مکتب فاطمیه

 خانه تماس  ورود
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 4 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
ارسال شده در 2 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 4
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
از سفر برگشته بود شب قبلش پیامک داده بود اگه فرصت داری همو ببینیم ، یه دو دوتا چهارتا کردم و با جابجایی برنامه هام جواب مثبت بهش دادم فکر کنم حسابی حرف داشت برای گفتن، عصر با یه دسته گل نرگس که بوش آدم رو حسابی سرحال میکرد رفتم پیشش ، از دیدنم خیلی خوشحال شده بود، می‌گفت تو تنها کسی هستی که باهاش راحتم، طبق معمول کمی وسایل پذیرایی آورد و کنارم نشست ، بهش گفتم خب تعریف کن خوش گذشت ؟! از مامان بزرگ غرغروت چه خبر؟! خنده قشنگی کرد و گفت من زیادی سخت گرفته بودم راهکارهایی که گفتی رو انجام دادم واقعا آب روی آتیش بود ، میخواستم دو سه روز بیشتر نمونم اما تا آخر هفته موندگار شدم از بس خوش گذشت کلی چیز یاد گرفتم از مادربزرگ مهربونم، میگفت اونجا که بودم مادربزرگم چندتا تندیس و مجسمه داشت که منو به فکر فرو میبرد البته بیشترش رو براش یادگاری آورده بودن، می‌گفت یه روز پیش خودم فکر میکردم که کاش منم جای اون تندیس ها بود، ساکت و آروم ، راحت و بی دغدغه ، یا کاش منم یه مجسمه بزرگ و زیبا بودم وسط شهر ، همه آدرس منو میدونستن ، مردم میومدن کنارم و چیک و چیک عکس یادگاری مینداختن ، منم از بالا بهشون نگاه میکردم ، تو خوشی و ناخوشی بازم با لبخند ازشون استقبال میکردم، دیگه نیاز نبود مدام خودمو درگیر کنم چی بپوشم ؟! چی بخورم؟! کجا برم؟! فلانی از من بهتره! و… واقعا کاش میشد
بهش گفتم خیال جالبی بود ، اما به سختی های یه تندیس فکر نکردی! مثل این که همیشه باید یه جا باشی تو گرما و تو سرما، گاهی سرت خیلی شلوغ میشه و گاهی خیلی تنها میشی ، گاهی تو اوج تابش خورشید و گاهی زیر برف و باران ، خب این اذیته ، تازه ممکنه بعد از یه مدت مرمت بشی و بعدتر تعویض ، و ببرنت جایی که دیگه حتی ازت نشونی نیست ، چرا نمی‌خوای خودت باشی ؟! مگه خودت چشه ؟! زیبا ،پویا، خلاق ، مهربان، هنرمند… نگاهی بهم کرد و گفت هر چی میگم با چندتا جمله نظرمو عوض میکنی،
آره واقعا به این موارد فکر نکرده بودم، الان که خوب فکر میکنم میبینم راکت بودن رو دوست ندارم، لبخندی بهم زدیم و بحث رو کشوندیم به خونه مادربزرگ و خوشی هاش ، دیگه کم کم میخواستم آماده بشم برم خونه که با لبخندی گفت راستی امروز برام حدیث نگفتی ؟!
یکم فکر کردم و بهش گفتم: حکم نگهداری مجسمه و درست کردن و خرید و فروش رو از گوگل سرچ کن و بخون ، چون اون زمانها بت پرستی و شرک زیاد بوده نهی شده ازش، حالا احکام فقها متفاوت اند،
به نظرم بهتره بعضی از تندیس و مجسمه ها رو با وسایل دکوری زیباتری جابجا کنی،
اما حدیث:
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
أتانی جَبرئیلُ فقالَ : یا محمّدُ ؛ إنّ ربَّکَ یَنهى عَنِ التَّماثیلِ
جبرئیل نزد من آمد و گفت: اى محمّد! پروردگارت از مجسّمه ها نهى مى کند.
و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : ـبه على علیه السلام هنگامى او را به مدینه فرستاد ـ فرمود :
لا تَدَعْ صُورَةً إلاّ مَحَوتَها
هر تصویرى را که دیدى از بین بِبَر.

الکافى ـ به نقل از على بن ابى حمزه از ابى بصیر از امام صادق علیه السلام ـ : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت:
یا محمّدُ، إنّ ربَّکَ یُقرِئُکَ السّلامَ و یَنهى عَن تَزویقِ البُیوتِ قالَ أبو بصیرٍ : فقلتُ : و ما تَزویقُ البُیوتِ ؟ فقالَ : تَصاویرُ التَّماثیلِ
اى محمّد! پروردگارت تو را سلام مى رساند و از آذین بستن خانه ها نهى مى فرمایدبه امام صادق علیه السلام عرض کردم: آذین بستن خانه ها چیست؟ فرمود: تصاویر مجسّمه ها.
میزان الحکمه ،جلد دهم.

