کتاب قدیمیای در طبقات کتابخانه کوچکم توجهام را به خود جلب میکند ، مدتهاست آن را نخواندهام.به سراغش میروم و لای آن را باز میکنم؛
آه، امان از دلتنگی…
دلتنگی مانند مه غلیظی است که صبحهای زود، وقتی که پا به بیرون میگذاریم،اطرافمان را در بر میگیرد. گویی در ابتدا فقط یک حس ناخوشایند مبهم است، مثل یک نت فالش در میان یک آهنگ زیبا! بعد کمکم تمام وجودت را فرا میگیرد، درست مثل پیچکِ یاس بنفش که بیخبر از همه جا، دور درخت انار کنار باغچه میپیچد و او را خفه میکند.
از نظر من دلتنگی، شکلهای مختلفی دارد. گاهی مثل یک خاطره شیرین است که ناگهان در ذهنت جرقه میزند، خاطرهای از خندههای مادر، مهربانیاش، یا حتی بوی خوش غذاهایی که درست میکرد. اما همین شیرینی، یک نیش کوچک هم دارد، چون یادآوری میکند که آن لحظات دیگر گذشتهاند و هرگز تکرار نمیشوند.
گاهی هم دلتنگی، مثل یک جای خالی است، مثل صندلی خالی کنار شومینه در یک شب سرد زمستانی. جای کسی که دیگر نیست، کسی که با بودنش، خانه را گرم و روشن میکرد.
میدانید، من فکر میکنم دلتنگی، یک جور عشق است، عشقی به گذشته، به آدمهایی که دوستشان داریم، به لحظاتی که برایمان ارزشمندند. و شاید، تنها راه رهایی از آن، این است که بپذیریمش، مثل یک مهمان ناخوانده که نمیتوانی بیرونش کنی، اما میتوانی با او کنار بیایی. و من مدتهاست با او خو گرفتهام، یعنی چارهای جز این ندیدم. مادر که رفت تا مدتها وجودم پر شد از حس دلتنگی، حس مهگرفتگی، حس تنهایی و سردی. اطرافیان از این حالات من در عذاب بودند، از اینکه با دیدن حال و روز من غمگین میشدند عصبی بودم اما یک روز به ناگاه به خود نهیب زدم که بس است! اتفاقی که افتاده و هیچ چارهای برایش نیست، رسیدم به این که:زندگی جاریست و باید ادامه داد.
باید سعی کرد از خاطراتمان و با هم بودنهایمان درس گرفت و نهایت استفاده را کرد، تا با وجود کمیها و نبودنها زیبا و صبور ادامه داد. آرزومندم، روزی برسد که دلتنگی برایم دیگر آن هیولای ترسناک نباشد، بلکه تبدیل شود به یک خاطره شیرین، یک قطعه کوچک از پازل زندگی که به من یادآوری میکند چه چیزهایی را دوست داشتهام و چه چیزهایی را از دست دادهام. درست مثل یک گل زیبا که آخرین یادگارم بود برایش، و او با ظرافت بین صفحات یک کتاب قدیمی خشکش کرده بود. و حال من با دیدن آن گل خشکیده دوباره حس مهگرفتگی به سراغم آمده، چشمانم ابری میشود ،بغض در گلویم را به سختی فرو میبرم ،لبخند تلخی میزنم و با خود میگویم: باید صبور و قوی بود و ادامه داد…
#به_قلم_خودم
#به_یاد_مادر💔
#روحت_شاد_سادات_خانوم😔
آخرین نظرات