#به_قلم_خودم
#خاطره_بازی
#چالش_نوشتن #تولیدی
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
(قسمت آخر 😉 )
یادمه اون زمان که ما دبستان میرفتیم برف و باد و بارون بیشتر بود! چند روز مانده بود به ماه مهر و بازگشایی مدارس هوا گویی زودتر رو به سردی رفته بودم، بزرگتر شده بود و از پدر و مادرم میخواستم امسال اجازه بدن چندتا وسیله رو خودم انتخاب کنم، با هم به لوازم التحریر فروشی محل رفتیم ، خرید چندتا دفتر و مداد و… یه جامدادی لاکچری و پُر آپشن! یه تراش رو میزی، خط کش مچی و تاشو، یه خودکار چهار رنگ هم به لوازم کلاس پنجمم اضافه شد، هر روز و هر شب بهشون نگاه میکردم و کلی ذوق داشتم تا مدرسه ها باز بشه و بتونم ازشون استفاده کنم،
مادرم بافنده خوب و زبردستی بود ، بدون هیچ الگو و نقشه ای فقط با کمک از ذهنش بافتنی هایی درست میکرد که همه شگفت زده میشدن ،🧶🧤🧣
یه شال و کلاه و ژاکت و یه مقنعه برام بافته بود تا موقع رفتن به مدرسه گرم باشم ،
یه جفت چکمه آبی رنگ هم خریده بودم چون برف و بارون زیاد میومد، بالاخره روز اول مهر شد و باید میرفتم مدرسه ، خواهرم چون بزرگتر بود مدرسه اش از من جدا شده بود تا یه مسیری با هم بودیم بعد از هم جدا شده و راه خودمون رو میرفتیم ، یادمه روز اول مهر خیلی سرد بود اما من با بافتنی های قشنگی که پوشیده بودم سرما روحس نمیکردم 😮 💨
چکمه های خوشگلمم پام کرده بودم ، شب قبل بارون زیادی باریده بود ،وارد سالن که شدم دیدم چقدر جای گلی کفش ها سالن رو کثیف کرده و خدمتکار مدرسه که سن و سال بالایی داشت با غرغر کردن در حال تمیز کاری بود،
وارد کلاس شدم و طبق معمول ردیف جلو کنار پنجره نشستم ، یه بخاری نفتی قدیمی هم روشن بود و کلاس رو گرم گرم کرده بود،
از دیدن دوستان قدیمی خیلی خوشحال شده بودم و کلی با هم حرف زدیم و شوخی کردیم، روزها به خوشی میگذشت ، اما همچنان شیطنت های کودکانه ما رو وسوسه میکرد تا آتیش بسوزونیم ، و یکی از روزهای سرد که قرار بود ساعت بعدش امتحان ریاضی بدیم ، با چندتا از بچه ها شعله بخاری نفتی رو زیاد کردیم و داخلش کلی پوست پرتقال و نارنگی ریختیم در کلاس رو بستیم و همگی رفتیم داخل حیاط ، و از عواقب کار خطرناکی که کرده بودیم خبر نداشتیم ، فقط فکر میکردیم کلاس خیلی گرم میشه و بوی بدی میگیره و معلم نمیتونه دیگه امتحان بگیره! 😈
اما چشمتون روز بعد نبینه بخاری کلاس منفجر شده و کلاس از دود زیاد سیاه شده بود،
خدمتکار سریع با ترفندهایی که بلد بود
باعث شد خسارت زیادی به کلاس و مدرسه وارد نشه، مدیر همه رو جمع کرد داخل نمازخونه و با خشم تمام چندبار پرسید کی اینکار رو کرده؟! داشتیم از ترس زَهره تَرَک میشدیم. اما با همه تهدیدها هیچ کس صداش در نیومد، 🤐
معلممون که حال روز ما رو دیده بود گفت حالا خدا رو شکر کسی چیزیش نشده اما کار خیلی بدی کردید، برید کیف هاتون رو بیارید داخل نمازخونه همینجا امتحان تون رو بدید! 🤕
وای نگم از حال و روزمون که تو اون وضعیت هم معلم میخواست امتحان بگیره، 🤯 😵 💫
دیوارهای کلاس چون رنگ روغنی داشت،با کمک چند نفر زود تمیز شد. بخاری هم تعویض کرده بودن. و پرده ها رو هم شسته بودن،
مدتی از ماجرا گذشته بود خیلی عذاب وجدان داشتم ، هر موقع خدمتکار مدرسه رو میدیدم ناراحت میشدم و هر کاری که ازم بر میومد براش انجام میدادم ،☺️
یه روز بالاخره زبون باز کردم و جریان رو به پدر و مادرم گفتم ، خیلی ناراحت شدن و کمی دعوام کردن و نصیحت، البته بهشون گفتم من کاری نکردم فقط پوست پرتقال بهشون داده بودم 😅 🍊
فرداش بابام باهام اومد مدرسه و جریان شیطنت ما رو به مدیر گفت ، و با عذرخواهی هزینه ای بابت خسارت وارده به کلاس رو پرداخت کرد. هم خوشحال بودم هم ناراحت ،
اما به خودم قول داده بودم دیگه هیچ وقت از این کارها انجام ندم.
#ضرب_المثل خدا شری بدهد که خیر ما در آن باشد، رو شنیدین؟!
( البته که خدا شر به بنده هاش نمیرسونه) اما حکایت کار شر ما باعث شده بود ، همه چیز کلاس تمیز و مرتب بشه،پرده ها شسته ، میزها همه دستمال زده، بخاری جدید و…انگار خونه تکونی کرده بودن. 😎
کلاس پنجم اولین سالی بود که امتحان نهایی داشتیم با کلی استرس از شنیدن اسم امتحان نهایی و تداعی اون شعر پنجمی ها رفوزه با سر میرن تو کوزه… 😂
بالاخره با نمرات خیلی خوب اون سال رو هم به پایان رسوندم ،
روزی که از مدرسه کارنامه قبولی و پرونده ام رو گرفتم و از مدیر و ناظم و معلم ها و خدمتکار تشکر و خداحافظی کردم تو حیاط مدرسه بغض کرده بودم و یه دل سیر به همه چیز نگاه کردم، دلم چقدر تنگ میشد برای همه چیزش ، سالها گذشت و گذشت و من هر موقع از کنار اون دبستان رد میشم یاد خاطرات قشنگم میفتم. 💫 💥
(قسمت اول) 👇
https://maktabfatemie.kowsarblog.ir/اول-مهر-خاطرات-دوران-دبستان
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/49492043
🌸 🌸 🌸 🌸
(قسمت دوم) 👇
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/49495589
https://maktabfatemie.kowsarblog.ir/اول-مهر-خاطرات-دوران-دبستانn
🌸 🌸 🌸 🌸
(قسمت سوم) 👇
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/49498419
https://maktabfatemie.kowsarblog.ir/اول-مهر-خاطرات-دوران-دبستانn-1
🌸 🌸 🌸 🌸
(قسمت چهارم) 👇
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/49502854
https://maktabfatemie.kowsarblog.ir/ماه-مهر-خاطرات-دوران-دبستانn
(قسمت پنجم) 👇
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/49511530
https://maktabfatemie.kowsarblog.ir/اول-مهر-خاطرات-دوران-دبستانn-2
آخرین نظرات