نظر دهید »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 3 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
ارسال شده در 2 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 3
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
چند روزی از دیدار من و دختر مو فرفری گذشته بود باهام تماس گرفته بود و ازم تشکر میکرد می‌گفت از وقتی اون حرفها رو زدی و اون حدیث رو برام گفتی دیدم به خیلی چیزها عوض شده ، حتی دلم برای موهای فرفری قشنگ قبل از کراتینمم تنگ شده، بهم گفت کاش بتونم بیشتر باهات ارتباط بگیرم، من اما خیلی دغدغه دارم با این وجود بهش قول دادم سر فرصت حتما بازم دیدار خواهیم داشت ، در پایان تماسش گفت راستی آخر هفته قراره بریم خونه مادربزرگم که شهرستانه ، خیلی راغب نیستم چون خیلی غرغرو هست، مدام بهونه میگیره و خیلی هم پر حرفی میکنه، منم که کم حوصله و… بهش گفتم چه عالی خیلی هم خوبه برات حتما برو هم صله رحم میکنی هم برای روحیه ات خوبه
هم مادربزرگ از تنهایی میاد بیرون ،
بهش گفتم مگه مادر بزرگ ها هم غرغرو میشن ؟! بنده خدا حتماً از دوری و تنهایی اینطوری شده و با این رفتارش میخواد بهتون بگه به من بیشتر توجه و رسیدگی کنید من بهتون نیاز دارم، من نیاز دارم دیده بشم شنیده بشم ، من نیاز به راهنمایی و دلسوزی شما ندارم، من به وجودتون در کنارم نیاز دارم،
بازم یکم مکث کرد و گفت آره خب الان که بهش فکر میکنم میبینم واقعا حق داره گلایه کنه از بچه‌ها و نوه هاش ، گفت اینم چشم تلاشمو‌میکنم بیشتر بهش سر بزنم و باهاش در ارتباط باشم ، بهش گفتم یه حدیث دیگه یادم اومد میخوای برات بگم ؟! با خوشحالی بله رو‌گفت و منم حسن ختام مکالمه مون بهش گفتم:
کسانی که احترام به آن ها احترام به خداست!
پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله: مِن إجلالِ اللَّهِ إجلالُ ذی الشَّیبَةِ المُسلمِ.
پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله فرمود: احترام نهادن به مسلمان سالخورده، احترام به خداوند است.
گفت اینم رفت تو حافظه بلند مدتم ممنونم که هستی، خدانگهدار ،به امید دیدار 👋

نظر دهید »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 2 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
ارسال شده در 2 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


همیشه از وضعیت موجود ناراحت و ناراضی بود، مدام غر میزد ،خسته و کم حوصله ، همش در حال قیاس و دیدن داشته های دیگران و ندیدن داشته های خودش، گاهی که باهاش صحبت میکردم خودشم از اخلاقیاتی که داشت اظهار عجز و ناراحتی میکرد ، دختر زیبایی بود با موهای فرفری بلند و خنده های زیبا ، اما چرا همش ناراضی ؟! به مدل موهاش حساس شده بود یه روز ازم خواست برم دیدنش و عصرونه با هم باشیم میخواست درد و دل کنه، وقتی رفتم در رو که باز کرد یه لحظه شوک زده شدم وای موهای خوشگل فرفریش رو رفته بود صاف و کراتینه کرده بود ، بهم گفت چطور شدم؟! بهش گفتم قبلش بیشتر بهت میومد اما اگه الان راضی هستی همین کفایت میکنه ، لبخند ملیحی زد و با سر تایید کرد حرفمو، ازم خواست بریم داخل اتاق خواب خودش می‌گفت اینجا راحت ترم و احساس بهتری دارم برای صحبت کردن، وارد اتاقش شدم، پر بود از وسایل تزیینی و دکوری ، کتابخونه کوچیک قشنگی هم داشت با چندتا گلدون سرسبز ، چشمم افتاد به کمدش که درش نیمه باز بود از بس لباس داخلش چپونده بود داشت میترکید ، کمی نامنظم به نظر میرسید، رفت و از آشپزخانه کمی وسایل برای پذیرایی آورد و نشست کنارم ، پر از حرف بود اما نمیدونست چی بگه و از کجا شروع کنه، کمکش کردم تا بحث رو باز کنه بهش گفتم چی شد تصمیم گرفتی موهای فر قشنگت رو صاف کنی؟! برای تنوع ؟!
گفت نه واقعا از موی فر خسته شدم خوشم نمیاد همیشه دلم میخواست موهام صاف و شلاقی باشه و …
بعد از کلی صحبت در مورد خیلی چیزها به این رسیدم که باید یه چیزی بگم تا هم براش تلنگر باشه هم کمکش کنه
یاد یه حدیث افتادم و بهش گفتم خوب گوش بده و این حدیث رو آویزه گوش کن
پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
و لا تَمُدَّن عَینیک الی ما فِی ایدی الناس فَمَن مَدَّ طالَ حزنُه وَ لَم یشفَ غیظُه وَ استُصغَر نِعمَةَ اللّه عندَه فَیقلَّ شُکرُه لِلّه فَانظُر الی مَن هُوَ دُونک

هرگز به آن چه در دست دیگران است، چشم ندوزید (و زندگی خود را با زندگی دیگران مقایسه نکنید) زیرا اندوه انسان طولانی خواهد شد و حسرت وی پایان نمی پذیرد و نعمت هایی که خداوند در اختیارش قرار داده کوچک می شمارد و در نتیجه شکر و سپاس او اندک خواهد شد. پس همواره در زندگی ات به پایین تر از خود بنگر.
بهش گفتم من خودم طی سالها سعی کرده ام به خودم آموزش دهم که دیگر خودم را با کسی مقایسه نکنم. متوجه شده ام که این نوع فکر کردن به ضرر من است و باید از آن دوری کنم.همواره باید شکرگزار باشم و از آنچه که هستم و دارم بهترین لذت را ببرم ،
تو فکر فرو رفته بود ، و من امیدوارم بودم تونسته باشم کمی در او اثر گذاشته باشم.

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 2
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین

نظر دهید »
#به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 1 #چالش_نویسندگی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
ارسال شده در 2 اردیبهشت 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع


#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن 1
#چالش_نویسندگی
#برای_طلبه_نوشت
#سمیه_خانوم_اُم_الحسین
هوا بهاریه و نم بارون میاد، دلم بهونه داره، دوست دارم برم بیرون و هوا بخورم ، مامان میاد سمت من و ظرفی که داخلش چندتا میوه پوست کنده و خوشمزه اس رو طرفم میگیره با لحن مهربونش ازم میخواد همه رو بخورم اما من باز لج کردم، پا تو کفش خودم که منو ببرید پارک ،شهربازی. مامان خستگی از سر و روش میباره باید شام هم آماده کنه مثل اینکه مهمون داریم ، بابا هم طبق معمول سرکاره ، کاش منو بیشتر میفهمیدن ،همه میگن من یه دختر بازیگوش و باهوش و پر انرژی و مهربونم اما چون تک فرزندم حوصله ام مدام سر میره دوست دارم تو جمع باشم ، با یه طنازی خاص به مامان میگم میشه منو ببری پارک ؟! نگاه مامان بهم جواب داد که فعلا نه،
رفتم داخل اتاق خودم و عروسک خوشگلمو بغل کردم با بغض شروع کردم براش درد و دل کردن ، از تنهایی هام و کم بودن و کم دیدن پدر و مادرم براش گفتم از نداشتن خواهر و برادر ، تو همین حال بودم که یهو مامانم از پشت بغلم کرد دستی روی موهای لخت و مشکی ام کشید و چندتا بوس آبدار هم پشت سرش رو گونه هام نشوند ، انگار حرفامو شنیده بود و دلش برام سوخته بود، بهم گفت میخوای بریم پارک؟! منم از خوشحالی بغلش کردم و یه جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم بله، مامان گفت باشه فقط باید زود برگردیم خیلی کار دارم، توی راه مامان خیلی تو فکر بود ، شاید حرفای من براش تلنگری بود که چرا اینقدر خودشون رو درگیر کار و زندگی کردن ، چرا من هنوز تنهام؟! چرا؟!!
نمیدونم اما امیدوارم تو زندگیمون به زودی یه خبر شاد مثل بمب بترکه ، مثل خبرِ: داری خواهر/ برادر دار میشی 😍

نظر دهید »
الوداع ای ماه خوب خدا
ارسال شده در 21 فروردین 1403 توسط سمیه خانوم در بدون موضوع

​از دیروز همش یه دلشوره خاص دارم بهش که فکر میکنم دلم یهویی هُری میریزه پایین ، انگار می‌خوان خبر بدی بهم بدن. همیشه از لحظات خداحافظی دلگیر میشم مخصوص خداحافظی از کسی که واقعا دوستش دارم، چقدر زود گذشت؟! 

انگار همین دیروز بود ،داشتم پیش خودم میگفتم وای گویا دلم هنوز آمادگی نداره، چکار کنم؟! چطور امسال متفاوت باشم؟! چه کار نابی رو انجام بدم ؟! افطار چی درست کنم؟! سحر چی؟! کی افطاری بدم؟! پسرم تازه به تکلیف رسیده و قراره امسالم روزه هاش رو کامل بگیره چکار کنم براش خسته کننده نباشه و تحملش بره بالا؟! چی براش بپزم که مورد علاقه اش باشه؟!

 و و و… چشم بر هم زدنی گذشت ، وای خدا چی شد آخه تازه داشتم عادت میکردم به این سبک زندگی شیرین ، چه لحظات خوشایندی بود.چقدر سبک بود و راحت گذشت این ماه، به خودم هی، میزنم سمیه ماه رمضون سرجاشه این عمر توئه که داره مثل برق و باد میگذره ، وای خدا چقدر دلتنگ میشم برای ماه مبارکی که نفس کشیدن و خوابیدنش هم ثواب بود،

چقدر لحظات افطار با ناز کردن برای خدا روزه ام رو باز میکردم با گفتن« اللهم لک صمنا» چقدر سحرها از پنجره به آسمون صاف و پر ستاره نگاه میکردم و دعای فرج زمزمه میکردم، وای از شب‌های قدر که بازم قدر ندونستم، چقدر الغوث العفو گفتم و احساس سبکی کردم. ای وای کاش بیشتر استفاده کرده بودم الان میفهمم یوم التغابن در اون دنیا یعنی چی😔اغلب در پایان ماه رمضان دوباره می شویم همان انسانهایی که بودیم و البته کاش غیر از این باشد.دلتنگیها تمام نمی شود و ماه رمضان تا ساعاتی دیگر تمام است تا اگر عمری باشد سالی دیگر در سفره دیگر بر خوان رحمت الهی بنشینیم. اما یادمان باشد که رمضان فرصتی بود برای صیقل جان و روح.

از همین اکنون تلاش کنیم تا آیینه صیقل خورده جانمان به زنگار گناه آلوده نشود و برای روزهایی که می آیند انسانی آراسته و دل آرام باشیم که یاد خدا در روح و جانمان تنیده است.

آری به هر حال رمضان فرصتی بود برای یافتن بیشتر خویش و نزدیکی بیشتر به خدا اما هر چه بود تمام شد و هرکس به توان خود توشه برگرفت. غصه روزهای رفته آنها را بازنمی گرداند، اما شادی رسیدن عید فطر دل را آرام می کند.شوق عید فطر و نماز پرشکوه آن و شوق رجوع به ذات خود، اندکی از غصه ها می کاهد. گویی جشن می گیری برای اینکه با خدا و خودت وعده کرده ای که به گونه ای دیگر زندگی کنی، فطر عید بزرگی است، عید ذاتها و جانها، عید پشت کردن به شیطان و حرکت در مسیر حق، اما باز هم دلمان برای میهمانی خدا تنگ می شود حسی که دست بردار نیست… گویی طعمی را که چشیده ای نمی خواهی از دست بدهی.

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت» 

خدایا تو خوب میزبانی بودی اما من مهمان خوبی نبودم به حق خوبانت الهی العفو

خدایا این ماه رمضان را آخرین ماه رمضان عمرم قرار نده🙏

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما عزیزان در این لحظات آخر نه به خاطر لیاقت به رسم رفاقت دعایم کنید

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 53
  • ...
  • 54
  • 55
  • 56
  • ...
  • 82

آخرین مطالب

  • به عشق مولاعلی
  • عید غدیر
  • عید قربان 
  • روز عرفه
  • شهادت مسلم بن عقیل و هانی ابن عروه 
  • امام خمینی ره 
  • سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه 
  • اولین سالگرد شهدای خدمت 
  • روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی 
  • سقط جنین 

آخرین نظرات

  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در حضرت معصومه سلام الله علیها 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در خانه سالمندان 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • زینب  
    • در جستجوی خود
    در دلم میخواهد یک دختر داشته باشم...
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در روز جهانی کودک 
  • روز کودک  
    • https://tabdil.app/time/childrens-day/>
    در روز جهانی کودک 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • پرواز  
    • parvaz
    در مراسم حنا گذاشتن 
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • جواهری عتیق  
    • https://atigh.jewelry/>
    در چرا ظالم ها سالم ترند ‼️
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • طهماسبي  
    • برکرانه ی انتظار
    در مداد رنگی ۲۴ تایی!!
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  •  
    • فرهنگی
    در زندگی را زندگی باید کرد...
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در بیشتر بدانیم 
  • نیره رضایی در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 14 #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین
  • سمیه خانوم  
    • مکتب فاطمیه
    در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 
  • معصومه در #به_قلم_خودم #چالش_نوشتن 9 #تولیدی #برای_طلبه_نوشت #سمیه_خانوم_اُم_الحسین 

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • زفاک
  • رهگذر

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • یاعلی مدد
  • سلام بر امام حسین
  • میلاد گل پسر فاطمه مبارک
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مکتب فاطمیه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازدید

  • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
  • حضرت مادر
  • یاعلی مدد
  • سلام بر امام حسین
  • میلاد گل پسر فاطمه مبارک
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان