مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
اول مهر خاطرات دوران دبستان 
ارسال شده در 23 مهر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#خاطره_بازی
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
(قسمت پنجم 😉 )
دیگه رسیده بودم به دوران، چهارمی ها پلیسن 😎 👮 تقریبا درکمون از مدرسه و درس بیشتر شده بود و معلم و مدیر و ناظم رومون شناخت پیدا کرده بودن، برای همین قرار بود از بین ما تعدادی رو به عنوان مبصر، و مامور گچ و سالن و… انتخاب کنن ، بین اون همه دعوا و گیس و گیس کشی و قهر های بچگانه بالاخره من به عنوان مامور آوردن گچ از دفتر به کلاس شدم ،
وای که نمی‌دونید چقدر خوشحال بودم و چه حسی داشتم (حس منشی بعضی از دکترها که فکر میکنن خودشون دکترن و…🫠)
چقدر از اون گچ های رنگی خوشم میومد، گاهی که دیگه ریزه هاش باقی می‌موند رو با اجازه معلم می‌بردم خونه و تو حیاطمون لی لی می‌کشیدم ، الان که بهش فکر میکنم میبینم چقدر ما ساده بودیم و زود به چیزای کوچیک علاقه نشون می‌دادیم و شاد میشدیم ،گفته بودم که از همون بچگی زبل و زرنگ بودم، تو همه‌ی مسابقات شرکت میکردم قرآن،نقاشی، تهیه روزنامه دیواری ،کاردستی،ورزشی،کتابخوانی، تزیین کلاس و سالن، کمک به خدمتکار مدرسه،و..
تزیین کلاس و سالن با اون شرشره های رنگی و کاغذی انجام میشد و نصب پرچم های ریسه ای کاغذی هم برام یکی از قسمت‌های جذاب دوران تحصیل بود، یه چسبی بود به نام اوهو فقط اسمش چسب بود کاغذ رو رو کاغذ نگه نمیداشت ولی ما با همه‌ی توان کارمون رو به بهترین شکل انجام میدادیم، 😂 😎
کلاس چهارم معلم بداخلاقی داشتیم ، خدا بیامرزدش اما واقعا ازش خوشم نمیومد ، تنها معلمی که ازش دلگیرم، البته حلالش…
عصبی بود و پرخاشگر ، هر چی از دهنش درمیومد به بچه ها میگفت،«ببخشید»(گوساله، خنگ ، کودن، احمق، تنبل، نفهم،شلخته، و…)اصلا هم براش مهم نبود تخریب روحیه و شخصیت دانش آموز اونم در مقابل دید بچه های دیگه، از گذاشتن خودکار لایه انگشتهای کوچیکمون و فشار دادن با دستهای گنده اش که نگم براتون…کشیدن گوش و پس گردن زدنهای یهویی 😵 ‍ 💫 حالا خدا رو شکر من جزء دانش آموزان خوب بودم و زیاد بهم‌گیر نمیداد،
اما اگه به هر دلیلی هم یکم شیطنت و کم کاری میکردی با اون خط کش چوبی بلندش چند ضربه محکم به کف دستای کوچولومون میزد .
که تا چند دقیقه نمی‌تونستیم مداد تو دستمون نگه داریم ،تنبیه من به خاطر خوردن نارنگی یواشکی انتهای کلاس بود، و فراموشی مثلا یکی از دفتر کتابهام، پچ پچ با کنار دستیم، یا گاهی بلند بودن ناخن هام …
یه تنبیه دیگه اش هم این بود بچه ها رو میبرد پای تخته و می‌گفت دستها و یه پا بالا ،و تا مدتها به همون حالت بچه رو نگه میداشت 😵 ‍ 💫
تدریس خوبی هم نداشت کم حوصله بود ، وای یه وقتهایی که امتحان میذاشت می‌گفت فردا با خودتون یه برگه امتحانی بیارید، خیلی این حرفش ترسناک بود انگار به یه اعدامی میگن فردا با خودت طناب دار بیار 😩 برگه ها سفید بود قسمت بالای برگه آبی رنگ و مشخصات رو باید مینوشتیم ،دیدنش هنوزم هم برام خوشایند نیست… خشونت خانوم معلم باعث شده بود همه‌ی بچه ها یه جورایی افسرده بشن، به کادر هم می‌گفتیم گوش نمیدادن،اانگار برای مدیر و ناظم عادی بود، خانواده ها هم مثل اینکه زیاد براشون مهم نبود و طرفدار معلم بودن و میگفتن حتما خودت خطا کردی و.. منم چندبار از اون خط کش ها نوش جان کردم، یه بار که به مامانم گفتم ، جواب داد حتما لازم بوده اشتباهی کردی دیگه ، هرچی توضیح میدادم میگفت اشکال نداره
چوب معلم گُله هر کی نخوره خُله 🥴🥺
منو با این جمله میخندوند تا یادم بره
البته الان که بهش فکر میکنم متوجه شدم که مامانم نمیخواسته من روم باز بشه و مدام شکایت معلم رو کنم یا پشتم گرم بشه و شیطنت هامو ادامه بدم اما میدونست کار معلم درست نیست و بعدها گفته بود با معلمتون صحبت کردم و…کلاس چهارمم با این خاطرات تلخ گذشت ،اینم بگم از بس تو کلاس این خانوم معلم ترس و استرس داشتم روی نمرات من که همیشه ممتاز بودم تاثیر منفی گذاشته بود و اون سال شاگرد سوم شدم البته با چند صدم کمتر از نفر اول و دوم 😞
تلخی خاطرات اون روزها با نوشتن این پست دوباره برام تداعی شد، بنده خدا فوت کرده، دیگه دستش از دنیا کوتاه شده، گاهی حتی دلم نمیاد خدابیامرزی بهش بدم، اما …
گذشتم ازش ،حلالش، روحش شاد با ذکر صلوات 😔 🙏

(ادامه دارد 😊 )…

نظر دهید »
ولادت امام حسن عسکری علیه السلام 
ارسال شده در 21 مهر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
زندگی سراسر زیبایی و پر ماجرایش را که می‌خوانم غرق غرور و نشاط و البته غمی جانسوز میشوم، خواندن کتب تاریخی برایم بسیار جذاب و لذت بخش است، جوری در آن غرق میشوم که گویی خودم آن را تجربه کردم و در آن زمان و مکان زیسته ام،
خواندن زندگینامه امام حسن عسکری علیه السلام هم از این قاعده مستثنی نبود،
چقدر مظلوم و معصوم مانند اجدادش مخصوص امام حسن مجتبی علیه السلام گذران زندگی داشتن، اصلا یه جور خاصی به این دو امام حسن ارادت دارم ،
یادم هست زمانی که به مکه مشرف شده بودم، روحانی کاروان می‌گفت میتوانید یک حج به نیت هر کسی دوست دارید انجام بدید، اون لحظه یاد مظلومیت امام حسن عسکری افتادم که نتوانسته بود به حج مشرف بشه ،امام حسن عسگری به‌دلیل این‌که در پادگان سامراء تحت نظارت و مراقبت دائمی قرار داشت هیچ گاه موفق به تشرف به حج نشد.پس با رعایت تمام اصول و آداب یک زیارت عمره به جای ایشان انجام دادم و ثوابش رو تقدیم حضور مبارکشون کردم ، مطمئن بودم ایشان هیچ نیازی به عمل من ندارن اما من به کَرَم و عنایات ایشان محتاج بودم، حس بسیار خوبی داشتم . پنجشنبه هام نذر امام حسن عسکریه،هر کاری انجام میدم نیت اولم شادی روح آقاست، یکی از بهترین روزهای زندگی هر دختری روز ازدواجش می‌تونه باشه و باز من اون شب رو زیباتر کردم و در شب میلاد آقا امام حسن عسکری جشن رو برگزار کردیم ، تا همیشه در ذهنم موندگار باشه ان‌شاءالله 🙏
بر عسکری آن نور ولایت صلوات
بر آن گل گلزار رسالت صلوات
خواهی که خدا گناه تو عفو کند
بفرست بر آن روح کرامت صلوات

نذر سلامتی و ظهور و شادی دل اقا امام زمان (عج) صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »

پ.ن: 👇
نگاهی به زندگانی امام و پیشوای یازدهم
نام ایشان حسن بن علی، کنیه‌اش ابومحمد و القابشان: عسکرى، زکى، خالص، صامت، سراج، تقى و خاص (به امام حسن عسکرى(ع)، امام على النقى(ع) و امام محمد تقى(ع)، ابن الرضا نیز گفته مى‏شد.) پدر ارجمندش امام على النقى(ع) ونام مادرش، “حُدیث” است و براى این بانوى پرهیزکار و شایسته، نام‏هاى دیگرى چون “سلیل"، “سوسن” و “جدّه” نیز گفته شده است.تولد امام حسن عسکرى(ع) در مدینه منوّره، مقارن با خلافت “متوکل عباسى دهمین خلیفه سلسله عباسیان بود. متوکل، که از خلفا و حاکمان ستمگر تاریخ و از دشمنان سرسخت خاندان پیامبر(ص) بود، نسبت به عموم علویان، به‌ویژه “امام على النقّى(ع) ” و فرزندش “امام حسن عسکرى(ع)"، تضییقات و فشارهاى زیادى اعمال کرد و در سال 236 قمرى، آن‌ها را از مدینه به سامرا فراخواند و از نزدیک آن بزرگواران را، تحت نظر و مراقبت خویش قرار داد.
دوران امامت حضرت عسکری(ع)
امام یازدهم در سال 254 ق، به دنبال شهادت امام هادی علیه السلام و در حالی که بیش از 22 سال از عمر مبارک آن حضرت سپری نشده بود، منصب امامت را عهده دار شدند و حدود شش سال یعنی تا 26 سالگی به ارشاد و هدایت مردم مشغول بودند. آن حضرت سرانجام در هشتم ربیع الاوّل سال 260 ق به دسیسه معتمد عباسی و در شهر سامرّا به شهادت رسیدند و جنازه مطهرشان در کنار مرقد منوّر پدر بزرگوارشان امام هادی علیه السلام به خاک سپرده شد که میعادگاه شیعیان جهان است و عاشقان ولایت چون پروانه به دور شمع وجودش می‌چرخد.
فضایل اخلاقی امام عسکری(ع)
امام حسن عسگری علیه السلام در همه صفات پسندیده انسانی و اخلاق و فضایل درحد کمال بوده است. آن امام والا مقام در عصر خویش بزرگوارترین، عابدترین، بردبارترین و محترم ترین افراد به شمار می‌رفته و دارای اندیشه بلند، زبانی گویا و پرجاذبه و برخوردار از اخلاق نیک بوده‌اند. امام یازدهم شیعیان با مردم بسیار مهربان، و نسبت به ضعیفان و افراد تهی دست بسیار بخشنده بودند. او سالار قبیله ایثار، پیشوای مستضعفانِ خاک و مسجود فرشتگان افلاک بود. سلام سوخته دلانِ عطشان بر آن امام همام باد!
تنها امامی که به حج مشرف نشد!
بنی العباس چنان بر امام سخت گرفتند و مانند پدرش امام هادی او را در پادگان سامرا تحت نظارت و مراقبت دائمی نگاه داشتند که او در عمر مبارک خود نتوانست حتی برای یکبار هم که شده به زیارت خانه خدا و قبر جد اطهرش در مدینه برود لذا تنها امامی است که به مکه نرفته است و به بعضی از شیعیان خود هم پس از بر عهده گرفتن هزینه سفرشان وکالت می­داد تا به نیابت از او به کربلا - که برخلاف مکه و مدینه فاصله زیادی با سامرا نداشت - مشرف شوند و قبر جد غریبش امام حسین را زیارت کرده و از کربلا برای او تربت حسینی را به سوغات آوردند.
هم براین اساس است که بعضی که توفیق سفرهای مکرر حج خانه خدا را دارند سعی می­کنند یک حج خود را به نیابت از امام عسکری که به حج نرفت انجام دهند تا بدین وسیله ادای احترامی به ساحت این امام جوان که گوهر تابناک و دُرّ یگانه خلقت یعنی امام زمان را به عالم بشریت تقدیم کرده است داشته باشند.
از امام عسکری تفسیری باقی مانده است که البته همه قرآن نیست و هم اینکه منسوب به ایشان است. در تفسیر آیه کهیعص - نخستین آیه سوره مریم - در روایتی از امام آمده که خداوند در این آیه با رمز به فاجعه کربلا و تشنگی امام حسین اشاره کرده است:
«ک» مراد کربلاست، «ه» یعنی هلاکت یزید، «ع» عطش حسین است، «ص» صبر حسین و یارانش.

#میلاد_امام_حسن_عسکری_مبارک
#شادی_روحش_صلوات

نظر دهید »
ماه مهر خاطرات دوران دبستان 
ارسال شده در 21 مهر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#خاطره_بازی
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
(قسمت چهارم 😉 )
هر چی فکر میکنم از کلاس دوم،تو ذهنم خاطره جذاب و موندگاری ثبت نشده! فقط یادمه دختر معلممون همکلاس ما بود، که خیلی دختر لوس و نازپرورده ای بود و بچه ها به خاطر مامانش هواشو داشتن، یکمم حسودی میکردن که خوش به حالش مامانش تو کلاس هم باهاشه 🤷‍♀
رسیده بودم به کلاس«سوم»
دیگه کاملا با شرایط مدرسه آشنا شده بودم، نه استرس داشتم نه ناراحت از رفتن به مدرسه، عاشق درس خوندن بودم، با تشویق های پدر و مادرم و جایزه هایی که ازشون می‌گرفتم انگیزم روز به روز بیشتر میشد. البته جایزه برام خیلی مهم نبود همون لبخندشون و حس افتخاری که بهم داشتن بیشتر برام خوشایند بود،اغلب شاگرد ممتاز کلاس بودم، اون موقع ها یکی از درس‌هایی که بهش علاقه زیاد داشتم و هنوز برام لذت بخشه املا پای تخته بود، بیشتر وقتها داوطلب میشدم، اینقدر خوشم میومد با گچ های رنگی روی تخته سیاه کلمات رو بنویسم ، گاهی از قصد اشتباه می‌نوشتم تا بتونم از تخته پاکن نمدی هم کمال استفاده رو ببرم 😎
تا کلاس سوم که بودم درک نمی‌کردم مامور آبخوری و سالن و دستشویی یعنی چی؟!
به محض اینکه زنگ تفریح تموم میشد، ماموران یه جوری جلوی آبخوری می ایستادن که گویی یزید لشکرکشی کرده و میخواد آب رو بر لشکریان امام حسین علیه السلام ببنده 😒 گریه هم میکردی فایده نداشت می‌گفت میخواست زودتر بیایی ،برو وگرنه اسمت رو میدم به ناظم هاااا
دست از پا درازتر برمیگشتیم تو کلاس ، وسط کلاس هم معلم نمیذاشت بریم ، می‌گفت پس زنگ تفریح داشتید چکار میکردید ؟!
بابا خوب آدمه دیگه تشنه اش میشه ، چرا فکر میکردن ما مثل شتر کوهان دار میتونیم آب ذخیره کنیم!!!
به هر حال اگه هم اجازه میدادن با خوشحالی تمام لیوان تاشو رو برمیداشتیم و تا میتونستیم آب می‌خوردیم که مبادا دوباره تشنه بشیم 😄
شاید باورتون نشه اما مأمورهای سرویس بهداشتی بدتر بودن به محض اتمام زنگ تفریح تحت هیچ شرایطی نمیذاشتن بچه‌ها برن دستشویی 😒 جالب این بود اعتراض هم میکردیم ناظم می‌گفت باید نظم و مقررات رو یاد بگیرید و رعایت کنید، یکی نبود بهش بگه بابا اینها هنوز بچه هستن بازیگوشی دارن، تازه شاید اون موقع سرویس لازم نبودن …
حالا گذشته ها گذشته هرچند هنوزم گاهی بهش فکر میکنم اذیت میشم 😂
روزها پشت سر هم میگذشت ، تقریبا نزدیک سال جدید و بهار دل انگیز میشدیم، که یه روز کلاس سومی ها رو بردن داخل نمازخونه،
با چندتا شرشره و بادکنک اونجا رو تزیین کرده بودن، بوی جوراب و کفش های کنار در نماز خونه آدم رو مدهوش میکرد 😂 😷 🥴
مثلا سورپرایزمون کرده بودن و برامون جشن تکلیف گرفته بودن، روی میز چند مدل خوراکی و میوه بود کنارش هم کلی جایزه کادوپیچ ،
بعد از جشن و مراسم شروع کردن اسامی رو خوندن و یکی از اون جایزه ها رو بهشون دادن، هر چی منتظر شدم اسم من خونده نشد ، دیگه داشت گریه ام میگرفت.
جایزه ها تموم شد اما اسم من خونده نشد ، یه بغضی داشتم که نگم براتون، رفتم پیش ناظم بهش گفتم اجازه چرا به من جایزه ندادید ؟!
با اون شکل و شمایلش یه نگاهی بهم کرد و گفت اینها رو ماماناشون آوردن ،
با خونه تون تماس داشتیم دیروز جواب ندادید
قرار بود همه مامانها یه چادر نماز و سجاده بزارن برای دختراشون تا امروز تو جشن بهشون بدیم، من که زیاد متوجه نمی‌شدم چی میگه!
نگاه کردم دیدم خیلی ها چادر سرشون کردن و جانمازهاشون رو پهن، البته بازم خیلی ها مثل من از این جایزه های( مامان بیار) بی نصیب مونده بودن،
من نماز خواندن رو خیلی دوست داشتم ، برای همین از کلاس سوم به بعد همیشه چادر نماز گل گلی که داشتم با یه جانماز کوچولو داخل کیفم بود، یهو مثل فشنگ پریدم و رفتم از کیفم درآوردم و سرم کردم، نشستم کنار دوستام انگار نه انگار که چیزی شده ،

اون روز گذشت اما خاطره خوبی برام نموند از جشن تکلیف یهویی و بی برنامه مدرسه مون ،
الان که این جشن های تکلیف رو که میبینم حسرتم میاد، از یک ماه قبل به خانواده ها اطلاع میدن تازه خیلی از کارها رو کادر مدرسه انجام میده و از همه بهتر همه یه شکل هستن
گاهی به مامانم غر میزدم که چرا جواب تلفن نداده ، اگه من اون روز چادر نمیبردم چی و…
واقعا چه دورانی داشتیم ما 🤷‍♀

(ادامه دارد 😅 )…

نظر دهید »
ببخشید تا بخشیده شوید
ارسال شده در 20 مهر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


ببخشید تا بخشیده شوید!
#به_قلم_خودم
#تلنگرانه 🔨
گاهی کوتاه آمدن هم خودت را نجات میدهد هم دیگران را
چه جمله کاربردی و مفیدی ، چقدر خوبه بتونیم در جایی که لازمه در اوج قدرت ،عصبانیت، و توانستن به انجام کاری یا حتی انتقام، خودمون و خشم و احساساتمون رو کنترل کنیم و به خاطر دیگران و مهمتر آرامش خودمون با افراد کنار بیاییم . گذشت و بخشش ما رو از رنج رهایی میده،کمک می‌کنه ما رشد کنیم و بیشتر یاد بگیریم، این یک فضیلته که خیلی هم بهش تاکید شده ، چه در آیات و روایات و احادیث چه در سخن و کلام بزرگان. وقتی که میبخشی تنش از بین میره و صلح و همدلی پررنگ میشه،و بار منفی روحی و ذهنی دیگه رو جسم و روانت کارساز نیست. بخشندگی و سخاوت یک عمل انسانی و نشانه رنگ خدایی گرفتن انسانه.سخاوت و بخشندگی، جزء فضایل اخلاقی انسانیه که دوسویه به بخشنده و بخشیده شده کمک می‌کنه و نیازهای روانی و عاطفی هر دو رو پاسخ می‌ده. البته احساسی که بخشنده در هنگام بخشش داره بسیار بیشتر و قوی تر از احساسیه که بخشیده شده داره.
در انتها این بیان قرآن را که از بزرگان زیاد شنیده‌ایم و خوانده ایم تقدیم حضورتون میکنم:
«وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» عفو کنید و درگذرید؛ آیا دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! ببخشید تا زمینه‌ای برای بخشش خدا بر شما باشد.
پانویس:
میبخشم تا بخشیده شوم 💫
ضمنا از تو دوست عزیز که داری این متن رو می‌خونی تقاضا دارم:
اگه خواسته یا ناخواسته به هر دلیلی باعث رنجش شما شدم عذرخواهی میکنم و طلب عفو و بخشش دارم. 🙏 💞

نظر دهید »
اول مهر خاطرات دوران دبستان 
ارسال شده در 20 مهر 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#خاطره_بازی
#چالش_نوشتن
#جوال_ذهن #آزاد_نویسی
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
(قسمت سوم 😉 )
روزها پشت سر هم میگذشت، هر روز داخل دبستان یه ماجرای تازه اتفاق میفتاد، شایدم برای من تازه بود. تقریبا با محیط مدرسه و کلاس و مدیر و ناظم و معلم و همکلاسی ها آشنا شده بودم، سعی میکردم کمتر شیطنت داشته باشم اما گاهی یادم می‌رفت که کجا هستم و حسابی آتیش میسوزوندم ، یادمه یه مداد قرمزی داشتم اینقدر رنگش زیاد بود که به هر جایی از بدن هم میخورد رنگ میداد مخصوص اگه کمی خیس میشد، از قضا یه روز که شیطنتم گل کرده بود به هم نیمکتی هام گفتم بیایید براتون ماتیک«رژلب💋»💄بزنم،
یکم نوک مداد قرمز رو خیس کردم و چندبار کشیدم روی لباشون به هم نگاه میکردن و ریز ریز میخندیدن خودمم همین کار رو کردم، وقتی معلم وارد کلاس شد بعد از مدتی متوجه این موضوع شد ، ناراحت و کمی خشمگین گفت چرا اینکار رو کردید ؟! منم که حسابی ترسیده بودم گفتم اجازه ببخشید ، الان پاک میکنیم ، اما مگه پاک میشد انگار «شیدینگ لب» کرده بودیم 😂 یه بسته صابون داشتم شبیه گل بود از نوع کاغذی با کمک معلم رفتیم پای شیر آبخوری و اثرات ماتیکمون رو پاک کردیم ،یادمه یکی از بچه ها مداد تراشی داشت که یکطرفش آینه بود و طرف دیگه اش باهاش مداد می تراشید و چقدر برای اینکه بتونیم نگاهش کنیم منتش رو میکشیدیم چون چیزی داشت که هیچکس غیر او نداشت از طرفی اینطور نبود که بیایی خونه و بهونه بگیری مثلا من فلان چیز رو دیدم و الا و بلا میخوام خب چون چنین شرایطی برای همه مهیا نبود. تازه این چیزا جزء لوازم غیر ضروری و هزینه اضافی محسوب میشد.
هرچند سال های بعدش خریدم اما…
از این مداد قرمز جادویی خاطره زیاد دارم، یکی دیگه اش این بود اعراب کلمات رو باید با قرمز می‌ذاشتیم مثلا( اَبر)، وای حالا اگه اشتباه می‌نوشتم مگه دیگه پاک میشد 🥹 یه پاک کن هم داشتم دوطرفه بود والا یه طرفش سیاه میکرد یه طرفش ورقه رو پاره میکرد 😅 یعنی هر کاری جز پاک کردن انجام میداد.
البته اون زمان تقریبا نصف بیشتر کلاس لوازم التحریرشون همینها بود، نه مثل الان فانتزی و گوگولی… معلم هم که دیده بود همه درگیر شدن با این قضیه دو سه روز بعد به همه یه مداد قرمز و یک پاکن هدیه داد که دیگه مشکل نداشته باشیم ،همچنین یادمه دفترهای 40برگمون ورقه هاش سفید بود ، اما دفترهای 60 برگ کاهی!
اصلا خوشم نمیومد توی اون دفترها چیزی بنویسم فکر میکردم اون سفیدها بهتره و مشق نوشتن توش قشنگ تر میشه. تازه یه مدل مداد هم داشتم انتهاش پاک‌کن داشت، اما اغلب جویده میشد چون اونم مثل قضیه پاک کن بالا که گفتم بود و خاصیتی نداشت 😁
بالاخره کلاس اول تموم شد با همه خاطرات خوشش، هر چی بالاتر می‌رفتیم انگار خاطرات هم بیشتر میشد،
کلاس« دوم» که اومده بودم خیلی خوشحال تر بودم ، مخصوص که دیگه از این شعر راحت شده بود ، آخه کلاس بالاتریها زنگهای تفریح
میخوندن:
اولی ها شلخته🤪🥴🤧
دومی ها پا تخته🙋‍♀ 👆 👩‍🏫
سومی ها رئیسن🤵‍♂
چهارمین ها پلیسن 👮
پنجمی ها رفوزه با سر میرن تو کوزه 😵 ‍ 💫 🏺 ⚱

دوست داشتم زودتر کلاس سومی یا چهارمی بشم ، از پنجمی شدن هم ترس داشتم.و…

ادامه دارد… 😉

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 84

آخرین مطالب

  • پنجمین سالگرد
  • پنجشنبه های دلتنگی
  • حق زندگی برای همه
  • زبان فارسی را پاس بداریم
  • دهه دوم محرم 
  • فستیوال محرم!!!
  • لبیک یاحسین 
  • رژیم صهیونسیتی!
  • دعا
  • به عشق مولاعلی

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

آمار بازدید

  • حضرت مادر
  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • روز روستا و عشایر
  • س مثل سیب
  • گروه صحیفه سجادیه
مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • حضرت مادر
  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • روز روستا و عشایر
  • س مثل سیب
  • گروه صحیفه سجادیه
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان