#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 11
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
درد رو از هر طرف بخونی دردِ!!! هر دردی به نوع خودش میتونه آزار دهنده و کشنده باشه، حالا چه جسمی چه روحی چه… داشتم برای ناهار کتلت درست میکردم، از رنده خوشم نمیومد خاطره خوشی باهاش نداشتم چندباری دستم و زخمی کرده بود، حالا حواس پرتی و بی دقتی خودم به کنار اما انگار با اون دندونه هاش بهم میگفت حواست باشه رئیس منم با احترام با من رفتار کن… 😅 تو افکار خودم بودم که صدای تلفن همراهم منو به خودم آورد ، ای جان دخترک موفرفری خوش خنده بود جوابش رو با یه سلام عزیزم چه عجب! دادم و مکالمه رو آغاز کردیم ، میگفت از آخرین باری که همو دیدیم ده روز میگذره! بهش گفتم خب بیا اینجا چرا نمیایی ، بهش گفتم من سرم شلوغه تو به من نگاه نکن ،ازش خواستم برای ناهار بیاد پیشم اما قبول نکرد ، گفت تو هفته قبل خیلی کارها رو انجام داده ، چندتا رو برام با خوشحالی تعریف کرد ، منم کلی تشویقش کردم ، بازم اصرار کردم برای ناهار بیاد خونه ما، چون متوجه شدم حرف زیاد داره و تلفنی هم که نمیشه ، قبول کرد و یک ساعت بعد با چندتا شاخه گل محمدی که میگفت از حیاط خونه شون چیده با لبخند وارد خونه شد، گلها رو طرف من گرفت و گفت ناقابله ، ازش گرفتم و گفتم خودت گلی ، نیاز نیست هر موقع میایی خودت روبه زحمت بندازی ، یهو چشمم افتاد به انگشتش که چسب زخم داشت، گفتم چی شده ؟! و گفت بهت میگم حالا، طبق معمول کمی پذیرایی و نماز و ناهار…
دوتا چای تازه دم و دبش ریختم و نشستیم برای گپ دوستانه. گفت داشتم کتاب میخوندم و تو حس خوندن یهوو دستم به لبه کاغذ برخورد کرد و خون اومد وای نگم که چه دردی داشت انگار انگشتم رفته بود زیر ساطور!! همینطور که داشت تعریف میکرد یاد خودم افتادم که منم این حس و درد رو تجربه کردم .یه لحظه خودمو بجاش گذاشتم ،احساس کردم بدترین درد دنیا رو دارم تجربه میکنم چه سوزش عجیبی ، دلم ریش شد،زخم کوچکی بود که زیاد به چشم نمیومد اما بیرحمانه میسوزوند،
داشت صدام میزد که کجایی ؟! یهو به خودم اومدم و بهش گفتم هیچی منم برام این اتفاق افتاده میدونم چه دردی داره ، حرف رو عوض کرد و گفت راستی میدونی چند روز پیش از بهترین و با اعتمادترین دوستم ضربه بدی خوردم واقعا دردش مثل همین انگشت زخمی ام قلبمو فشرد و آزرده کرد ، جریان رو کلی که برام تعریف کرد بهش گفتم:
دیدی دیگه وقتی دستت رو با کاغذ میبری اذیتت میکنه،میسوزه و از فکرت بیرون نمیره،اما مثلا وقتی با چاقو میبری بعده چند دقیقه فراموش میکنی؟!
در واقع کاغذ از چاقو بُرنده تر نیست؛
فقط تو انتظار آسیب دیدن از کاغذ رو نداشتی…
حکایت بعضی آدما هم دقیقا همینه!
باید در انتخاب دوست بیشتر دقت کنی و حواست باشه راز دلت رو به هیچ کسی نگی که بعد بشه نقطه ضعفت و ازش سواستفاده کنن.
آخرین نظرات