مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
چیزهایی که دوستشون دارم...
ارسال شده در 26 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#تولیدی
#چالش_نوشتن 21
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
من زندگیمو خیلی دوست دارم و به نظرم زندگی کردن فقط نفس کشیدن، راه رفتن و کار کردن، خوردن و خوابیدن و… نیست بلکه ما باید در طول زندگی خود به کارهایی که دوست داریم هم اهمیت بدهیم و شاد و خوشحال باشیم. باید دنبال چیزهایی باشیم که حال دلمون باهاشون خوش میشه…
من تو زندگیم خیلی چیزها رو دوست دارم که شاید نتونم همه رو یکی یکی بگم اما:
اگه بخوام از دوست داشتنم در مورد اشخاص بگم خب این شامل خانواده ام مخصوص پسرم،بعضی از اساتیدم، دوستانم، همسایه هام، فامیلم و…
اماکن هم: 👈 گلزار شهدا، مزار مادرم، اماکن مذهبی و زیارتی مقدس، دیدن آثار باستانی و تاریخی شهرهای مختلف ، طبیعت جنگل،کوه،دریا،و… میشه

اما اگه بخوام از دوست داشتن بیشترم به اشیاء و اشخاص و چیزهایی از این قبل بگم: باید حضور مبارکتون عرض کنم که: 👇
1_همه در مورد دست پخت مادر زیاد صحبت میکنن کمتر کسی در مورد دستپخت پدرش حرف میزنه اما من به جرأت میگم پدرم بهترین آشپزی ها رو میکنه، مخصوص در ایام محرم که نذری غذا دارن و با وسواس خاص پخت و پز رو انجام میده و همه از خوردن غذاش به به و چهچه میکنن،
2_محله قدیمی و خونه ای که در اونجا زندگی میکردیم رو خیلی دوست دارم برام تداعی کننده خاطرات بچگیمه هنوزم هراز گاهی یه سر میرم از دور یه دل سیر نگاه میکنم و یاد ایام خوش قدیم میکنم.

3_من علاقه زیادی به گل و گیاه دارم، گلدونهای خوشگلم رو خیلی دوستشون دارم و مثل یه مامان خوب ازشون نگهداری میکنم، باغ سرسبز و پر محصول پدرم که عاشقانه دوستش دارم ، باغی که با قطره قطره عرق ریختنش درستش کرده و محل تجمع خانواده و فامیله رو هم خیلی دوست دارم.

4_یه کتابخونه کوچولو دارم کنج اتاقم که خیلی دوستش دارم،با کتابهایی که واقعا بهشون علاقه دارم، هر روز بهشون سر میزنم و یه نگاهی میکنم و چند صفحه ازشون میخونم و این حالمو خوب میکنه.

5_یه چیزی که خیلی برام مهمه و دوستش دارم آلبوم عکس و فیلم و سی دی های قدیمی مونه که با دیدنشون خیلی چیزا برام زنده میشه ، گاهی شاد میشم گاهی غمگین.
6_ دختر است دیگر و دوست داشتنش خلاصه میشود در چادرش، جانمازش،
چفیه ای که از رهبرش یادگار گرفته،
جعبه اکسسوری و زیورآلاتش،
کلکسیون تل و گیره و کش مو ، لاک و لوازم آرایش و عطر و ادکلن ها،و لوازم التحریر های فانتزی اش 😊

7_چندتا عروسک و مجسمه قدیمی که یادآور دوران کودکی ام هستن رو هم خیلی دوست دارم.
8_از دوست داشتنم نسبت به بوی سبزه ، بوی گل، بوی خاک نم خورده و بارون زده و… اینها هم که نگم براتون که وجودم رو سرزنده و بانشاط می‌کنه.
🌸 🌸 🌸 🌸
اگه از دوست داشتن هام بخوام بگم که میشه یه کتاب ، پس فعلا بسنده میکنم به همین موارد بالا🤷‍♀
اما این دو مورد که می‌خوام بگم نهایت دوست داشتن هام هستن: 👇
چادر نماز گل گلی و جانماز ترمه مادرِ خدابیامرزم
مُهر و تسبیح تربت، کتاب کوچیک دعا و قرآنش 😔
چادر نماز مادرم با گل بوته های صورتی، که بوی عطر تلاوت قرآن و نور میده، بوی پاکی و مهربونی، وقتی دلم خیلی از همه گرفته و دلتنگش میشم،جانماز ترمه اش رو پهن میکنم و چادرش رو باز میکنم فکر میکنم رفتم تو یه دشت پراز برف با گلای محمدی! منم مثل یک پروانه از این گل به اون گل میرم، چقدر دلم براش تنگ شده ،
چقدر این یادگاریش رو دوست دارم، کاش هنوز کنارم بود ، دلم برای نماز صبح خوندن هاش با اون دعاهای زیر لبش تنگ شده
💔 (روحت شاد سادات خانم)
💫 💫 💫 💫
#گوشه_دنج_حرمت_را_دوست_دارم
یا امام رضا جان:
از هر چه هست دور و برم خسته‌ام فقط
صحن و سرای شاه خراسانم آرزوست
یک گوشه دنج….با عطر حرم…
چقدر حال خوبی است…
بروی دنج ترین جای حرم امام رئوف بنشینی….
مناجات الشاکین بخوانی….
تا می توانی به خودت بد و بیراه بگویی…..
بعد…
بعد احساس کنی کسی با محبت نگاهت می کند…
انقدر که یکهو می آید به زبانت بگویی…
آقا اجازه هست صدایتان کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
و بعد….
صدایش کنی….
یاعلی موسی الرضا_ یا علی موسی الرضا
آقا جان ای کاش می شد همیشه از همینجا صدایتان کنم….
انگاری امام رضا با لبخند و قلب مهربانش دستم را می گذارد توی دستان خدا….
دلم تنگ شده است برای آن گوشه دنج حرمت…
چقدر دوست دارم جزئیات حرم باصفایت را،
آقا جان #مرا_بطلب🤲 😔 💔

نظر دهید »
سالروز بزرگداشت احمدبن موسی
ارسال شده در 26 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

​ششم ذی‌القعده در تقویم ایران اسلامی سالروز گرامیداشت مقام حضرت سید امیر احمد(ع) ملقب به شاه چراغ و سیدالسادات فرزند بزرگوار امام موسی کاظم(ع) است. 🌺 کسی که با قدومش، شیراز را منور و ایران را همچون برادرش حضرت رضا(ع)، به بارگاه و مأمنی برای دوست‌داران مکان اهل‌بیت(ع) تبدیل کرد . 🌺 او که هم نام پیامبر اکرم(ص) بود، در فضیلت و زهد جایگاه ویژه‌ای در میان فرزندان امام موسی کاظم(ع) داشت. 🌺 احمد(ع) به کرم، جلال، شجاعت و عبادت شناخته می‌شد و شب‌ها تا صبح به عبادت مشغول بود و از فضل و بخشش او همین بس که در عمر با برکت خود، هزار بنده را خرید و در راه خدا آزاد کرد. 🌺 احمدبن موسی(ع)، شخصیتی باعظمت، پرهیزکار و کریم‌النفس داشتند و به خاطر همین ویژگی‌ها، مورد علاقه پدرشان امام کاظم(ع) بودند، به گونه‌ای که ایشان مزرعه خود را که یسیره نام داشت، به او بخشیدند 🌱و حال روز بزرگداشت مقامی است که هر آینه، کرامت سلاله پاکان را به تصویر می‌کشد؛ و حرمش، مأمن و ملجأ درماندگانی است که او را واسطه‌ی حاجات خود چون پدرش، موسی کاظم(ع) می‌دانند. 🌱او که شاهچراغ لقب گرفت، تا بلندای نور وجودش نه فقط شیراز، که ایران را به معرفت و عبادت دعوت کند. 🌱در کرامت او روایت شده است که احمد بن موسی(ع)، سه هزار بنده داشت و هزار بنده را آزاد کرد و هزار  قرآن با دست مبارکش نوشت و احادیث بسیاری از پدر و اجدادش حکایت کرده است. 🌸 ای شاهچراغ دل‌های بی‌قرار! با گوشه چشمی، آرام و قرار چشم‌های بارانی ما باش… که تو فرزند باب الحوائجی و از تبار علی ابن موسی الرضا(ع)  🌸 🌸 🌸

شادی روحش صلوات

نظر دهید »
مرگ ترس نداره به شرطی که...
ارسال شده در 25 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 20
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
تو زندگی از زمانی که متولد میشیم تا زمانی که از این دنیا میریم ترس با ما همراهی میکنه، هر شخصی ممکنه ترس‌هایی داشته باشه حالا یا منطقی و طبیعی یا زائده ذهن، مثل:ترس از حشرات، بلندی و ارتفاع ، تاریکی، تنهایی، مکانهای تنگ ، ترس از عدم موفقیت و شکست، ترس از کم توجهی دیگران، ترس از دست دادن عزیزان، ترس از مرگ و ترس از…
ترس هم به نوعی یکی از نعمتهای خدا محسوب میشه! در برخی موارد، ترس برای ما لازمه و به ما کمک می‌کنه تا در مواجهه با خطرات، ایمنی خود رو حفظ کنیم.ترس همیشه در وجود انسان ها کم و یا زیاد نهفته است و هر کدام از ما ممکنه لحظه هایی با خطراتی روبرو شویم که حس کنیم مدام ما رو تهدید میکنن و این تهدید گاه زیاد و باعث ترس و اضطراب میشه و گاهی نیز شرط عقلِ که باید احتیاط کرد.با این حال، ترس بیش از حد می‌تونه به محدودیت‌ها و نقصان‌هایی در زندگی ما انسانها منجر بشه.پس برای ما مهمه که ترس رو به درستی مدیریت کنیم و تمایل به فرار ناشی از اونو کاهش بدیم. برای مدیریت ترس، می‌تونیم از راهکارهایی مانند افزایش آگاهی و دانش درباره خطرات، تقویت اعتماد به نفس، استفاده از تکنیک‌های آرامش و مقابله فعال با ترس و… استفاده کنیم.
منم از این ترس ها تو زندگیم زیاد داشتم و دارم و تجربه کردم.اما همیشه بزرگترین ترس من از دادن عزیزانم بودهمیشه دوست داشتم و دارم زودتر از عزیزانم بار سفر ببندم اما… وقتی که مادرم در اوج ناباوری و ناگهانی فوت کرد تا مدتها زندگیم مختل شده بود، نمیدونستم حتی چندشنبه اس چه ماهی هستیم و… اصلا نتونستم گریه کنم دچار شوک بدی شده بودم، تا یه مدت با آرام بخش منو میخوابوندن ، خورد و خوراک درست و حوصله هیچ کسی رو نداشتم حتی پسرم، خیلی ها باهام صحبت میکردند و مشاوره میدادن اما من گوشم بدهکار این حرفها نبود ، تا اینکه نزدیک های چهلم مادرم رفته بودم حوزه، یکی از اساتید اخلاقم‌رو دیدم جریان رو میدونست دعوتم کرد گوشه نمازخونه و حرفهایی بهم زد که انگار برام تازگی داشت ،مثلا می‌گفت: تو باید بپذیری که مرگ هر فردی به هیچ عنوان دست خودش نبوده و نمی تونه موعدش رو تغییر بده، همه باید تسلیم اوامر خدا باشیم،
می‌گفت:بهتره در مورد موضوعاتی که غیرقابل ارادی و ناخواسته اس و قابل کنترل نیست، کمی منطقی رفتار کنی
میگفت بله از دست دادن عزیزان خیلی سخته اما تو اولی نیستی، آخری هم نخواهی بود، باید صبور باشی و راضی به رضای خدا ، برای مادرت به جای گریه و عزاداری افراطی خیرات کن ،قرآن بخون، اینطوری روح اون خدابیامرزم بیشتر در آرامشه،می‌گفت:مرگ هم یه موضوع ناشناخته برای تمام کسانی هست که اونو تجربه نکردن و از این رو ممکنه، فکر کنن که موضوعی ترسناک،دردآور و تلخ و غم انگیزیه.میگفت: یه جنین وقتی میخواد به دنیا بیاد می‌ترسه و گریه می‌کنه با اینکه توی یه جای تاریک و تنها زندگی میکرده، چون نمیدونه این دنیا چقدر زیباست پر از نور و انرژی پر از نعمتهای الهی و رنگارنگ ، کسی که میمیره هم همین حس رو داره چون فکر می‌کنه به این دنیا فقط تعلق داره و اینجا بهتره ، چون اون طرف رو ندیده ، مطمئن باش اون طرف خیلی بهتر از اینجاست ، کافیه فقط اینجا مطیع خداوند باشیم گفت و گفت…
خیلی حس خوبی داشتم ،روی کلمه به کلمه حرفهای استادم فکر میکردم ،دیگه اون دیدگاه ترسناک رو نسبت به مرگ نداشتم حتی برام جذاب و دوست داشتنی شده بود،هرچند هنوزم برام سخته فراموشی و غم از دست دادن مادرم اما دیگه حالم مثل قبل نیست.
مرگ خوب است
می گویند مرگ چیز دردناکیست
مرگ چیزبدی است
اما از نظر من
مرگ تنها راه رسیدن به خداست
مرگ زیباست وقتی که انسان
از بدی ها بدور باشد
وقتی که انسان مثل
یک فرشته پاک باشد
نگاه کن که چقدر مرگ زیباست
🌸 🌸 🌸 🌸
خدایا تو دریای منی آغوش وا کن
که می خواهد این قو یِ زیبا بمیرد

نظر دهید »
شخصیت و ویژگی های مثبت من
ارسال شده در 25 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن19
#برای_طلبه_نوشت
#تولیدی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
امروز می خوام کمی درباره شخصیت خودم براتون بنویسم، در ابتدا باید بگم که من دو تا جعبه دارم که داخل یکی صفات خوب و داخل یکی دیگه صفات بدم را گذاشته ام ، بی شک همهٔ انسان ها یک سری صفات خوب و یک سری صفات بد دارند که باید آنها را بپذیرند و در شکوفا کردن یا برطرف کردن آنها اهتمام ورزند،من هم به راحتی آن ها را پذیرفته ام، و در تلاشم هر روز آنها را مدیریت کنم،صفات بدی که باید از وجودم حذفشون کنم رو داخل یه جعبه گذاشته ام و بهشون سر میزنم و برام مهمه تا یادم باشه درگیر چه چیزهایی هستم که ممکنه باعث رنجش و عذاب خودم و اطرافیانم بشه ،
و اما شخصیت و صفات خوب من از نظر خودم و بیان اطرافیانم: صبور،مهربان،فداکارو خوش قلبم،
دست و دلباز، پرانرژی،شوخ طبعم،
کدبانو و هنرمند، صادق، خوش بیانم، خیراندیش،سخاوتمند،سازگار و متعادلم،
بی تکلف، حمایتگر،عاقل،قابل اعتمادم،
و…. (ماشاءالله به خودم 😂 ) البته تعریف از خودم نباشه،واقعا اغراق نمیکنم و سعی میکنم در زندگی همیشه یه انسان خوب باشم و خیرم به دیگران برسه، هر چند ممکنه گاهی با توجه به شرایط و رفتار برخی انسانها منم تغییر رفتار بدم.
به هر حال اینها رو هم در جعبه ای زیبا گذاشتم و هر روز بهشون سر میزنم و سعی میکنم به داشته های این جعبه اضافه کنم، خیلی برام مهم هستن که مبادا غباری روی اونها بشینه و کمرنگ بشن ،
مبادا با سهل انگاری و تکبر و غرور و وسوسه و هوای نفس ازشون کم بشه ،
برام اهمیت دارن چون با ارزش ترین دارایی های من هستن ، خیلی مراقب این جعبه قلبی شکل هستم و در بهترین جا و بهترین شرایط قرارشون دادم، ‌خیلی حس خوبی داره که هر روز بهشون سر میزنم و به خاطر داشتنشون به خودم میبالم و از خدای مهربانم بابت این همه نعمتی که بهم بخشیده تشکر میکنم.
زندگی ارزش زیادی داره اما بسیاری از آدم ها ارزش اونو خوب نمیدونن و زندگی خودشون رو با غصه خوردن و وقت تلف کردن میگذرونن در حالی که ما فقط یک بار زندگی می کنیم و باید قدر همه لحظه های اونو بدونیم و از این نعمتی که خدا به ما داده خوب استفاده کنیم.این که چند سال زندگی می کنیم خیلی مهم نیست، بلکه خوب زندگی کردنه که مهمه. باید تلاش کنیم تا در این مدت بتونیم کارهای خوب زیادی بکنیم و به هیچ کس ظلم و ستم نکنیم.و به معنای واقعی انسان باشیم. ما داشته های زیادی داریم کافیه کشفشون کنیم و بهشون بال و پر بدیم بعد نتیجه اش رو در دنیا و آخرت نظاره خواهیم کرد،
داشته های زندگیتون فراوون 🙏
جعبه های دلتون تون پر از رفتار و شخصیت و خصلتهای خداپسندانه 🤲
پ.ن:
#جایزه_من 😉
#یادگاری_از_کوثرنت 🎁

نظر دهید »
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 
ارسال شده در 24 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 18
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
از همه چیز و همه کَس ناامید شده بود، تصمیم خودش را گرفته بود چمدانش را از بالای کمد پایین آورد و وسایلش را داخلش گذاشت و به سمت راه آهن حرکت کرد، بلیط مقصد را تهیه کرد و منتظر قطار نشست ، با هوهو چی چی قطار به خودش آمد و به سمتش رفت و در کپه خودش مستقر شد، ایستگاه آخر… پیاده شد و توی شلوغی شهر و ولوله مردم به دنبال جایی برای استراحت میگشت ، پسرکی به سمتش آمد و گفت آقا دنبال اتاق هستید؟! من یه مسافرخانه خوب نزدیک حرم سراغ دارم ،معطل نکرد و با پسرک راهی شد، نزدیک مسافرخانه که رسید نگاهی به نمای ساختمان کرد و وارد شد ، پیرمرد مهربانی با احوال پرسی گرم ازش استقبال کرد و بعد از صحبت های مربوط کلید اتاق 8 رو به مرد تحویل داد،به فال نیک گرفت و وارد اتاقش شد خیلی ساده بود و امکانات کم، پرده را کنار زد پنجره را باز کرد ناگهان چشمش به حرم مطهر امام رضا علیه السلام افتاد اشک در چشمانش جمع شد دست بر روی سینه به رسم ادب سلامی داد.وسایلش را جابجا کرد و غسل زیارت انجام داد شام خورده نخورده و با عجله به سمت حرم حرکت کرد، دل توی دلش نبود تا به حرم برسه ، بالاخره وارد حرم شد و زیارتنامه ای خواند و با اشک و آه مدام تکرار می‌کرد یا سریع الرضا ، یا معین الضعفا ، یا غریب الغربا منو دریاب…
بعد از خدا امیدم به توست ، ساعتها گذشت و همچنان در کنج رواق رو به ضریح مطهر در دل نجوا میکرد ، غم بزرگی در دلش بود ، نزدیک اذان صبح شده بود نمازش را خواند و کمی بعد راهی مسافرخانه شد، پیرمرد مهربان به سمتش آمد و زیارت قبولی بهش گفت و با لبخند به سمت میز صبحانه اش دعوتش کرد ، مرد با اصرار پذیرفت ، کمی باهم صحبت کردند، علت آمدنش را اینگونه تعریف کرد: من و همسرم پانزده سال بچه دار نمیشدیم ، با کلی نذر و نیاز خدا دختر شیرین زبانی به نام زهرا بهمون هدیه داد، جلوی چشمامون قد میکشید و هر روز زیباتر می‌شد ، یه شب تب و لرز شدیدی سراغش اومد سریع بردیمش بیمارستان تشنج کرده بود و اوضاع رو به وخامت میرفت ، حال خوبی نداشتیم ، بعد از آمدن جواب آزمایش ها متوجه شدیم دخترمون دچار بیماری لاعلاج شده و هر آن ممکنه از پیشمون بره! از اون شب هر دکتری که تونستیم بردیم ،هر دارو و دوایی بهش دادیم، هر کاری که شد انجام دادیم اما بهتر نشد که نشد ،
تا اینکه به ذهنم رسید باید بیام پیش آقایی که هیچکسی رو ناامید نمیکنه و بهش متوسل بشم و شفای دخترمو ازش بخوام،
پیرمرد مهربان دستی به سر مرد کشید و گفت خوب جایی اومدی نگران نباش…
کار هر روز مرد شده بود رفتن به حرم و برگشت به مسافرخانه ، یک هفته به همین منوال گذشت و در مسافرخانه زندگی میکرد ،هر روز با خانواده اش در تماس بود و جویای حال دخترش ،
شب هشتم بود ته دلش کمی ناامید شده شده بود با خودش گفت نکنه این ماجرا حکمتی داره و نباید بیشتر از این اصرار کنم، دلشکسته وسایلش رو جمع کرد برای تسویه حساب خدمت پیرمرد رسید و گفت من به نتیجه نرسیدم دیگه باید برم… پیرمرد مهربان که غم و بغض مرد رو دید بهش گفت یه امشب هم بمون شاید فرجی شد، با اصرار پذیرفتم و رفتم داخل اتاق حوصله نداشتم حرم برم روی تخت دراز کشیدم و با اشک گفتم یا امام رضا تو رو جان مادرت حضرت زهرا ، زهرا کوچولو منو شفا بده، از خدا بخواه که به دل من هم نگاه کنه، کم کم خوابم برد ، تو عالم خواب دیدم یه آقای سبزپوش نورانی با یه خانوم قد خمیده با چادر مشکی و روی گرفته نزدیک من شدن ، آقای سبزپوش بهم گفت ناراحت نباش همه چیز رو به راهه ، مادرم آمین گوی دعاهات بوده ، یهو از خواب پریدم حسابی عرق کرده بودم ، نمیدونم چطور و چقدر سریع راهی حرم شدم، زیارت نامه خوندم و باز متوسل شدم ، حال دلم آرام شده بود، در راه برگشت به مسافرخانه همسرم باهام تماس گرفته بود با گریه و خوشحال می‌گفت مژده بده …
معجزه شده ، جواب آزمایش های زهرا اومده ، همه دکترها تعجب کردن از وضعیتش، و….
با شادمانی به مسافرخانه رفتم و جریان را با پیرمرد مهربان در میان گذاشتم ، خیلی خوشحال شده بود و گفت هر شب برام دعا می‌کرده و از خادمین حرم مطهر هم هست، وسایلم رو جمع کردم و کلید رو بهش دادم و خداحافظی کردم،
مستقیم برای عرض تشکر و زیارت آخر وارد حرم شدم و با امام رضا هم خداحافظی کردم و راهی شهر خود شدم،
همه چیز عالی بود، زهرا هم هر روز بهتر و بهتر میشد، و ما هم هر سال دو سه بار به همراه خانواده در همان مسافرخانهٔ ساده، مهمان امام رضا میشیم برای عرض ادب و تشکر و دیدار با پیرمرد مهربان…

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 44
  • ...
  • 45
  • 46
  • 47
  • ...
  • 48
  • ...
  • 49
  • 50
  • 51
  • ...
  • 82

آخرین مطالب

  • عید غدیر
  • عید قربان 
  • روز عرفه
  • شهادت مسلم بن عقیل و هانی ابن عروه 
  • امام خمینی ره 
  • سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه 
  • اولین سالگرد شهدای خدمت 
  • روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی 
  • سقط جنین 
  • امام رضا علیه السلام 

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • سامیه بانو
  • زفاک
  • فاطمه مقيمي
  • رهگذر

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • س مثل سیب
  • غروب دریا...
  • گروه صحیفه سجادیه
  • انتخابات ریاست جمهوری 
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • س مثل سیب
  • غروب دریا...
  • گروه صحیفه سجادیه
  • انتخابات ریاست جمهوری 
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان