مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
روز ملی دندانپزشک 
ارسال شده در 23 فروردین 1404 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

کلی کار سرم ریخته، اما بیکارم!نه که نخواهم انجامشان ندهم، گویی اجازه ندارم! تا درموردش فکر نمیکنم، مشکلی نیست، اما امان از لحظه‌ای که صدم ثانیه‌ای فکرم به سمتش می‌رود! می‌شود مصیبت عظمی. اصلا چرا باید با آن شکل و اندازه‌اش زندگی‌ام را مختل کند؟! زده‌ام به سیم بیخیالی! و تصمیم خودم را گرفته‌ام، امروز عصر حسابی از خجالتش در خواهم آمد؛ 

چند روزی هست مرا گرفتار کرده و خواب و خوراک را از من گرفته، با هر راه و روشی که بلد بودم و به من توصیه شده بود در تلاش بودم که شاید بتوانم اندکی از آزارهایش را کم کنم، اما فقط ساعتی بود و باز روز از نو روزی از نو. ترس که نه فوبیا دارم برای همین این مدت جسم و ذهنم را در رنج قرار دادم! دل را یک دله کردم و…

بگذارید اعتراف کنم، مطب دندانپزشکی، برای من، یکی از ترسناک‌ترین جاهاست. هنوز هم باز گذاشتن دهان به مدت طولانی و زدن آمپول بی‌حسی در لثه و صدای «ویییژژژ» مته، لرزه به جانم می‌اندازد و یادآور روزی‌ست که برای اولین بار فهمیدم عصب‌کشی، شوخی نیست. از آن تجربه قبلی و این فوبیا، رسیدگی زیادی به مرواریدهای خفته در صدف دهانم داشتم، اما نمیدانم چرا دندان عقلم سرکش شده بود! به قول پدرم لشکر که بدون مرگ نمی‌شود! بالاخره هر چیزی عُمری دارد و نیاز به ترمیم و تعمیر و حتی جایگزین!

لحظه موعود فرا رسید، وارد مطب شدم و روی صندلی مخصوص نشستم، رنگم پریده بود، دندانپزشک با آمپولی در دست به سمتم آمد و لبخندی زد و گفت: ترسیدی؟! «فقط یک کوچولو درد دارد!»

دهانتان را باز کنید، بیشتر… 

و نیش سوزنی که تا عمق جانم فرو رفت. آن لحظات برای مهار کردن دردِ دندانِ عقلِ سرکش! چه‌ها کشیدم، خدا داند و بس.

بالاخره بعد از مدتی، کار تمام شد و توصیه‌های دندانپزشک پشت سر هم در مغزم فرو می‌رفت.

تشکر کردم و راهی شدم برای پرداخت ویزیت و هزینه‌های مربوطه؛

با شنیدن قیمت، دندان‌های سالم دهانم تیر کشیدن، و برق از چشمان پرید!

به منشی پُر افاده گفتم مگر چه خبر است؟!

خنده کش‌دار و ناجوری کرد و گفت : مثل اینکه خیلی وقته مراجعه نداشتید و از قیمت دلار بی‌خبر هستید!!

بحث فایده‌ای نداشت، سریع حساب کردم و از مطب بیرون آمدم. با طعنه و خنده به دندان‌هایم گفتم خب دیگر شاهد ماجرا و مصائب بودید، پس حواستان را جمع کنید و دست از پا خطا نکنید.

اما خودمانیم چقدر هزینه‌های دندانپزشکی زیاد شده! درست است که هزینه مواد مصرفی گران است اما دستمزد بعضی از دندانپزشکان نجومی است. کاش نظارت بیشتری روی این صنف شود یا تدابیر ویژه‌ای اندیشه و اتخاذ شود. خیلی‌ها را دیده‌ام که به خاطر هزینه‌ها راضی به انبر انداختن در دهان و کشیدن می‌شوند. چون هزینه کمتری دارد!

خیلی‌ها را هم دیده‌ام که از داشتن پول زیاد روی دندان‌هایشان نگین می‌کارند و ایمپلنت و کامپوزیت و لمینت و… انجام می‌دهند. 

هعی! چه حساب و کتاب ناعادلانه‌ای! 

پ.ن:

به هر حال جا دارد تشکر کنم از زحمات دندانپزشکان متعهد، متخصص و دلسوز.

و #روز_ملی_دندانپزشک را به آنها تبریک بگویم. همانان که لبخندی زیبا و اعتماد‌به‌نفس بیشتر را به ما هدیه میدهند. دستانتان پرتوان. 💫 

روزتان مبارک 🎉 🎊 

💉 🧑‍⚕👩‍⚕🦷 😬 

#سُمیه_خانوم_اُم_الحُسین 

#به_قلم_خودم

نظر دهید »
روز ملی فناوری هسته‌ای
ارسال شده در 20 فروردین 1404 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

​#روز‌ملی‌فناوری‌هسته‌ای✌️

#روز‌_غرور‌_ایران🇮🇷

دانش و فناوری هسته‌ای ایران مانند جرقه‌ای در دل تاریکی می‌درخشد.20 فروردین ماه، روز ملی فناوری هسته‌ای، یادآور رویش امید در کویر باورهاست. روزی که دانشمندان این سرزمین، با تکیه بر دانش و اراده، قله‌های علم را فتح کردند و نام ایران و ایرانی را در عرصه فناوری هسته‌ای جاودانه ساختند. روزی که ایران به فناوری غنی سازی اورانیوم و راه اندازی یک زنجیره مهم دست‌یافت. به پاس قدردانی از زحمات دانشمندان و تلاش‌های افتخار آمیزشان این روز در تقویم رسمی ایران روز ملی فناوری هسته‌ای نام گرفت.

این روز، تنها جشن یک دستاورد علمی نیست، بلکه تجلی خودباوری و استقلال ملتی است که در راه پیشرفت و سربلندی، از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزد. فناوری هسته‌ای، نمادی از توانمندی و اقتدار ایران در دنیای امروز است و یادآور این نکته که با همت و تلاش می‌توان بر بلندای افتخار ایستاد.

در این روز خجسته، یاد و خاطره شهدای هسته‌ای را گرامی می‌داریم، آنان که جان خود را در راه اعتلای این مرز و بوم فدا کردند. نامشان تا ابد در تاریخ این سرزمین ماندگار خواهد بود.

امیدوارم در مذاکرات پیش‌رو اتفاقی نیفتد که خون شهدای هسته‌ای پایمال شود و زحمات آنها هدر رود.

دوباره یادآوری می‌کنیم:

به فرمایش رهبر: #مذاکره_با_آمریکا

عاقلانه، هوشمندانه، و شرافتمندانه نیست. 

پ.ن:

✅ مقام معظم رهبری: 

صنعت هسته‌ای یکی از مؤلّفه‌های اساسی و مهمّ اعتبار کشور و قوّت و قدرت کشور است. اگر شما ایران قوی میخواهید، هر کسی ایران را دوست دارد، هر کسی جمهوری اسلامی را دوست دارد، هر کسی ملّت را دوست دارد و قوّت این کشور را میطلبد، بایستی به این بخش از تلاش و فعّالیّت علمی و تحقیقاتی و صنعتی و کاری‌ای که اینجا انجام میگیرد اهمّیّت بدهد و برایش اعتبار قائل بشود. من میگویم علّت تمرکز دشمنان روی انرژی هسته‌ای هم همین است؛

✍ #سُمیه_خانوم_اُم_الحسین

نظر دهید »
خَیرُ الْاُمُورِ اَوْسَطُها 
ارسال شده در 16 فروردین 1404 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

خَیرُ الْاُمُورِ اَوْسَطُها 👌 

زنی هستم با دستان سپید و پوستی حساس! دارای روحی ناآرام، در خانه‌ای که گویی قصری بلورین است!! درگیر و اسیر وسواسِ بیمارگونه خویشم! هر ذره‌ی گرد و غبار، همچون خاری در چشمانم، آرامش را از من می‌رباید. گویی تمام هستی‌ام در نظافت و نظم‌و‌ترتیب خلاصه می‌شود؛ نظمی که هرگز نمی‌تواند من را به سکون برساند. در پس این ظاهر آراسته و بی‌نقص، قلبی دارم خسته و روحی پژمرده! هر صبح، بعد از طلوع آفتاب، با وسواسی خاص، خانه را زیر و رو می‌کنم. گویی در پی گمشده‌ای ابدی میگردم؛ گمشده‌ای که هرگز در خانه‌ی تمیز و مرتبم یافت نمی‌شود!. لباس‌هایم همیشه اتو کشیده و بی‌عیب و نقص‌اند، اما در زیر این پوشش مرتب، زنی شده‌ام که در جنگی بی‌پایان با اضطراب و دلهره دست و پا می‌زند. هر لکه، هر بی‌نظمی، همچون پتکی بر سرم فرود می‌آید و من را بیشتر در گرداب وسواس فرو می‌برد. شاید اگر می‌توانستم لحظه‌ای از این وسواس رها شوم، زیبایی‌های جهان را بیشتر می‌دیدم! شاید اگر دستانم را از مواد شوینده رها کنم، نوازش آفتاب را بر پوست نازکم احساس کنم. اما وسواس، همچون زنجیری سنگین، من را به گذشته‌ای نامعلوم و آینده‌ای مبهم پیوند زده است. من، قربانی خانه‌ای هستم که بیش از اندازه تمیز است؛ خانه‌ای که در آن، گویی جایی برای زندگی، برای اشتباه، برای رها شدن نیست. زنی که در قفس وسواس، زیبایی‌های زندگی را به فراموشی سپرده است. بارها و بارها با خودم کلنجار رفته‌ام، بیخیال شدم، رها کردم، دارو های مختلف استفاده کردم، اما… این گوشه‌ای از زندگی من است. دوران کرونا هم مزید بر علت شد و کارم به جایی رسید که: دیگر با خیلی از دوستان و آشنایان رفت و آمد ندارم، دست‌پخت هر کسی را نمیتوانم امتحان کنم، هر هتل یا اقامتگاهی نمیتوانم استراحت کنم، از هر رستوران یا کافه‌ای نمیتوانم غذا سفارش بدهم، و و و… خیلی‌ها از من و رفتارهایم ناراحت می‌شوند، اما چه کنم؟! دست خودم نیست، در تلاشم برای ترک این عادت. تازگی‌ها کمی بهتر شده‌ام! البته بهتر است بگویم شفا گرفته‌ام. هر موقع به حرم مطهر امام رضا علیه السلام میروم، بعد از زیارت و دعا برای دیگران، از آقا درخواست رسیدن به آرامش و درمان و شفای این واس لعنتی را دارم. چه‌قدر درست گفته‌اند که: در همه‌ی کارها باید اعتدال داشت و افراط و تفریط نکرد، وگرنه منجر به ضرر و آسیب می‌شود. و کاش من هم بتوانم به این اعتدال برسم و خودم را رها کنم… 
#سُمیه_خانوم_اُم_الحُسین 

#به_قلم_خودم

نظر دهید »
ماهی و حسرت دریا
ارسال شده در 16 فروردین 1404 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

🐟🐠🐡🐟🐠🐡🐟

تک و تنها در تُنگی بلورین، اسیر شده بود. ماهیِ تنها، هر روز با چشمان خیس! به اطرافش خیره می‌شد و دل آرزو میکرد، ای کاش بتوانم رها شوم.

روزها می‌گذشت و او هر لحظه دلتنگ‌تر می‌شد. دلتنگ برای همنشینی و آواز خواندن با ماهیان دریا، برای هم‌آغوشی با موج‌ها، برای رقصیدن در اعماق آب. برای مرجان‌ها و صدف‌های رنگارنگ، برای…

تا اینکه یک روز، صاحبش او را با خود به سفری برد؛ غروب بود، ماهی از پشت شیشه دریا را دید. خروشان، ژرف، بی‌پهنا، کف آلود؛ آن طرف تنگِ باورش زندگی در جریان بود، عظمت بی‌کران دریا را مدهوش کرده بود، بوی جلبکها و آزادی در مشامش پیچید، برای رفتن به دریا آماده بود و تقلا می‌کرد. از وقتی یادش می‌آمد داخل این تنگ زندگی می‌کرد، از ماهی دیگری که پیشش بود در مورد دریا زیاد شنیده بود، از وقتی که آن ماهی در آرزوی دریا مُرد، به خودش قول داده بود خود را به دریا برساند و سلام دوستش را به موج‌ها. کمی نگران بود، نمی‌دانست زندگی در دریا چگونه است! فقط شنیده بود آنقدر بزرگ است که هر چه شنا کند به آخرش نمیرسد، شنیده بود هر کاری بخواهد می‌تواند در آنجا انجام دهد، و دیگر کسی نیست که به شیشه تنگ بزند و او را بترساند، و از آب مانده حالش بهم نمی‌خورد. دیگر صبر نداشت مدام بالا و پایین می‌پرید! صاحبش که شاهد این ماجرا بود او را به ساحل نزدیک‌تر کرد، ماهی کوچک میان بودن و رفتن کمی تردید داشت، اما دل به دریا زد و خود را به آغوش موج‌ها سپرد. چقدر حس سبکی داشت، دیگر نه تنگی بود و نه محدودیتی، دریا با سخاوتش ماهی را در دل خود پذیرفت، ماهی به اعماق دریا رفت. به سوی رویاهایی که سالها در ذهنش پرورانده بود، با خوشحالی و به سرعت همه جا سرک می‌کشید. حس عجیبی داشت، گویی خواب میبیند، ساعاتی را به همین منوال گذراند، حسابی گرسنه شده بود، زمانی که در تنگ بود، برایش غذا می‌ریختند اما الان باید خودش غذا پیدا میکرد، بلد نبود که باید چه کند، دلش برای تنگش تنگ شد، از تاریکی عمق دریا، ترس به جانش افتاد، جایی نداشت برای استراحت، از دیدن جانوران جورواجور دریا به وحشت افتاد، خود را به گوشه‌ای رساند و در پشت جلبک‌ها و مرجان‌ها پنهان شد. به فکر فرو رفت، تازه فهمیده بود او نمی‌تواند در این دریا زندگی کند، یعنی راه و رسمش را بلد نبود، او از دریا فقط زیبایی‌هایش را شنیده بود، حالا که آزاد شده راه زنده ماندن را نمی‌دانست. با خود می‌گفت کاش به همان زندگی در تنگ قانع بودم و با حرف دیگران خام نمی‌شدم. هر رویایی ارزش رسیدن ندارد، مگر تمام جوانب بررسی شود! چشمانش را بست ناگهان درد عجیبی را در خود احساس کرد، نیش ماری عیش و نوشش را بهم ریخت و… پایان

#سُمیه_خانوم_اُم_الحُسین 

#به_قلم_خودم 

نظر دهید »
روز طبیعت، سیزده به در
ارسال شده در 12 فروردین 1404 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

«جشن بدرقه‌ی نوروز: سیزده بِدَ‌ر، یا روز طبیعت» 🎊🍀🌾

سیزدهم فروردین ماه، آخرین روز از تعطیلات نوروزی به تفرج در دامن طبیعت اختصاص دارد. این روز فرخنده را اعضای خانواده و فامیل در دل طبیعت، دامن کوه، صحرا و باغات سپری می‌کنند. هر شهر و دیاری آداب و رسوم خاصی را دارد که در نوع خودش زیباست، شهر زیبای من ( #دامغان) هم از این قاعده مستثنی نیست. یک شب قبل از سیزده، اعضای خانواده به تکاپو می‌افتند تا با برنامه‌ریزی مناسب یک روز شاد و خاطره انگیز را تجربه کنند، بزرگترها با هم مشورت می‌کنند که کجا بروند! با چه کسانی بروند! چه بخورند! چه…‌ 

بعد از مشخص شدن مکان و اشخاص، هر خانواده قسمتی از کار را می‌گیرد. صبح زود، همگی در محلِ از قبل مشخص شده جمع می‌شوند، سبزه‌های خود را روی ماشین می‌گذارند و به سمت مقصد حرکت می‌کنند. تنگ ماهی خود را هم به همراه میبرند تا در جایی مناسب و مشخص ماهی‌ها را رها کنند. 

پخت انواع کباب، غذاهای محلی از جمله سبزی‌پلو دامغانی با سبزی‌های مخصوص، ته‌چین دامغانی، آش رشته،کوکو سبزی،… از بدیهات اولیه این روز است. بگو و بخند، انجام بازی‌های محلی، تاب سواری، خواندن ابیات و ترانه‌های محلی و نیز انداختن سبزه‌های نوروزی در آب روان از جمله آداب این روز به شمار می‌رود. گره زدن سبزه به نیت حاجت‌روایی و بخت‌گشائی از دیگر باورهای اهالی در این روز است. در حین گره زدن دختران دَم‌بخت این ابیات را زمزمه می‌کنند:

سیزده بدر ، سال دگر

هیچ کس نباشد در به در

از عشق و مهر و عاطفه

قلبی نباشد بی اثر

خاموش و سرد و ناامید

هرگز نباشد یک نفر

سیزده بدر، سال دگر

همین‌موقع، همین‌محل

خونه شوهر، بچه به بغل؛

چیدن سبزی‌های محلی و صحرایی و به قول خودشان زدن کارد به دل زمین هم یکی دیگر از این مراسمات است. انتهای روز هم با خوردن آجیل و تنقلات، چای آتشی و آش رشته، کاهو سکنجبین ختم می‌شود.

در آخر، همگی با هم همکاری می‌کنند و محل را از هر گونه زباله پاک میکنند، وسایل را جمع و جور و با خوش و بش از هم خداحافظی کرده و به سوی منازل خود رهسپار می‌شوند، و با انرژی و نشاط آماده فردایی روشن و بهتر هستند.

راستی! رسم و رسومات شما در این روز چیه؟! 😍

#سُمیه_خانوم_اُم_الحُسین

نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 83

آخرین مطالب

  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی
  • عید غدیر
  • عید قربان 

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک
  • رهگذر
  • نویسنده محمدی
  • mahtab

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان