مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
روزانه نویسی 
ارسال شده در 4 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#نوشتن_در_فضای_مجازی
#تمرین2
#روزانه_نویسی
#چالش_نوشتن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

دفتر روزانه نویسیم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن اتفاقات امروزم از صبح تا الان…
طبق معمول صبح زود از خواب بیدار شدم ،امروز چندتا کار مهم داشتم باید همه رو انجام میدادم. پنجشنبه و جمعه ها حسین آقا،«پسرم» کمی بیشتر می‌خوابه چون مدرسه نداره من خیالم جمع تره انگار، و راحت تر میتونم برنامه ریزی کنم، ساعت 9 صبح چادر چاقچول کردم و رفتم بیرون یه جلسه داشتم با انجمن یکی از موسسات خیریه، تبادلات و پیشنهادات رو رد و بدل کردیم ، از جمع زودتر خداحافظی کردم و رفتم سمت درمونگاه محل، یه سری چکاپ و آزمایش کلی انجام داده بودم، میخواستم ببینم نتیجه اش چیه ، هر چند از گوگل سرچ کرده بودم اما… خانوم دکتر مهربون نگاهی به آزمایشات کرد و گفت خدا رو شکر بدن سالمی داری، فقط کمخونی لب مرز داری و ویتامین D هم باید هر ما مصرف داشته باشی، چندتا قرص برام نوشت و چندتا توصیه پزشکی هم بهم کرد، تشکر کردم و رفتم داروخونه و داروهامو گرفتم ، توی راه مدام از خدا به خاطر نعمت سلامتی و عافیت تشکر میکردم ، و آرزوی شفای عاجل داشتم برای همه بیماران ، تقریبا ساعت 11 صبح بود پسرم باهام تماس گرفته بود که مامان کجایی ؟! یه توضیح ریز بهش دادم و گفتم دو جای دیگه کار دارم ، ممکنه تا برسم خونه دیر بشه ، برای ناهار کوکوسبزی درست کن تا بیام، البته چون خودش اصرار داره آخر هفته آشپزی کنه وگرنه من اول از همه ناهار رو آماده میکنم. 😋
تابستون سال قبل و قبل تر دستور پخت چند نوع غذای ساده و دسر و کیک رو بهش یاد دادم، بالاخره باید بتونه کمی خودکفا باشه و در نبود من حداقل برای خودش یه چیزی آماده کنه ، آخه قبل از اینکه بهش آموزش بدم گاهی که من نبودم یا از بیرون غذا سفارش میداد یا نهایت نیمرو درست میکرد.
یادمه اون موقع که حوزه میرفتم و پنجشنبه ها کلاس داشتم پسرم می‌گفت مامان خیالت راحت ناهار امروز با من، و من خاطرجمع ازش به درس و کلاسم میرسیدم ، دوستام تعجب میکردن ،واقعا پسرت آشپزی میکنه؟! میگفتم آره خب چندبار خراب کرده اما الان برای خودش آشپز ماهری شده ، باید بهشون مسئولیت داد تا خودی نشون بدن، اوایل کمی اذیت میشدم چون شلخته بازی در میاورد ، منم که حساس 😅 کم کم یاد گرفت چیکار کنه که منو راضی نگه داره ، سرتون رو درد نیارم دیگه. 😉 یه سر تا پارچه فروشی رفتم دنبال یه پارچه خوب و شیک و مناسب برای دوخت یه ست شومیز و شلوار پاییزی بودم. هوا هنوز خیلی سرد نشده اما باید زودتر دست به کار بشم، لباسهای آماده زیاد بود اما سلیقه من نبودن حالا یا مدلش یا پارچه اش یا رنگش.
دو جا رفتم اما مثل اینکه امروز قسمت به خرید پارچه نبود دیگه نزدیک اذان بود داخل بازارچه یه مسجد قدیمی کوچولو بود رفتم همونجا نماز خوندم ، و یه چندتا وسیله مورد نظرم رو گرفتم و برگشتم خونه،
توی راهرو بوی خوش کوکوسبزی پخش شده بود ، با لبخند وارد خونه شدم و به به کنان از پسرم تشکر کردم،
وسایل رو جابجا کردم و دستهامو شستم،
قرار بود امروز ناهار رو کمی زودتر بخوریم
و همگی بریم خونه پدرجان ،
عصر پنجشنبه ها همگی اونجا جمع میشیم و حلوا درست میکنیم یا هر چیزی که مدنظرمون باشه ، بسته بندی میکنیم و میریم آرامستان ، جهت زیارت مزار سادات خانوم،
«مادر خدابیامرزم» چقدر جاش خالی کنارمون ، بعد از زیارت اهل قبور مجدد رفتیم خونه پدرجان و مشغول تمیز کردن و پخت شام شدیم ،شب مهمون عزیزی داشتیم باید سنگ تموم میذاشتیم براش…
مهمونی با خوشی تموم شد ، همه از هم
خدا حافظی کردیم و به قول معروف:
نخود نخود هر که رود خانه خود 😉
یه دورهمی کوچولو و گپ و خوش و بش با اهل منزل و تماشای چندتا کانال در برنامه های مجازی انتهای امروز رو برام رقم زد ، انتهای نوشته هام امضایی زدم و برای خودم نوشتم راضی ام ازت سُمیه شبت بخیر به امید فردایی بهتر، پُربارتر و مفیدتر 😘 😅
ساعت رو نگاه میکنم( 00:00) به قول پسرم ساعت صفر عاشقی رو نشون میده ، میگه مامان تو این ساعت یه آرزو بکن ، منم از ته دلم هرشب این موقع میگم:
اللهم عجل لولیک الفرج 🙏

ادامه دارد…

نظر دهید »
روزانه نویسی 
ارسال شده در 4 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#نوشتن_در_فضای_مجازی
#تمرین1
#روزانه_نویسی
#چالش_نوشتن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

چند سالی میشه که عادت کردم به دیر خوابیدن و زود بیدار شدن!
واقعا برام معضلی شده ، گاهی دلم میخواد 10 شب بخوابم تا لنگ ظهر ، اما مگه میشه ؟! مگه میتونم، هیچ دلیل خاصی هم براش ندارم ، خیلی تلاش کردم برای رفع این مسئله اما نشد که نشد، گاهی خیلی اذیت میشم ، گاهی برام نعمتی میشه تا بتونم به کل کارهام رسیدگی کنم،… شام خانواده رو که دادم شروع کردم به مرتب کردن آشپزخونه ، واسِ چیدمان دارم اونقدر که اطرافیانم گاهی دادشون در میاد ، مثلا قاشق و چنگال ها باید در جای خودشون باشه حالا اگه یکی از قاشق ها به هر علتی در قسمت چنگال ها گذاشته بشه اعصابم خورد میشه ، یا داخل یخچال مثلا شیشه‌ ترشی باید پایین باشه اگه بالا بزارن من 😡 این شکلی میشم و… برای همین اغلب کارها رو خودم انجام میدم میدونم کارم جالب نیست اما چه کنم دست خودم نیست ،
کارهام رو که انجام دادم ساعت تقریباً 12 شده بود. همه در حال استراحت بودن چون فردا باید سر کار میرفتن یا مدرسه،
منم آروم رفتم رو تخت دراز کشیدم ، اما مگه خوابم میبرد! بلند شدم و از داخل کشو دفتر و خودکاری برداشتم و رفتم داخل مقر خودم یعنی آشپزخونه ، دفتر رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن:
سلام.منم سُمیه!
بازم امشب بیخوابی زده به سرم ، می‌خوام برنامه دیروزم تا الان رو بنویسم ،
ساعت 6 صبح ساعت گوشیم به صدا در اومد ، بلند شدم کمی خودمو جلوی آینه مرتب کردم و یه شونه ریز به موهام زدم، رفتم داخل آشپزخونه دکمه سماور رو زدم و چند دقیقه بعد چای تازه دم کردم، وسایل صبحانه رو روی میز چیدم ، دو تا لقمه هم آماده کردم که ببرن سر کار و مدرسه ، آروم رفتم بیدارشون کردم ،
سر و صورتشون رو آب زدن و سلام صبح بخیر گویان نشستن پشت میز صبحانه ، بعد از خوردن خداحافظی کنان از منزل خارج شدن ،
من موندم و لیست کارهایی که باید انجام میدادم. ساعت 7 صبح شده بود، عادت دارم زود ناهار رو درست کنم، خورشت رو بار گذاشتم ، کمی برنج خیس کردم ، رفتم یه سرک کشیدم داخل اتاق ها و حال تقریباً همه چیز مرتب بود ، کار خاصی نداشتم ،
چندتا گلدون روی پله گذاشته بودم شروع کردم به نظارت برگها و خاکشون ، کمی بهشون آب دادم و باز یه نگاه دیگه به خونه که چکاری باید انجام بدم! حسابی حوصله ام سر رفته بود ، از وقتی درسم تموم شده بود احساس میکردم دچار روزمرگی شدم ، بیرون رفتن بی دلیل رو دوست ندارم ،
متاسفانه به خاطر واسی که دارم با هر کسی نمیتونم رفت و آمد کنم، ساعت تازه 9 صبح شده و من تا ساعت 2 ظهر که اهل منزل تشریف بیارن باید چه کنم چه کنم، کنم!!
زیاد اهل تماشای تلویزیون نیستم اما من باب اتلاف وقت! چند تا شبکه رو عوض میکنم ، عاشق تماشای مسند هستم اگه تاریخی هم باشه که دیگه عالیه ، از شانسم مستند آب و نان رو نشون میداد خیلی جذاب بود تا آخر تماشا کردم ، سر چرخوندم دیدم ساعت حدود 10 و نیم شده، گوشیمو برداشتم با خواهرم تماس گرفتم یه نیم ساعتی با هم مشغول بودیم ، بعد از خداحافظی کمی داخل شبکه‌های مجازی دور دور کردم ، صدای اذان از مسجد محل بلند شده بود ، نمازمو خوندم و رفتم برای تهیه ناهار ،
تقریبا ساعت دو و ربع اهل منزل تشریف آوردن خسته و گرسنه ، سلام و احوالپرسی ای کردیم و رفتن دستهاشون رو شستن و اومدن پشت میز برای صرف ناهار ، کمی هم صحبت کردیم ، اونا رفتن برای استراحت منم موندم برای سر و سامون دادن مَقرم. کمی بعد با سه فنجون چای تازه دم و کمی میوه بهشون ملحق شدم ، پسرم از اتفاقات مدرسه می‌گفت و شیطنت بعضی از دوستاش ، گفتیم و خندیدیم ، قرار بود عصر بریم برای خرید ،چندتا وسیله میخواستم ، خریدها انجام شد یه سر هم تا خونه پدرجان زدیم. ساعت 8 شب بود، چون ناهار پلو خورشت داشتیم شب رو حاضری درست کردم ، یه بسته ناگت آماده داشتم سُرخشون کردم و با کمی گوجه و خیارشور گذاشتم روی میز، و…
این کل ماجرا از صبح تا شب من بود ،
(البته زندگی من همیشه اینطوری نیست و با چالش هایی هم مواجه میشم)
ادامه دارد…

نظر دهید »
لبیک یا خامنه ای 
ارسال شده در 2 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

 👌 👌 سلام عزیزان لطفا بیانات حضرت آقا رو با دقت گوش کنیم مطالعه کنیم تا دریچه های جدیدی در ذهن و نگاهمون ایجاد بشه. آقا از کلمات بدون مبنا و هدف استفاده نمیکنن، استفاده از کلمات بر اساس مجموعه ای حقایق و واقعیتهاست.

🔻 وقتی رهبری میفرمایند: “رژیم صهیونیستی تا امروز شکست بزرگی خورد” شکست خورد یعنی فعل شکست تحقق پیدا کرده، شکست در قالب وعدهِ آینده نیست. شکست تحقق یافته؛ شکست هم بزرگ بوده نه کوچک، این شکستِ بزرگ هم تا امروز ثبت شده …
🔹 ما داریم شهادتِ رهبرانِ محور مقاومت رو میبینیم و قدرت رژیم صهیونی رو تجسم میکنیم و خودمون رو در لپه پرتگاه شکست میبینیم!!!! اما رهبری داره از شکست تحقق یافته رژیم صهیونی صحبت میکنه… وقتی این بیانات آقا رو گوش میکردم ناخودآگاه یاد فرمایش الهیِ حضرتِ زینب افتادم که فرمودند: “مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا”

🔹 مبنای نگاه حضرت آقا هم دقیقا منطبق بر اهل بیت عصمت و طهارت هست. آنها در دل مصیبتها و داغها، حقایقِ پنهان را میبینند و نگاهشان به راهبردهای کلانِ جبهه حق هست اما ما نگاهمان به تحرکاتِ تاکتیکیِ محدود در یک نقطه قفل است.

✅ سعی کنیم ولایتمداری رو در تعمیقِ نگاه و بینش مان با الگوگیری و بصیرت افزایی از نگاه رهبری معنی کنیم و در وجودمان پیاده کنیم.

نظر دهید »
کمک و همدردی با مردم فلسطین و لبنان
ارسال شده در 1 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#مشق_بیداری

وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد

 ارتش عالم نتواند که جوابم دهد…

خب بفرمایید ،بسم الله

الان وقت جهاده

فردا نه، فردا دیره

تو این زمان هر روز که می گذره وقت جهاده ،چون محور مقاومت تو لحظات حساسیه،

وقتی رهبر دستور می ده اطاعت واجبه…

هرکس هم بنا به ذوق و هنر و مال و…

که داره یاعلی بگه🤚

بانوانی که بافتنی می بافند .

طلا بذل می کنند 

آقایونی که پول می بخشن

زمین کشاورزی اش رو می فروشه یا اجاره میده.فردی که خونه شو به نفع محور مقاومت و غزه…برای رهن و اجاره داده…

و و و …

شما هم وطن گرامی کجای کارید؟

گرافیستی؟

تدوینگری؟

نویسنده ای؟

بازاری هستی؟

بچه یک خانواده اهل دلی ؟

هرجا هستی از هنرت استفاده کن برای جهاد. الان وقتشه…

زبانت ،جسمت، مغزت ،هنرت و…رو به کار بگیر. کم و زیادیش مهم نیست مهم اینه که توانت رو بگذاری پای کار به قصد 

قربة الی الله🙏

تو کمتر از اون بچه ای نیستی که معلمش گفته بود هر دانش آموز یک قوطی کمپوت بیاره برای فرستادن به جبهه

اون دانش آموز چون پول نداشت …

قوطی خالی کمپوتی رو پیدا کرد و شست و برای رزمندگان نوشته بود پول خرید کمپوت نداشته اما اینو پیدا کرده خوووب شُسته تا آنها باهاش آب بخورن🥺

میگن اون قوطی خالی کمپوت دست به دست بین رزمنده ها می چرخیده😢

 و براش صف می کشیدند🥺

یعنی می‌خوام بگم با کمترین کار میتونی حرکت بزرگی انجام بدی، 

پس بسم الله 🙏

نظر دهید »
همدلی طلایی
ارسال شده در 1 آبان 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

#مشق_بیداری 

✨ تقدیم به بانوان دریادل ایرانی که تکه‌ای از طلاهای خود را تقدیم جبهه مقاومت کردند .✨

« هدیه »

آقا! بفرمایید 

انگشترم اینجاست 

با عشق از دستم در آوردم 

یک هدیه از یار است

مانند او زیباست!

این روزها عزم سفر دارد 

او سالها در دست من، تنهاست …

انگشترم هر شب؛

جان می‌دهد با اشک‌های مادرانِ داغدارِ خسته‌‌ی آواره‌ی زخمی 

هر چند بی‌جان است 

انگشترم عزم سفر دارد

دلتنگ لبنان است

انگشترم شاید 

یک وعده‌ی شام شب آوارگان باشد 

در دست دختربچه‌ای یک قرص نان باشد

شاید پتو باشد 

گرما ببخشد بر تن سرد زنی تنها

شاید متکایی که بر آن تکیه خواهد زد 

داروی بیهوشی شود بر پای آن کودک 

وقتی که دکتر تکه‌های پاره‌اش را بخیه خواهد زد … 

انگشترم هدیه است 

انگشترم زیباست 

انگشترم یک تکه از دنیاست

دنیا کجا دیدی که پا برجاست؟

ای کودک صنعا

ای مادر بیروت 

ای پاره‌های پیکر لبنان

همدردتان هستیم در ایران…

بزم عزا کافی‌ست! 

با هدیه‌ای باید که عیدش کرد… 

انگشترم یک تکه از دنیاست 

مانند من یک روز خواهد مرد 

باید شهیدش کرد …

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 28
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • ...
  • 83

آخرین مطالب

  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی
  • عید غدیر
  • عید قربان 

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • متین
  • زفاک
  • نورفشان
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • سلام بر امام حسین
  • اربعین به یاد مادرم...
  • س مثل سیب
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان