مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 8 #برای_طلبه_نوشت #تولیدی #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
ارسال شده در 6 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 8
#برای_طلبه_نوشت
#تولیدی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
#به_وقت_دلتنگی 💔
عصر جمعه بود و هوا ابری، بدجور دلم گرفته بود، انگار غم عالم فقط تو دل من جا خوش کرده،آخه یه دل کوچولو که دیگه این همه دلتنگی و غصه توش نباید جا بشه!
حس عجیبی داشتم ، سرم رو کمی با کارهای خونه گرم کردم اما نه! مثل اینکه این بغض تو گلو ول کن من نیست، یه فنجان قهوه درست کردم و رفتم کنار پنجره به آسمون نگاه میکردم انگار هر لحظه ممکن بود اونم بغضش بترکه و های های گریه کنه، نمیدونم چرا یهو حس کردم صورتم داغ و خیس شده ، وای من چم شده؟!چرا مثل یه پرنده تو قفس بی‌قراری میکنم؟! از کنار پنجره رد میشم میرم لم بدم روی کاناپه قهوه هم که سرد شد!
آروم آروم مزه مزه اش میکنم تلخ و گس بود، یهو نگاهم میفته به چندتا عکس قاب شده کوچولو روی دیوار ،
قاب عکس شعری در مورد امام زمان ،عج،
قاب عکس حرم امام حسین ،ع،
قاب عکس حرم امام رضا ،ع،
قاب عکس چندتا شهید،
و قاب عکس…
تو دلم زمزمه میکنم: 🌾 📿 👇

#یا_صاحب_الزمان
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
بیا تا جوانم بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد
💔 💔 💔
#بـســم_رب_الحســـین_علـیه_الـسـلام
حسین جان
دل آدمی مگر چقدر تحمل دارد
ندیدنت را !
ابکی من فراق الحسین…
آنقدر پشتِ درِ خانه تو می ایستم
تاکه در باز شود، بوسه زنم بر پایت
💔 💔 💔
#السلام_علیک_یا_امام_رئوف
اینکه دلتنگ توام، اقرار میخواهد مگر؟
امام رضا جانم:
ای تو به من از خود من خویش تر
بطلب تا که فقط سیر نگاهت بکنم…
💔 💔 💔
#بسم_رب_الشهداء_و_الصدیقین

با شمایم شهدا گوش کنید،
هر چه دیدید ز کردار بدم،
همه نادیده بگیرید فراموش کنید .
شعر دلتنگی من را به یقین می شنوید،
حال افسرده ی من را به یقین می دانید،
آرزویم این است
کاش می شد که شهادت نصیبم می شد.
💔 💔 💔
و اما قاب عکس #مادرم 😭
دلتنگی مثل کوفتگی تصادفه
اولش بدنت گرمه حالیت نیست ولی یه دفعه دردش شروع میشه
و تازه میفهمی چی به سرت اومده !
وای امان از غم بی مادری، واقعا عاجزم از بیانش ، خدا می‌دونه چقدر سخت میگذره ، چقدر دلتنگم ،همینقدر میدونم که فقط کسی معنی دلتنگی رو میفهمه که وابسته بودن رو با تموم وجودش حس کرده باشه،
مامان مهربونم وقتی بودی
همه چیز خوب پیش می‌رفت
تا اینکه من بزرگ شدم…
تا اینکه ناگهان روزی ناباورانه از کنارم رفتی…و من ماندم و حسرت این روز‌های سنگین و سخت و دلتنگی، چقدر دلتنگ کودکی ام هستم…
«دلتنگی آدم را آرام آرام ، نا آرام میکند»
فرشته زیر خاک!!؟ این باورم نیست
که دیگر سایه‌ او بر سرم نیست
نمی‌بینم به غیر از غصّه و غم
به دنیایی که در آن، مادرم نیست

#روحت_شاد_سادات_خانم 💔
#روحت_شاد_حضرت_مادر 😭
#شادی_روحش_فاتحه_صلوات 🙏
💔 💔 💔

نظر دهید »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 7 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
ارسال شده در 5 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 7
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
#دل❤️

مدتها بود که این فیلم رو نگاه و هر چهارشنبه دنبال میکردم، تعریفش و طرفدارانش زیاد بود، البته اینو بگم سریال برای پخش در شبکه نمایش خانگی بود، داستان تکراری نخ نما کلیشه ای در اوج بی سلیقگی اما برای بیننده جذاب و دیدنی،
واقعا خودمم نمیدونم چی شد که شروع کردم به دیدن و دنبال کردن این سریال آبکی و وقت هدر بده!!!که محتوای پوچ و بی‌ارزشی داشت. نویسندگانش هم هیچ تلاش قابل توجهی برای تغییر دادن عرف‌های غلط نکرده بودن و حتی چه دانسته و چه نه، مروجِ آنها بودند. ترویج خودکشی، کینه، توهم عشق و عاشقی،و…یه عاشقانه لاکچری و چند مثلث عشقی مثل سریال های ترکی، با دیالوگ‌های ابتدایی ، یه سریال شکست خورده و کپی شده،ناامیدی‌ام از شبکه پخش خانگی بدلیل دور بودن فضای سریال‌ها از فرهنگی است که باید تبلیغ شود اما نمی‌شود و ناراحتی‌ام از فرهنگی‌ است که نباید تبلیغ شود اما می‌شود،
و… قصد نقد سریال نداشتم اما …

من اگه جای کارگردان و نویسنده فیلمنامه بودم، انتهای این فیلم رو اینطوری تموم میکردم که آوا به عشق خودش آرش می‌رسید و دیگه این همه کینه و معضل ایجاد نمیشد و رستا هم در کنار نکیسا یه زندگی آروم رو تجربه میکرد، مهران و رابی حاشیه بودن و از داستان حذف میشدن، توران و اتابک هم همدیگه رو میبخشیدن و در کنار هم زندگی میکردن 🤷‍♀ 😁
چون این سریال خیلی وقت پیش پخش میشد و شاید خیلی از شما دیده باشید نتونستم قسمت آخر رو لو بدم چون لو رفته ،پس به همین تغییرات بسنده میکنم 😂

نظر دهید »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 6 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
ارسال شده در 4 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 6
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

آدم شکمویی نیستم اما خوش خوراکم،
هنرمند و کدبانو، آشپز که نه سرآشپزم، خیلی دقت دارم هنگام درست کردن غذا ، به جزئیات خیلی توجه میکنم، واقعا وقت میزارم برای پخت غذا، اینها حرفهایی بود که داشتم به دختر مو فرفری میگفتم ، آخه هم او هم هر کسی غذای منو خورده بود
به به و چه چه میکردن و کلی تعریف و تمجید حتی اگه چندسال هم گذشته بود،
مغرور که نه اما واقعا برام خوشایند بود که همه از دستپخت من تعریف میکنن و رضایت دارن، و خوشحال که خدا رو شکر اسراف نمیکنم مواد غذایی رو ،
اما … همیشه یه مورد استثنا هم پیش میاد دیگه و منم ازش در امان نبودم، داشتم براش یکی از خاطرات آشپزی اوایل ازدواجم تعریف میکردم:
اوایل ازدواجم بود، از همسرجان خواستم برای شام خانواده اش رو دعوت کنن تشریف بیارن منزل ما، میخواستم سنگ تمام بزارم، ابتدا سوپ شیر آماده کردم که عالی شده بود ، کنارش کشک بادمجون و الویه هم یه کوچولو درست کردم ، ژله و سالاد و بورانی هم که دیگه پای ثابت سفره بود، خب باید میرفتم سراغ غذای مورد علاقه ام زرشک پلو با مرغ ، چند مدل بلد بودم درست کنم ، تصمیم گرفتم مرغ شکم پر آماده کنم پلو رو که آماده کردم رفتم سراغ مرغ ، شکمش رو با مواد مخصوص پر کردم و گذاشتم داخل فر تا پخت کامل بشه، دیگه کم کم مهمونها اومدن با یه آتیش اسپند به استقبال رفتم ،بعد از پذیرایی اولیه کم کم میز شام رو چیدم همه میگفتن وای چقدر زحمت کشیدی ، نیاز نبود و … من خوشحال غذاها رو که کشیدم رفتم سراغ مرغ ، وای نگم براتون که چطور سوخته بود ، چون داخل مطبخ بود و پنجره باز و درب بسته ، متوجه بوی سوختگی نشده بودم، تازه یه کوچولو متوجه شده بود هم فکر میکردم یا غذای همسایه اس یا بوی اسپنده ، خیلی حالم گرفته شده بود به همسرم گفتم و یه نگاهی کرد به مرغ و زد زیر خنده گفت اصلا مهم نیست کلی غذا درست کردی الان از بیرون سفارش کباب میدم اما برای تلطف خاطر مهمونام که باهاشون ندار بودم مرغ رو گذاشتم داخل یه ظرف و آوردم کنار میز همه با تعجب و خنده نگاه میکردن و یه چیزی میگفتن ، یه جورایی ترسناک هم شده بود قیافه مرغ بخت برگشته،بالاخره اون شب گذشت با کلی خاطره قشنگ ،
آخر شب یهو یادم اومد که سبزی داخل مرغ رو تفت نداده بودم، به جای نمک شکر ریخته بودم داخل مواد، پیش خودم گفتم خدا رو شکر همون بهتر که سوخت وگرنه چه حال بهم زن بود خوردنش ، دیگه از اون روز زیاد از مرغ شکم پر خوشم نمیاد و از لیست غذاهای مورد علاقه ام تقریباً حذف شده، جالبش این بود که بردم گذاشتم کنار سطل زباله بیرون چندتا گربه هم اومدن یه بویی کشیدن و زیر لب چندتا میوه میو خاص کردن و رفتن به نظرتون چی به من میگفتن؟! 😂

یک قافیه را اگر که بگذارم «سوخت»،
در مصرع بعد هم بگویم «نسوخت»،
درگیر همین قافیه‌ها بودم که
یک بوی عجیب گفت مرغت سوخت!
«هرگز نگران نباش کدبانو جان!
اصلا به فدای شعر تو آن مرغ جان!»
نه! فکر نکن که همسرم این را گفت!
از دست خیال دلخوش سرگردان!

نظر دهید »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 5 #برای_طلبه_نوشت #تولیدی #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
ارسال شده در 3 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 5
#برای_طلبه_نوشت
#تولیدی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

امروز که از خواب بیدار شدم احساس میکردم حالم یه جور دیگه خوشِ، کار خاصی نداشتم ، غذامم تقریبا از قبل آماده کرده بودم خونه هم مرتب بود، پیش خودم گفتم تماس بگیرم باهاش و ازش بخوام امروز ناهار بیاد پیشم هم من تنها نباشم هم رسم رفت و آمد رو به جا بیارم هم اگه نیاز بهم داشت کمکش باشم ، تماس گرفتم بدون معطلی و خوشحالی پذیرفت
دو ساعت بعد با یه گلدون زیبای شمعدونی و یه بسته شکلات با یه لبخند زیبا وارد خونه شد، همیشه دوست داشتم و دارم برام مهمون بیاد، ازش پذیرایی کردم با کمی شوخی و خنده ، تقریبا نزدیک ظهر شده بود داشتم ناهار رو آماده میکردم اومد داخل آشپزخانه و ازم خواست سالاد رو آماده کنه ، صحبت پشت صحبت گاهی غم گاهی شادی تو چهره اش نمایان میشد،
صدای دلنشین اذان از پنجره باز آشپزخونه شنیده میشد ، رفتیم برای نماز ، بعد از مدتی میز ناهار رو چیدیم و مشغول خوردن غذا شدیم، یهو یادم اومد چند روز قبل به قصد تبرک کمی آب از سقاخونه امام رضا علیه السلام با خودم آورده بودم از یخچال آوردم بیرون و کمی داخل لیوان ریختم ،پرسید این چیه؟! با خنده گفت میخوای چیز خورم کنی؟!
بهش گفتم این آب حیاته ، از بهشت اومده بخور تا برات بگم، کمی تعلل داشت اما یه نفس همه رو نوشید ، خنک بود ، آخیشی گفت و پرسید حالا بگو ببینم چی بود؟!
بهش گفتم آب سقاخونه امام رضا ،
یهو بغض گلوش رو گرفت و گفت خدایا شکرت یا امام رضا دوستت دارم،
برام تعریف کرد چند روزی بود که حسابی دلش هوای حرم رو کرده ، و الان با این جریان فهمیده امام رضا بهش یه نشونی داده ، ظرفهای ناهار رو جمع کردیم و شستیم ، انگار بعد از خوردن اون آب انرژیش مضاعف شده بود ، حالش حسابی خوش و کیفش کوک شده بود ، کم کم آماده شده بود که بره، جلوی در بازم تشکر کرد بابت همه چیز ، گفت خیلی خوش گذشت ، و میگفت ببین من امروز با این نوشابه انرژی زایی که بهم دادی قراره تا آخر شب یه سری کارهایی انجام بدم که تا حالا قدرت و حوصله اش رو نداشتم ،خداحافظی کرد و گفت حالا آخر شب برات تعریف میکنم چه کردم ،
حس خوبی داشتم ، قربون امام رضا برم که از راه دور و با چند جرعه آب هم حال دلت رو صفا میده انرژیت رو می‌بره بالا و بهت قدرت میده، پیش خودم زمزمه میکردم:
السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّها الاِمامُ الرَّئُوف…
از گنبدش نورِ کرامت ها سرازیر است
خورشیدِ مشهد بر دِلِ عشّاق، اکسیر است
در خواب دیدم: آبِ سقا خانه می‌نوشم
گفتند مشهد، یک سفر ، شاهانه تعبیر است…

1 نظر »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 4 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
ارسال شده در 2 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 4
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
از سفر برگشته بود شب قبلش پیامک داده بود اگه فرصت داری همو ببینیم ، یه دو دوتا چهارتا کردم و با جابجایی برنامه هام جواب مثبت بهش دادم فکر کنم حسابی حرف داشت برای گفتن، عصر با یه دسته گل نرگس که بوش آدم رو حسابی سرحال میکرد رفتم پیشش ، از دیدنم خیلی خوشحال شده بود، می‌گفت تو تنها کسی هستی که باهاش راحتم، طبق معمول کمی وسایل پذیرایی آورد و کنارم نشست ، بهش گفتم خب تعریف کن خوش گذشت ؟! از مامان بزرگ غرغروت چه خبر؟! خنده قشنگی کرد و گفت من زیادی سخت گرفته بودم راهکارهایی که گفتی رو انجام دادم واقعا آب روی آتیش بود ، میخواستم دو سه روز بیشتر نمونم اما تا آخر هفته موندگار شدم از بس خوش گذشت کلی چیز یاد گرفتم از مادربزرگ مهربونم، میگفت اونجا که بودم مادربزرگم چندتا تندیس و مجسمه داشت که منو به فکر فرو میبرد البته بیشترش رو براش یادگاری آورده بودن، می‌گفت یه روز پیش خودم فکر میکردم که کاش منم جای اون تندیس ها بود، ساکت و آروم ، راحت و بی دغدغه ، یا کاش منم یه مجسمه بزرگ و زیبا بودم وسط شهر ، همه آدرس منو میدونستن ، مردم میومدن کنارم و چیک و چیک عکس یادگاری مینداختن ، منم از بالا بهشون نگاه میکردم ، تو خوشی و ناخوشی بازم با لبخند ازشون استقبال میکردم، دیگه نیاز نبود مدام خودمو درگیر کنم چی بپوشم ؟! چی بخورم؟! کجا برم؟! فلانی از من بهتره! و… واقعا کاش میشد
بهش گفتم خیال جالبی بود ، اما به سختی های یه تندیس فکر نکردی! مثل این که همیشه باید یه جا باشی تو گرما و تو سرما، گاهی سرت خیلی شلوغ میشه و گاهی خیلی تنها میشی ، گاهی تو اوج تابش خورشید و گاهی زیر برف و باران ، خب این اذیته ، تازه ممکنه بعد از یه مدت مرمت بشی و بعدتر تعویض ، و ببرنت جایی که دیگه حتی ازت نشونی نیست ، چرا نمی‌خوای خودت باشی ؟! مگه خودت چشه ؟! زیبا ،پویا، خلاق ، مهربان، هنرمند… نگاهی بهم کرد و گفت هر چی میگم با چندتا جمله نظرمو عوض میکنی،
آره واقعا به این موارد فکر نکرده بودم، الان که خوب فکر میکنم میبینم راکت بودن رو دوست ندارم، لبخندی بهم زدیم و بحث رو کشوندیم به خونه مادربزرگ و خوشی هاش ، دیگه کم کم میخواستم آماده بشم برم خونه که با لبخندی گفت راستی امروز برام حدیث نگفتی ؟!
یکم فکر کردم و بهش گفتم: حکم نگهداری مجسمه و درست کردن و خرید و فروش رو از گوگل سرچ کن و بخون ، چون اون زمانها بت پرستی و شرک زیاد بوده نهی شده ازش، حالا احکام فقها متفاوت اند،
به نظرم بهتره بعضی از تندیس و مجسمه ها رو با وسایل دکوری زیباتری جابجا کنی،
اما حدیث:
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
أتانی جَبرئیلُ فقالَ : یا محمّدُ ؛ إنّ ربَّکَ یَنهى عَنِ التَّماثیلِ
جبرئیل نزد من آمد و گفت: اى محمّد! پروردگارت از مجسّمه ها نهى مى کند.
و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : ـبه على علیه السلام هنگامى او را به مدینه فرستاد ـ فرمود :
لا تَدَعْ صُورَةً إلاّ مَحَوتَها
هر تصویرى را که دیدى از بین بِبَر.

الکافى ـ به نقل از على بن ابى حمزه از ابى بصیر از امام صادق علیه السلام ـ : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت:
یا محمّدُ، إنّ ربَّکَ یُقرِئُکَ السّلامَ و یَنهى عَن تَزویقِ البُیوتِ قالَ أبو بصیرٍ : فقلتُ : و ما تَزویقُ البُیوتِ ؟ فقالَ : تَصاویرُ التَّماثیلِ
اى محمّد! پروردگارت تو را سلام مى رساند و از آذین بستن خانه ها نهى مى فرمایدبه امام صادق علیه السلام عرض کردم: آذین بستن خانه ها چیست؟ فرمود: تصاویر مجسّمه ها.
میزان الحکمه ،جلد دهم.

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 47
  • 48
  • 49
  • ...
  • 50
  • ...
  • 51
  • 52
  • 53
  • ...
  • 54
  • ...
  • 55
  • 56
  • 57
  • ...
  • 84

آخرین مطالب

  • پنجمین سالگرد
  • پنجشنبه های دلتنگی
  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • آشنا
  • Maryam

آمار بازدید

  • حضرت مادر
  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • سلام بر امام حسین
  • روز روستا و عشایر
  • س مثل سیب
مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • حضرت مادر
  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • سلام بر امام حسین
  • روز روستا و عشایر
  • س مثل سیب
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان