😎
کلاس چهارم معلم بداخلاقی داشتیم ، خدا بیامرزدش اما واقعا ازش خوشم نمیومد ، تنها معلمی که ازش دلگیرم، البته حلالش…
عصبی بود و پرخاشگر ، هر چی از دهنش درمیومد به بچه ها میگفت،«ببخشید»(گوساله، خنگ ، کودن، احمق، تنبل، نفهم،شلخته، و…)اصلا هم براش مهم نبود تخریب روحیه و شخصیت دانش آموز اونم در مقابل دید بچه های دیگه، از گذاشتن خودکار لایه انگشتهای کوچیکمون و فشار دادن با دستهای گنده اش که نگم براتون…کشیدن گوش و پس گردن زدنهای یهویی 😵 💫 حالا خدا رو شکر من جزء دانش آموزان خوب بودم و زیاد بهمگیر نمیداد،
اما اگه به هر دلیلی هم یکم شیطنت و کم کاری میکردی با اون خط کش چوبی بلندش چند ضربه محکم به کف دستای کوچولومون میزد .
که تا چند دقیقه نمیتونستیم مداد تو دستمون نگه داریم ،تنبیه من به خاطر خوردن نارنگی یواشکی انتهای کلاس بود، و فراموشی مثلا یکی از دفتر کتابهام، پچ پچ با کنار دستیم، یا گاهی بلند بودن ناخن هام …
یه تنبیه دیگه اش هم این بود بچه ها رو میبرد پای تخته و میگفت دستها و یه پا بالا ،و تا مدتها به همون حالت بچه رو نگه میداشت 😵 💫
تدریس خوبی هم نداشت کم حوصله بود ، وای یه وقتهایی که امتحان میذاشت میگفت فردا با خودتون یه برگه امتحانی بیارید، خیلی این حرفش ترسناک بود انگار به یه اعدامی میگن فردا با خودت طناب دار بیار 😩 برگه ها سفید بود قسمت بالای برگه آبی رنگ و مشخصات رو باید مینوشتیم ،دیدنش هنوزم هم برام خوشایند نیست… خشونت خانوم معلم باعث شده بود همهی بچه ها یه جورایی افسرده بشن، به کادر هم میگفتیم گوش نمیدادن،اانگار برای مدیر و ناظم عادی بود، خانواده ها هم مثل اینکه زیاد براشون مهم نبود و طرفدار معلم بودن و میگفتن حتما خودت خطا کردی و.. منم چندبار از اون خط کش ها نوش جان کردم، یه بار که به مامانم گفتم ، جواب داد حتما لازم بوده اشتباهی کردی دیگه ، هرچی توضیح میدادم میگفت اشکال نداره
چوب معلم گُله هر کی نخوره خُله 🥴🥺
منو با این جمله میخندوند تا یادم بره
البته الان که بهش فکر میکنم متوجه شدم که مامانم نمیخواسته من روم باز بشه و مدام شکایت معلم رو کنم یا پشتم گرم بشه و شیطنت هامو ادامه بدم اما میدونست کار معلم درست نیست و بعدها گفته بود با معلمتون صحبت کردم و…کلاس چهارمم با این خاطرات تلخ گذشت ،اینم بگم از بس تو کلاس این خانوم معلم ترس و استرس داشتم روی نمرات من که همیشه ممتاز بودم تاثیر منفی گذاشته بود و اون سال شاگرد سوم شدم البته با چند صدم کمتر از نفر اول و دوم 😞
تلخی خاطرات اون روزها با نوشتن این پست دوباره برام تداعی شد، بنده خدا فوت کرده، دیگه دستش از دنیا کوتاه شده، گاهی حتی دلم نمیاد خدابیامرزی بهش بدم، اما …
گذشتم ازش ،حلالش، روحش شاد با ذکر صلوات 😔 🙏
(ادامه دارد 😊 )…
آخرین نظرات